شهید محمدصادق انبارلویی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «بسم الله الرحمن الرحیم نام شهید: شهید محمد صادق انبارلویی در بین مصیبت های...» ایجاد کرد)
 
سطر ۴۹: سطر ۴۹:
  
 
منبع: فرازی از خاطرات شهدا 2
 
منبع: فرازی از خاطرات شهدا 2
 +
 +
== رده‌ها ==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:محمد_صادق_انبار_لویی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان قزوین]]

نسخهٔ ‏۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۶

بسم الله الرحمن الرحیم


نام شهید: شهید محمد صادق انبارلویی


در بین مصیبت های امام حسین(ع) بیشتر از همه برای سه ساله امام حسین اشک می ریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید.

در این قسمت به مطالعه قسمتی از زندگی نامه سردار شهید " محمد صادق انبارلویی" می پردازیم.

پدر شهید انبارلویی، مرد با ایمان و زحمت کشی بود. بعد از ازدواج خانه کوچکی تهیه و از راه کارگری مخارج زندگی را تامین کرد. محمد صادق چهارمین فرزند خانواده بود، که 20 مهر 1334 در قزوین به دنیا آمد. دو- سه سال بیشتر نداشت که بشدت بیمار شد.یک ماه کار ما در شده بود دوا و درمان فرزندش، اما هیچکدام افاقه نمی کرد و دکترها هم به علت ضعف بیش از حد کودک در اثر بیماری از او قطع امید کرده بودند. پدر هر شب که به خانه می آمد با دیدن کودک بیمارش خستگی تمام روز در جانش می ماند تنها کاری که از دستش بر می آمد اشک ریختن و دعا برای شفا کودک بود تا در نهایت در یک شب خوابی دید، به او عنایتی شد و محمد صادق شفا یافت. دوباره صدای شادی و بازی های کودکانه او دل پدر و ما در را پر از شادی و نشاط کرد.

روزهای کودکی و نوجوانی را سپری کرد. دوران سربازی را در حالی گذراند که هر نقطه از کشور آبستن حوادث انقلاب بود، او حتی در طی این دو سال هم دست از کارهای انقلابی اش برنداشت. هر بار که برای مرخصی که به قزوین می آمد در تکثیر اعلامیه ها به برادرش کمک می کرد و با اتمام مرخصی، وقتی برای ادامه خدمت به شیراز برمی گشت تعدادی اعلامیه هم با خود می برد و در واقع رابطی بین این دو شهر بود.

بعد از پایان دوران سربازی ازدواج کرد، شرطش برای ازدواج این بود که همسرش دستگیری، شکنجه و شهادت او را بپذیرد.

هنوز زمانی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که دشمنان جنگ تحمیلی هشت ساله را پیش آوردند.محمدصادق که جوانی 25 ساله بود جزء اولین گروهها از طرف بسیج به سومار اعزام شد. در سال 61 خداوند به او فرزند پسری عنایت نمود و در سال 63 صاحب دختری شد. هر سال ماه محرم که می آمد حال و هوایش جور دیگری بود در بین مصیبت های امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سه ساله اما م حسین اشک می ریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید.

راه شهید انبارلویی برای رسیدن به شهادت:

در امامزاده اسماعیل دعا می خواندیم و در آن اوج دعا من از خدا شهادت خواستم و برگشتم به دل خودم رجوع کردم که آیا در دلم نیز این را می خواهم یا فقط در زبان است که می گویم و دیدم که زبان و دلم یکی نیست و زبانم بخاطر اینکه همه دارند این را می گویند و مجلسی است عمومی در جهت این مسائل و بچه های بسیجی شهادت طلب در بین ما می گویند زبان من هم این را می گوید: به خودم گفتم تو ضعف داری و باید این ضعف را از بین ببری و این بود که در این جهت کوشش کردم و الحمدالله به این مرحله رسیدم که شهادت در تمام وجودم باشد و قلب وزبان یکی باشد.

خاطره هاشم ذوالقدر هم رزم شهید محمدصاد ق انبارلویی :

ایشان به مسائل مذهبی مقید بودند و عشق و علاقه بسیاری به آقا امام زمان داشت، حتی اسم بچه هایش را مهدی و مهدیه گذاشت.می گفت میخواهم هر چه قدر خدا به من بچه بدهد اسم امام زمان را روی آنها بگذارم. هر کس به مظلوم کمک می کرد مورد علاقه ایشان بود و نسبت به بیت المال بسیار حساس بود.ما حالت عصبانیت در ایشان ندیدیم. اگر کاری را به بچه ها دستور می داد اول خودش دست به کار می شد.

سال 64 در طلائیه مجروح شد. زمانی که خانواده به عیادتش رفتند، پدر که همیشه نگران خانواده و فرزندان او بود گفت خداروشکر تو دیگر مجروح شدی و به جبهه نمی روی. محمدصادق در جواب پدر لبخندی زد و گفت: اگر شما به همراه من به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست ببینید دیگر این حرف را نمی زنید و ادامه داد: این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم، و برای آوردن آن باید بروم.

با ان وضعیت به جبهه برگشت. معاون لجستیک تیپ الهادی بود که در 22/12/66 در منطقه بندیخان (ارتفاعات بالامکو) و در عملیات والفجر 10 بر اثر برخورد ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

خاطره ای از زبان هم رزم شهید جابرالله شیخ:

در منطقه عملیاتی بارندگی شده بود شهید انبارلویی هم آنجا فعالیت می کرد. مجروح بود و پایش از مچ قطع شده بود و پای مصنوعی داشت، برای راه رفتن عادی هم درد زیادی تحمل می کرد چه برسد به آن هوای بارانی و زمینی که پر از گل بود. هر بار که قدم بر می داشت پای مصنوعی از پایش جدا می شد و همین که او پای مصنوعی را محکم می کرد. دوباره این اتفاق تکرار می شد اما هیچ به روی خودش نمی آورد و به کارش ادامه می داد.

سید محمد عبد حسینی لحظات قبل از شهادت او را اینگونه روایت می کرد:

لحظات قبل از عملیات بود. من با فرزند یکی از شهدا، تجهیزاتمان را کاملا بستیم و داشتیم می رفتیم، در حال رفتن بودیم که انبارلویی ما را صدا کرد، او به خاطر سادات بودنم، علاقه زیادی به من داشت.گفت: عبدحسینی بیا اینجا، سپس آن فرزند شهید را هم صدا کرد.دوتایی رفتیم پیش او، گفت: یک خواهش از شما دارم. گفتم: چه خواهشی گفت: بایستید رو به قبله و دستهاتونو بالا بگیرید، من یک دعایی می کنم ، شما هم آمین بگویید و هیچ سوالی هم نکنید. ما هم دو تایی رو به قبله ایستادیم و دستهایمان را بلند کردیم و منتظر شنیدن دعایش شدیم. انبارلویی گفت: یا فاطمه زهرا (س) به حرمت دست این فرزندت و این بچه شهید، دیگه منو خلاص کن. این دعا را که کرد ما موضوع را انداختیم به شوخی و گفتیم: ما شما رو حالا حالا ها نیاز داریم، تو به این زودی ها شهید نمی شوی. گفت: نه شما را به خدا آمین بگویید، محکم هم بگویید، دست هایتان را هم پایین نیاورید. ما هم آمین را گفتیم و راه افتادیم.حدود نیم ساعت بعد عملیات شروع شد و همه بچه ها وارد صحنه نبرد شدند،درست نیم ساعت دیگر بی سیم دوستم جاوید مهر مرا صدا کرد و گفت: امیر امیر، سید؟ گفتم: به گوشم. گفت: انبارلویی برات مفهومه؟ گفتم: آره. گفت: همین الان رفت بهشت.

فرازی از وصیت شهید انبارلویی:

راهی که امام حسین رفت، اگر ما نرویم، شیعه نیستیم. سوگند یاد می کنم نائب حضرت مهدی (عج)، حضرت روح الله خمینی است او بر حق است او بر همه ولی است.

او بر همه ولایت دارد هر که از او سرپیچی کند انگار از مهدی (عج) و محمد(ص) و خدا سرپیچی کرده است. خدایا تو گواه باش من اسلامت را دوست دارم. امام زمانت را دوست دارم و امام خمینی را دوست دارم و با دوستان او دوست و با دشمنانشان دشمن هستم. خدایا تو گواه باش من او را ولی خودم می دانم و او را اطلاعت می کنم.

امروز در حالی وصیت می نویسم که اسلام عزیز و غریب است. در زمانی وصیت می نویسم که اسلام در حال جنگ با کفار است و هر که در این موقعیت اسلام را کمک کند یعنی جنگ را ادامه و یاری کند انگار زمان پیامبر گرامی شمشیر زده است.

من به عنوان یک سرباز اسلام خدمت هم مسلکان خود عرضه می دارم که مبادا این نعمت الهی را شکرگذار نباشید و خدای بزرگ بر شما سخت گیرد و ظالمی را بر همه ما مسلط سازد. راهی که امام حسین (ع) رفت، همگی ما اگر نرویم شیعه نیستیم. مگر خون حسین (ع) و اصحابش از ما سوال نمی کند. مگر زمین کربلا فریاد بر نمی آورد که چه شد که درک خون فرزند پیغمبر را نکردید؟...


منبع: فرازی از خاطرات شهدا 2

رده‌ها