شهید حمید رضا حسنی: تفاوت بین نسخهها
Dorostkar98 (بحث | مشارکتها) (پانویس) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
+ | |نام فرد = حمیدرضا حسنی | ||
+ | |تصویر = jpg12 KBInsert link | ||
+ | |توضیح تصویر = | ||
+ | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[ سبزوار]] | ||
+ | |شهادت = [[ ۱۳۶۵/۱۰/۲۱]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر [[عبدالمجید]] | ||
+ | }} | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
خاطرات | خاطرات | ||
خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد | خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد |
نسخهٔ ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۸
حمیدرضا حسنی | |
---|---|
200px | |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | سبزوار |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر عبدالمجید |
خاطرات
خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
راوی بتول حدادی
متن کامل خاطره
یک شب خواب دیدم که داخل حرم امام رضا(ع) هستم و کبوتری در دستم است حرم خیلی خلوت بود. خادم حرم آمد نزدیک من و گفت: چرا کبوتر را در دستت گرفته ای و رهایش نمی کنی؟ من به او گفتم: الان رهایش می کنم وقتی کبوتر را رها کردم مستقیم رفت و داخل ضریح نشست که از خواب بیدار شدم و خوابم را برای همسرم تعریف کردم و گفت که به احتمال زیاد فرزندمان محمد رضا شهید شده است که بعد از چند روز خبر شهادت ایشان را آوردند. پيش بيني شهادت راوی حمید رضا حسنی متن کامل خاطره
یادم هست برادرم محمد رضا به مرخصی آمده بود. به ایشان گفتم: در دانشگاه قبول شدی و دیگر نمی خواهد به جبهه بروی بیا درست را ادامه بده و همین 6 ماهی که خدمت کردی کافی است ولی ایشان قبول نکرد و گفت: 6 ماه در آنجا خوردم و خوابیدم و این دفعه باید بروم و در عملیات شرکت کنم و برای چنین لحظه ای روز شماری کردم باید بروم و شاید در همین عملیات به شهادت برسم وقتی رفت بعد از چند روز خبر شهادتش را برایمان آوردند.[۱]