شهید علیرضا زیبایی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «کد شهید : 7200183 تاریخ تولد : نام : علیرضا محل تولد : بجنورد نام خانوادگی : زیبائی...» ایجاد کرد)
 
سطر ۲۶: سطر ۲۶:
 
1.    یکدفعه پسرم را خواب دیدم که به من گفت : « پدرجان ، من شهید شده ام چرا خبر من را نمی گیری . » به بجنورد رفتیم تا از موقعیت او خبری بگیریم . ولی کسی خبری نداشت . بعد از یک هفته از شهادت علیرضا مطلع شدیم .
 
1.    یکدفعه پسرم را خواب دیدم که به من گفت : « پدرجان ، من شهید شده ام چرا خبر من را نمی گیری . » به بجنورد رفتیم تا از موقعیت او خبری بگیریم . ولی کسی خبری نداشت . بعد از یک هفته از شهادت علیرضا مطلع شدیم .
  
2.    یکدفعه خواب دیدم که پسرم از ماشین افتاد . و بعد رو به من کرد و گفت : « مادر جان ، ببین با اینکه از ماشین افتاده ام ، اما هیچکارم نشده است و بدنم سالم است .
+
2.    یکدفعه خواب دیدم که پسرم از ماشین افتاد . و بعد رو به من کرد و گفت : « مادر جان ، ببین با اینکه از ماشین افتاده ام ، اما هیچکارم نشده است و بدنم سالم است .<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11061 سایت یاران رضا]</ref>
 
+
==پانویس==
منبع : سایت یاران رضا
+
<references />
 
+
http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11061
+

نسخهٔ ‏۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۱۰

کد شهید : 7200183 تاریخ تولد :

نام : علیرضا محل تولد : بجنورد

نام خانوادگی : زیبائی‌ تاریخ شهادت : 1372/03/08

نام پدر : دردی‌ مکان شهادت : نفت‌شهر


تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :

شغل : یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : سایر

گلزار :

خاطرات:

قبل از تولد علیرضا یک سید بزرگواری آمده بود و یک انگشتر به همسرم داده بود ، و گفته بود که اگر خداوند فرزندی به شما داد نام او را علیرضا بگذارید و ما نیز اینکار را کردیم .

یادم می آید آخرین باری که می خواست عازم جبهه شود ما ایشان را تا آخرین لحظه که سوار ماشین شد بدرقه اش نمودم . و از آنجا نزد مادر برزگش رفته بود و مادر برزگش موهای علیرضا را شانه زده بود و به وی گفته بود که : پسرم کی بر می گردی ؟ گفته بود : « مادر برزگ ، من این دفعه بر نمی گردم و شهید می شوم . از شما می خواهم که مرا حلال کنید . » مادر برزگش از او خواسته بود که به جبهه نرود . علیرضا در جواب گفته بود : « ما باید دین خود را به اسلام ادا کنیم . و باید در راه اسلام پایدار بود . و وظیفه من است که در این راه جهاد نمایم .

1. یکدفعه پسرم را خواب دیدم که به من گفت : « پدرجان ، من شهید شده ام چرا خبر من را نمی گیری . » به بجنورد رفتیم تا از موقعیت او خبری بگیریم . ولی کسی خبری نداشت . بعد از یک هفته از شهادت علیرضا مطلع شدیم .

2. یکدفعه خواب دیدم که پسرم از ماشین افتاد . و بعد رو به من کرد و گفت : « مادر جان ، ببین با اینکه از ماشین افتاده ام ، اما هیچکارم نشده است و بدنم سالم است .[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا