شهید ولی باقری صحرا گرد: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | نام | + | |نام فرد = ولی باقری صحراگرد |
− | + | |تصویر = | |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | محل | + | |شهرت = |
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[درگز]] | ||
+ | |شهادت = [[۱۳۶۲/۱۲/۴]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[حسینعلی]] | ||
+ | }} | ||
+ | |||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
به خاطر دارم قبل از به شهادت رسیدن دوستم ولی باقری صحرا گرد، یک شب خواب دیدم که ایشان با همان لباس های پاسداری در حالی که یک دست وی هم قطع شده بود و آستینش باد می خورد و لبخندی بر لب داشت، از ایشان سئوال کردم که چرا نمی آیی و خبر از خانواده ات نمی گیری، ولی گفت: نگران من نباشید، ان شاء الله چند وقت دیگر می آیم تا این که مدتی از خوابی که دیده بودم گذشت که یک روز خبر شهادت وی را برایم آوردند(قربان محمد حقیقی) | به خاطر دارم قبل از به شهادت رسیدن دوستم ولی باقری صحرا گرد، یک شب خواب دیدم که ایشان با همان لباس های پاسداری در حالی که یک دست وی هم قطع شده بود و آستینش باد می خورد و لبخندی بر لب داشت، از ایشان سئوال کردم که چرا نمی آیی و خبر از خانواده ات نمی گیری، ولی گفت: نگران من نباشید، ان شاء الله چند وقت دیگر می آیم تا این که مدتی از خوابی که دیده بودم گذشت که یک روز خبر شهادت وی را برایم آوردند(قربان محمد حقیقی) |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۴
ولی باقری صحراگرد | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | درگز |
شهادت | ۱۳۶۲/۱۲/۴ |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرحسینعلی |
خاطرات
به خاطر دارم قبل از به شهادت رسیدن دوستم ولی باقری صحرا گرد، یک شب خواب دیدم که ایشان با همان لباس های پاسداری در حالی که یک دست وی هم قطع شده بود و آستینش باد می خورد و لبخندی بر لب داشت، از ایشان سئوال کردم که چرا نمی آیی و خبر از خانواده ات نمی گیری، ولی گفت: نگران من نباشید، ان شاء الله چند وقت دیگر می آیم تا این که مدتی از خوابی که دیده بودم گذشت که یک روز خبر شهادت وی را برایم آوردند(قربان محمد حقیقی) به خاطر دارم زمانیکه من به همراه برادرم ولی باقری در تهران مشغول کار بودیم و وقتی می خواستیم به قوچان برگردیم از آنجایی که ایشان به نظافت و وضع ظاهری اهمیت می داد رو به من کرد و گفت : حتما موهایت را کوتاه کن چون خیلی بلند است و باید مثل بچه ی مسلمان و مودب بود و با وضع آراسته وارد روستا شد(مراد علی باقری صحرا گرد).[۱]