شهیدعلی عازم کنغجه: تفاوت بین نسخهها
Ahmadzade98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۲۸: | سطر ۲۸: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | یکی از دوستان علی لحظه شهادتش را برایم اینگونه نقل میکرد:صحنه بسیار زیبایی بود او به پشت خاکریز رفت گفتم علی سرت را پایین بگیر ولی یک لحظه به حرفم گوش نکرد و بلند شد همان لحظه نیروهای عراقی رگبار را گرفتند و تیری مستقیم به سر مبارکش اصابت کرد افتاد اما هنوز جان داشت گفت روبه قبله ام کنید گفتم رو به قبله وکربلایی سلام بده ما به هدفی که داشتی رسیدی علی جان هرچه میخواهی بگو فقط توانست اشهدش را بگوید و همان طور که سرش روی زانوی پایم بود به فیض عظیم شهادت نائل گشت | + | یکی از دوستان علی لحظه شهادتش را برایم اینگونه نقل میکرد:صحنه بسیار زیبایی بود او به پشت خاکریز رفت گفتم علی سرت را پایین بگیر ولی یک لحظه به حرفم گوش نکرد و بلند شد همان لحظه نیروهای عراقی رگبار را گرفتند و تیری مستقیم به سر مبارکش اصابت کرد افتاد اما هنوز جان داشت گفت روبه قبله ام کنید گفتم رو به قبله وکربلایی سلام بده ما به هدفی که داشتی رسیدی علی جان هرچه میخواهی بگو فقط توانست اشهدش را بگوید و همان طور که سرش روی زانوی پایم بود به فیض عظیم شهادت نائل گشت |
− | == | + | منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14139 |
− | + | ==رده== | |
+ | {{ترتیبپیشفرض:علی عازم کنغجه}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان کاشمر]] |
نسخهٔ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۴
کد شهید: 6008701 تاریخ تولد : نام : علی محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : عازمکجغنه تاریخ شهادت : 1360/09/16 نام پدر : محمد مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : باغمزار خاطرات
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره
یک بار خواهر علی خوابی در مورد او دیده بود که برایم تعریف کرد میگفت:دیدم علی کنار جوی آبی نشسته است و ناراحت میباشد گفتم چرا ناراحت هستی گفت چرا به حسن و حسین نمیرسید آنها باید راه مرا ادامه بدهند از آنها به خوبی رسیدگی کنید. مبارزه با ضد انقلاب و منافقین موضوع مبارزه با ضد انقلاب و منافقين راوی متن کامل خاطره
یادم هست یک روز علی به من گفت میخواهم امشب کتابخانه منافقین را آتش بزنم گفتم علی این چه کاریست که میخواهی انجام بدهی از این عمل منصرف شو گفت نه ما باید با منافقین برخورد کنیم گفتم آتش زدن که کار بیهوده ایست شاید در بین ین کتابها قرآن نیز باشد گفت اگر قرآنی که به این گونعه افرادتعلق دارد اشکالی ندارد خلاصه شب علی پیش من آمد گفتم چکار داری ؟ گفت آتش زدم او به این گونه مخالفت خود را نشان داد
لحظه و نحوه شهادت
موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی متن کامل خاطره
یکی از دوستان علی لحظه شهادتش را برایم اینگونه نقل میکرد:صحنه بسیار زیبایی بود او به پشت خاکریز رفت گفتم علی سرت را پایین بگیر ولی یک لحظه به حرفم گوش نکرد و بلند شد همان لحظه نیروهای عراقی رگبار را گرفتند و تیری مستقیم به سر مبارکش اصابت کرد افتاد اما هنوز جان داشت گفت روبه قبله ام کنید گفتم رو به قبله وکربلایی سلام بده ما به هدفی که داشتی رسیدی علی جان هرچه میخواهی بگو فقط توانست اشهدش را بگوید و همان طور که سرش روی زانوی پایم بود به فیض عظیم شهادت نائل گشت منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14139