شهید محمد حیدری - متولد مشهد: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
Akhlaghi98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۳۰: | سطر ۳۰: | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
− | یک شب که در جلو مسجد نگهبانی می داد. یکی از همسایه ها آمد نزد ایشان و گفت: محمد آقا لوله خانه ما ترکیده است. اگر برایتان امکان دارد به ما کمک کنید. محمد گفت: الأن نمی شود من در حال انجام وظیفه هستم نمی شود که بیایم. اما ایشان خیلی اسرار کرد و محمد مجبور شد جایش را به دیگری داد و رفت خانه و ابزار و وسائلش را برداشت و رفت و لوله خانه همسایه را درست کرد و آن همسایه هر چه خواست به او پول بدهد او قبول نکرد و گفت: برای رضای خدا من این کار را کردم. چند روز بعد از اینکه محمد به جبهه رفته بود. ایشان آمد تا از محمد تشکر کند. مادرم به او گفت: خانم عکس محمد بالای سر شماست او شهید شده است. و ایشان خیلی ناراحت شد. | + | *یک شب که در جلو مسجد نگهبانی می داد. یکی از همسایه ها آمد نزد ایشان و گفت: محمد آقا لوله خانه ما ترکیده است. اگر برایتان امکان دارد به ما کمک کنید. محمد گفت: الأن نمی شود من در حال انجام وظیفه هستم نمی شود که بیایم. اما ایشان خیلی اسرار کرد و محمد مجبور شد جایش را به دیگری داد و رفت خانه و ابزار و وسائلش را برداشت و رفت و لوله خانه همسایه را درست کرد و آن همسایه هر چه خواست به او پول بدهد او قبول نکرد و گفت: برای رضای خدا من این کار را کردم. چند روز بعد از اینکه محمد به جبهه رفته بود. ایشان آمد تا از محمد تشکر کند. مادرم به او گفت: خانم عکس محمد بالای سر شماست او شهید شده است. و ایشان خیلی ناراحت شد. |
− | یک روز روبروی منزل ما کارگرانی کار می کردند و مادر من به محمد چای می داد تا برای کارگران ببرد. یک روز یک کارگر در منزل ما را می زند و تقاضای آب سرد می کند. محمد می گوید: الأن آب نداریم ولی اگر صبر کنید چند لحظه دیگر یخ آماده می شود تا برایتان آب بیاورم و کار گر چند ناسزا به محمد می گوید و محمد هم سرش را پایین انداخته و سرخ شده ولی ادب به او اجازه نداد جواب او را بدهد.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7590 سایت یاران رضا]</ref> | + | *یک روز روبروی منزل ما کارگرانی کار می کردند و مادر من به محمد چای می داد تا برای کارگران ببرد. یک روز یک کارگر در منزل ما را می زند و تقاضای آب سرد می کند. محمد می گوید: الأن آب نداریم ولی اگر صبر کنید چند لحظه دیگر یخ آماده می شود تا برایتان آب بیاورم و کار گر چند ناسزا به محمد می گوید و محمد هم سرش را پایین انداخته و سرخ شده ولی ادب به او اجازه نداد جواب او را بدهد.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7590 سایت یاران رضا]</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۱
محمد حیدری | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۶۰/۱۲/۲۹ |
محل دفن | بهشت رضا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدراسماعیل |
خاطرات
- یک شب که در جلو مسجد نگهبانی می داد. یکی از همسایه ها آمد نزد ایشان و گفت: محمد آقا لوله خانه ما ترکیده است. اگر برایتان امکان دارد به ما کمک کنید. محمد گفت: الأن نمی شود من در حال انجام وظیفه هستم نمی شود که بیایم. اما ایشان خیلی اسرار کرد و محمد مجبور شد جایش را به دیگری داد و رفت خانه و ابزار و وسائلش را برداشت و رفت و لوله خانه همسایه را درست کرد و آن همسایه هر چه خواست به او پول بدهد او قبول نکرد و گفت: برای رضای خدا من این کار را کردم. چند روز بعد از اینکه محمد به جبهه رفته بود. ایشان آمد تا از محمد تشکر کند. مادرم به او گفت: خانم عکس محمد بالای سر شماست او شهید شده است. و ایشان خیلی ناراحت شد.
- یک روز روبروی منزل ما کارگرانی کار می کردند و مادر من به محمد چای می داد تا برای کارگران ببرد. یک روز یک کارگر در منزل ما را می زند و تقاضای آب سرد می کند. محمد می گوید: الأن آب نداریم ولی اگر صبر کنید چند لحظه دیگر یخ آماده می شود تا برایتان آب بیاورم و کار گر چند ناسزا به محمد می گوید و محمد هم سرش را پایین انداخته و سرخ شده ولی ادب به او اجازه نداد جواب او را بدهد.[۱]