شهید محمد خسروی عبدله: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «کد شهید : 6405540 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : بیرجند نام خانوادگی : خسروی‌ع...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۸: سطر ۱۸:
 
گلزار :
 
گلزار :
  
خاطرات:
+
==خاطرات==
  
 
به خاطر دارم بعد از سه ماه برادرم محمد به مرخصی آمد و با هم دیگر به پارک رفتیم . ایشان روی چمنها خوابید و بعد از چند ساعتی بیدار شد و گفت : خواهر جان خواب دیدم یک تانک به طرف من می آید و نزدیک من نگه داشت و یکی از داخل تانک بیرون آمد و گفت بیا برویم و من هم رفتم و سوار تانک شدم که ناگهان یک خمپاره قسمت جلوی تانک اصابت کرد و تانک متلاشی شد که آنها به صورت معجزه آسا نجات پیدا کردند ولی من در بین آنها نبودم فکر می کنم قسمتش این بود که به شهادت برسد . در ادامه به من گفت : خواهر جان از تو خواهش می کنم به مادر نگویی چون نمی گذارد من به جبهه بروم .
 
به خاطر دارم بعد از سه ماه برادرم محمد به مرخصی آمد و با هم دیگر به پارک رفتیم . ایشان روی چمنها خوابید و بعد از چند ساعتی بیدار شد و گفت : خواهر جان خواب دیدم یک تانک به طرف من می آید و نزدیک من نگه داشت و یکی از داخل تانک بیرون آمد و گفت بیا برویم و من هم رفتم و سوار تانک شدم که ناگهان یک خمپاره قسمت جلوی تانک اصابت کرد و تانک متلاشی شد که آنها به صورت معجزه آسا نجات پیدا کردند ولی من در بین آنها نبودم فکر می کنم قسمتش این بود که به شهادت برسد . در ادامه به من گفت : خواهر جان از تو خواهش می کنم به مادر نگویی چون نمی گذارد من به جبهه بروم .

نسخهٔ ‏۱۶ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۸

کد شهید : 6405540 تاریخ تولد :

نام : محمد محل تولد : بیرجند

نام خانوادگی : خسروی‌عبدله‌ تاریخ شهادت : 1364/11/24

نام پدر : اله‌داد مکان شهادت :


تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :

شغل : یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌

گلزار :

خاطرات

به خاطر دارم بعد از سه ماه برادرم محمد به مرخصی آمد و با هم دیگر به پارک رفتیم . ایشان روی چمنها خوابید و بعد از چند ساعتی بیدار شد و گفت : خواهر جان خواب دیدم یک تانک به طرف من می آید و نزدیک من نگه داشت و یکی از داخل تانک بیرون آمد و گفت بیا برویم و من هم رفتم و سوار تانک شدم که ناگهان یک خمپاره قسمت جلوی تانک اصابت کرد و تانک متلاشی شد که آنها به صورت معجزه آسا نجات پیدا کردند ولی من در بین آنها نبودم فکر می کنم قسمتش این بود که به شهادت برسد . در ادامه به من گفت : خواهر جان از تو خواهش می کنم به مادر نگویی چون نمی گذارد من به جبهه بروم .


دفعه ی آخری که برادر محمد از جبهه برگشته بود خوابی دیده بود که برایم اینگونه نقل می کرد گفت خواب دیدم که همسرم فرزندی به دنیا می آورد که دختر است و در شب یک شنبه به دنیا می آید و از شما می خواهم که اگر این طور که من گفتم شد اسمش را مریم بگذارید ولی اگر پسر بود اسمش را حسن بگذارید وقتی ایشان به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید بعد از چهل روز زن داداشم فارغ شد دقیقا شب یک شنبه بود و فرزندش هم دختر بود و اسمش را مریم گذاشتیم .

منبع: سایت یاران رضا http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8153