شهید محمد حسینی جامی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شهید سید محمد حسینی جامی نام : سید محمد نام خانوادگی : حسینی‌ جامی‌ نام پدر...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۷: سطر ۱۷:
 
خاطرات:
 
خاطرات:
  
بعد از شهادت همرزم عزیزم سید محمدحسینی خواب دیدم که به کنارم آمده و ایستاده و یک شال سبزی به گردنش انداخته و خیلی هم نورانی شده بود بعد از احوالپرسی گفت: یادت هست زمانی که با همدیگر بودیم هر شب یا تو خانه ی ما بودی و یا من خانه ی شما بودم گفتم بله یادم هست خیلی خوش گذشت آن ایام گفت: تا جایی که در توانت هست از پدر و مادرم سر بزن و آنان را دلداری بده و بگو اصلا برای من ناراحت نباشند بسیار جای خوبی هست و هیچ ناراحتی ندارم ای کاش زودتر به شهادت می رسیدم بعد بلند شدم که او را ببوسم، یک دفعه از خواب بیدار شدم.
+
بعد از شهادت همرزم عزیزم سید محمدحسینی خواب دیدم که به کنارم آمده و ایستاده و یک شال سبزی به گردنش انداخته و خیلی هم نورانی شده بود بعد از احوالپرسی گفت: یادت هست زمانی که با همدیگر بودیم هر شب یا تو خانه ی ما بودی و یا من خانه ی شما بودم گفتم بله یادم هست خیلی خوش گذشت آن ایام گفت: تا جایی که در توانت هست از پدر و مادرم سر بزن و آنان را دلداری بده و بگو اصلا برای من ناراحت نباشند بسیار جای خوبی هست و هیچ ناراحتی ندارم ای کاش زودتر به شهادت می رسیدم بعد بلند شدم که او را ببوسم، یک دفعه از خواب بیدار شدم.<ref>[[ http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7258|سایت یاران رضا]]</ref>
 
+
==پانویس==
سایت یاران رضا
+
<references />
 
+
http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7258
+

نسخهٔ ‏۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۰۹

شهید سید محمد حسینی جامی

نام : سید محمد

نام خانوادگی : حسینی‌ جامی‌

نام پدر : سیدحسن‌

محل تولد : تایباد

تاریخ شهادت : 1364/05/16

مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : شهدا

خاطرات:

بعد از شهادت همرزم عزیزم سید محمدحسینی خواب دیدم که به کنارم آمده و ایستاده و یک شال سبزی به گردنش انداخته و خیلی هم نورانی شده بود بعد از احوالپرسی گفت: یادت هست زمانی که با همدیگر بودیم هر شب یا تو خانه ی ما بودی و یا من خانه ی شما بودم گفتم بله یادم هست خیلی خوش گذشت آن ایام گفت: تا جایی که در توانت هست از پدر و مادرم سر بزن و آنان را دلداری بده و بگو اصلا برای من ناراحت نباشند بسیار جای خوبی هست و هیچ ناراحتی ندارم ای کاش زودتر به شهادت می رسیدم بعد بلند شدم که او را ببوسم، یک دفعه از خواب بیدار شدم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا