شهید مرتضی علی مرادی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | یکدفعه در کلاس اول راهنمایی با سایر فرزندان شهدا درس می خواندیم و هر کدام خوابهای که درباره پدرشان دیده بودند تعریف می کردند من خیلی ناراحت شدم چون خواب پدرم را ندیده بودم آخر موقع شهادت پدرم من 9 ساله بودم بعد شب خواب دیدم که پدرم آمد و گفتند خوابهایتان را برای هم تعریف می کردید گفتم بله گفت من هم که شهید هستم تو گفتی من اصلا خواب با با یم را ندیده ام گفت حالا آمده ام به خوابت چه می خواهی بگویی گفتم من ناراحتی دارم و آن اینکه چرا موقع تشییع جنازه است . من را نبردند که شما را ببینم من که چیزی زیادی نمی خواستم فقط می خواستم شما را ببینم گفت حالا که داری خودم را می بینی چه می خواهی دستم را گرفت و از خواب بیدار شدم . | + | یکدفعه در کلاس اول راهنمایی با سایر فرزندان شهدا درس می خواندیم و هر کدام خوابهای که درباره پدرشان دیده بودند تعریف می کردند من خیلی ناراحت شدم چون خواب پدرم را ندیده بودم آخر موقع شهادت پدرم من 9 ساله بودم بعد شب خواب دیدم که پدرم آمد و گفتند خوابهایتان را برای هم تعریف می کردید گفتم بله گفت من هم که شهید هستم تو گفتی من اصلا خواب با با یم را ندیده ام گفت حالا آمده ام به خوابت چه می خواهی بگویی گفتم من ناراحتی دارم و آن اینکه چرا موقع تشییع جنازه است . من را نبردند که شما را ببینم من که چیزی زیادی نمی خواستم فقط می خواستم شما را ببینم گفت حالا که داری خودم را می بینی چه می خواهی دستم را گرفت و از خواب بیدار شدم.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15048 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references /> | ||
== ردهها == | == ردهها == | ||
{{ترتیبپیشفرض:مرتضی_علی_مرادی}} | {{ترتیبپیشفرض:مرتضی_علی_مرادی}} |
نسخهٔ ۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۹
کد شهید: 6613736 تاریخ تولد : نام : مرتضی محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : علیمرادی تاریخ شهادت : 1366/08/29 نام پدر : چراغعلی مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : خاطرات
ناظر و شاهد بودن شهید برامور
موضوع ناظر و شاهد بودن شهيد برامور راوی صغری علی مرادی متن کامل خاطره
یکدفعه در کلاس اول راهنمایی با سایر فرزندان شهدا درس می خواندیم و هر کدام خوابهای که درباره پدرشان دیده بودند تعریف می کردند من خیلی ناراحت شدم چون خواب پدرم را ندیده بودم آخر موقع شهادت پدرم من 9 ساله بودم بعد شب خواب دیدم که پدرم آمد و گفتند خوابهایتان را برای هم تعریف می کردید گفتم بله گفت من هم که شهید هستم تو گفتی من اصلا خواب با با یم را ندیده ام گفت حالا آمده ام به خوابت چه می خواهی بگویی گفتم من ناراحتی دارم و آن اینکه چرا موقع تشییع جنازه است . من را نبردند که شما را ببینم من که چیزی زیادی نمی خواستم فقط می خواستم شما را ببینم گفت حالا که داری خودم را می بینی چه می خواهی دستم را گرفت و از خواب بیدار شدم.[۱]