شهیدحسین اکباتانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱۲: سطر ۱۲:
 
یک بار دیگر ‏حسین را در خواب دیدم که لباس سفیدی بر تن دارد و با دوچرخه اش در باغ  در حال دور زدن است. در همین حین به من می گفت: «بابا، من این قدر اینجا راحت هستم، می خواهم فردا به اینجا بیایم، تو هم بیا»، گفتم: «من حالا وقت ‏ندارم، تو حالا بگرد». حسین گفت: «اینجا خیلی خوب است، می خواهم یکی ‏از درختها را برای شما بیاورم». من به شوخی به او گفتم: «ما که جا نداریم ».
 
یک بار دیگر ‏حسین را در خواب دیدم که لباس سفیدی بر تن دارد و با دوچرخه اش در باغ  در حال دور زدن است. در همین حین به من می گفت: «بابا، من این قدر اینجا راحت هستم، می خواهم فردا به اینجا بیایم، تو هم بیا»، گفتم: «من حالا وقت ‏ندارم، تو حالا بگرد». حسین گفت: «اینجا خیلی خوب است، می خواهم یکی ‏از درختها را برای شما بیاورم». من به شوخی به او گفتم: «ما که جا نداریم ».
  
حسین محبت زیادی نسبت به ما داشت. هیچ وقت نمی گذاشت که ما ناراحت شویم. هر وقت که به خانه می آمد و می دید ما یک مقدار خاطرمان از هم مکدر شده سریع شروع می کرد به صحبت کردن از این طرف و آن طرف و فکر ما را از آن موضوع منحرف می کرد. سعی داشت که همیشه در سلامت و شادی باشیم.»   
+
حسین محبت زیادی نسبت به ما داشت. هیچ وقت نمی گذاشت که ما ناراحت شویم. هر وقت که به خانه می آمد و می دید ما یک مقدار خاطرمان از هم مکدر شده سریع شروع می کرد به صحبت کردن از این طرف و آن طرف و فکر ما را از آن موضوع منحرف می کرد. سعی داشت که همیشه در سلامت و شادی باشیم.»<ref>منبع سایت نویدشاهد</ref>  
  
  
منبع:سایت نویدشاهد
+
 
 +
==پانویس==
 +
<references/>

نسخهٔ ‏۱۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۴۵

شهید حسین اکباتانی

زندگینامه

در مرداد ماه سال ۱۳۳۷ ‏در شهرستان اردبیل متولد شد. تولدش با محرم حسینی همراه بود ، بدین مناسبت او را حسین نامیدند. از پایان دوره ابتدایی ، در هنرستان صنعتی بوشهر مشغول شد و به اخذ دپیلم فنی حرفه ای نائل گردید . با اینکه در جبهه بود ، به محض اطلاع از معرفی متولدین سال ۱۳۳۷ جهت خدمت زیر پرچم ، خود را معرفی کرد.سرانجام در ساعت ۳ ‏صبح روز دوشن به ۲/۱/۶۱ ‏در حمله وسیع لشکر اسلام به دشمن در عملیات غرور آفرین فتح المبین شرکت کرد و به شهادت رسید.


پدر معظم این شهید در روایتی خواندنی که در پرونده فرهنگی وی در بنیاد شهید بوشهر ثبت شده است آورده است: «خاطرم هست که شب جمعه ای بود از مسجد و دعای کمیل به خانه برگشته بودم. خوابیدم و در خواب دیدم که در حرم امام رضا (علیه السلام) هستم و چراغ سبزی روشن است. امام خمینی (ره) نیز با تعدادی زیادی از بچه ها که لباس سبز و سفید پوشیده اند، ایستاده اند .

رفتم خدمت امام راحل (ره)، سلام کردم و خواستم دست ایشان را ببوسم، دستش را کشید. از امام (ره) سئوال گرفتم که این جمعیت چه کسانی هستند؟ امام (ره) فرمود: «اینها شهدا هستند». گفتم: «من پسری داشتم بنام ‏حسین، اینجا نیست؟». گفت: «چرا» و با دست او را به من نشان داد .

یک بار دیگر ‏حسین را در خواب دیدم که لباس سفیدی بر تن دارد و با دوچرخه اش در باغ در حال دور زدن است. در همین حین به من می گفت: «بابا، من این قدر اینجا راحت هستم، می خواهم فردا به اینجا بیایم، تو هم بیا»، گفتم: «من حالا وقت ‏ندارم، تو حالا بگرد». حسین گفت: «اینجا خیلی خوب است، می خواهم یکی ‏از درختها را برای شما بیاورم». من به شوخی به او گفتم: «ما که جا نداریم ».

حسین محبت زیادی نسبت به ما داشت. هیچ وقت نمی گذاشت که ما ناراحت شویم. هر وقت که به خانه می آمد و می دید ما یک مقدار خاطرمان از هم مکدر شده سریع شروع می کرد به صحبت کردن از این طرف و آن طرف و فکر ما را از آن موضوع منحرف می کرد. سعی داشت که همیشه در سلامت و شادی باشیم.»[۱]


پانویس

  1. منبع سایت نویدشاهد