شهیدابراهیم جعفرزاده: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
 
باری فرزند رشیدم: می دانم که چه خوب اخلاق و صفات متعالی در تو رشد کرد، آخر ما تو را از [[امام رضا]](ع) درخواست کردیم و آن ها همیشه عطیه های صالح و سالم عنایت میکنند. سفارشت می کنم که وقتت را هدر ندهی و از همه چیز در جهت رسیدن به حق در هر لحظه استفاده کنی.
 
باری فرزند رشیدم: می دانم که چه خوب اخلاق و صفات متعالی در تو رشد کرد، آخر ما تو را از [[امام رضا]](ع) درخواست کردیم و آن ها همیشه عطیه های صالح و سالم عنایت میکنند. سفارشت می کنم که وقتت را هدر ندهی و از همه چیز در جهت رسیدن به حق در هر لحظه استفاده کنی.
 
پیکر پاکش را پس از تشییع در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپردند.
 
پیکر پاکش را پس از تشییع در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپردند.
 +
 +
پس‌از شهادت آن عزيز، حضرت آيت‌الله خاتمي نمايندۀ حضرت امام و امام جمعه يزد، در پيام تسلیتی نسبت به ايشان عرض ارادت نموده و نوشتند: «اين فرصتي است كه بار ديگر علاقه و ارادت خود را به آن بزرگوار ابراز دارم. در نخستين برخورد من با آن شادروان، هنگامي كه به فرماندهي تيپ الغدير معرفي شد، در چهرۀ نوراني او آثار صدق و اخلاص و صفا و معنويت مشاهده كردم و خوشبختانه در مدتي كه در اين سمت انجام وظيفه مي‌نمود و در كارهاي او شاهد بودم، هرچه مي‌گذشت، احساس اوليه تقويت مي‏شد و ارادتم بيشتر، تا اين‌كه به فوز شهادت كه منتهاي آرزوي او بود نائل آمد. در آن هنگام يقين كردم كه علاقه و شناخت اينجانب بي‏مورد نبوده و من به كسي ارادت مي‏ورزيدم كه مورد عنايت خاص حضرت احديّت بوده است كه در عنفوان جواني او را به لقاء و محضر خاص خود پذيرفته است. چنين افتخار و سعادتي براي او غيرمنتظره نبود، چرا كه در دفاع از اسلام سر از پا نمي‌شناخت.»
 +
 +
همچنین از سوي فرماندهي كل سپاه پاسداران و فرمانده قرارگاه مركزي خاتم الانبياء، پيامي به خانواده شهيد جعفرزاده ارسال شد كه در بخشي از آن آمده است: «...پدر و مادر عزيز شهيد جعفرزاده، پدران و مادران بايستي به‌حال شما غبطه بخورند كه چه گل معطري را تقديم خدا كرديد. برادر عزيز جعفرزاده، يكي از اميدهاي سپاه اسلام بود كه خيلي سريع طلوع كرد و خيلي سريع نورش از ما گرفته شد. گويا جعفرزاده مي‌خواست اعلام كند كه من از جنس زمينيان نيستم و از ملكوتيان هستم. استعداد بي‌سابقه، تقوي و اخلاص و تبعيت‌پذيري جعفرزاده، عطر دلنشين او را در سراسر جبهه پخش مي‌كرد. جعفرزاده مصمم حرف مي‌زد و هرچند‌گاهي نغمۀ يأس برمي‌خاست، جعفرزاده به آن هجوم مي‌كرد. او محكم و استوار به آينده بود...»
  
 
==وصیت نامه==
 
==وصیت نامه==
 
بارالها، تو را شکر می کنم که مرا در زمانه ای آفریدی که نوری از سلاله پیامبر (ص) برچهره تاریک و ظلمت بار قرنها غفلت، درخشیدن گرفت و آذرخشی کفر و نفاق را سوزاند. اکنون که این وصیت نامه را می نویسم هیچ آرزویی جز حرکت به سوی خداوند و کسب رضای او را ندارم. در این راه مجاهدت می کنم و به حول و قوه الهی پی شمی روم و در این راه تسلیم تقدیر او هستم. از شما طلب دعا دارم و از خداوند توفیق عبودیت و چقدر دوست دارم این آزمایش و معرکه خسران و رضوان اگر جان و مال مورد قبول او باشد شهادت در راه او به احسن وجه نصیبم گردد ....
 
بارالها، تو را شکر می کنم که مرا در زمانه ای آفریدی که نوری از سلاله پیامبر (ص) برچهره تاریک و ظلمت بار قرنها غفلت، درخشیدن گرفت و آذرخشی کفر و نفاق را سوزاند. اکنون که این وصیت نامه را می نویسم هیچ آرزویی جز حرکت به سوی خداوند و کسب رضای او را ندارم. در این راه مجاهدت می کنم و به حول و قوه الهی پی شمی روم و در این راه تسلیم تقدیر او هستم. از شما طلب دعا دارم و از خداوند توفیق عبودیت و چقدر دوست دارم این آزمایش و معرکه خسران و رضوان اگر جان و مال مورد قبول او باشد شهادت در راه او به احسن وجه نصیبم گردد ....
شما را به اطاعت از ولی الامر، امام روحی له الفدا، و جانبازی در راه اسلام سفارش می کنم<ref>[http://khayyen.ir/shahid/952 سایت شهدای خین]</ref>
+
شما را به اطاعت از ولی الامر، امام روحی له الفدا، و جانبازی در راه اسلام سفارش می کنم
 +
 
 +
«...شما را به اطاعت از اولي‌الامر امام روحي له‌الفدا و جانبازي در راه اسلام سفارش مي‌كنم. در صورت توفيق شهادت و نيل به فيض الهي، از شما تقاضا دارم، وحدت بين خويشان و بين خودتان را حفظ كنيد. امام و روحانيت اصيل را در صدر قرار داده و با عمل صالح خودتان ثابت كنيد چگونه رهرو پيامبر، علي و فاطمه و ائمه معصومين(علیهما السلام هستيد. پدرم، مادرم، كه هستي من از شما شكل گرفت و شخصيت انساني و اسلامي‏ام را شما ساختيد، اجرتان با خدا. همسرم، كه امكان حضور در صحنه انقلاب و جنگ را با فداكاري بي‌نظيرتان فراهم ساختيد، شرمنده‌ام از اين همه ظلمي كه به‌واسطه شرايط به شما تحميل شده. واقعاً كه شريك امين و صديقي بوديد، خداوند شمارا با زهرا(سلام‌الله‌علیه) محشور نمايد. اميدوارم همان‌گونه كه براي من اسوۀ ايثار بوديد، همچون كوه، اسوه و استوار باقي بمانيد و از اسلام فاصله نگيريد. خواهرم، اي كوه سترگ، اي حماسۀ ايثار و مقاومت، تو نيز باقي باش بر اين راه و با تربيت صحيح فرزندان شهيد، آنان را مجاهداني خالص و قوي پنجه وارد لشكر صاحب‌الزمان(عج) نما. و ديگر خواهران و برادران، اي خوبان خوب، دستتان را مي‌بوسم و شما را به تداوم راهي كه آغاز كرده‌ايد، سفارش مي‌كنم و همه را به اطاعت از خميني روح الله، مجاهدت في سبيل الله، سلوك با خلق الله و عبادت الله و توسل به اولياء الله سفارش مي‌نمايم...».
 +
زندگی نامه
 +
 
 +
پس‌از شهادت آن عزيز، حضرت آيت‌الله خاتمي نمايندۀ حضرت امام و امام جمعه يزد، در پيام تسلیتی نسبت به ايشان عرض ارادت نموده و نوشتند: «اين فرصتي است كه بار ديگر علاقه و ارادت خود را به آن بزرگوار ابراز دارم. در نخستين برخورد من با آن شادروان، هنگامي كه به فرماندهي تيپ الغدير معرفي شد، در چهرۀ نوراني او آثار صدق و اخلاص و صفا و معنويت مشاهده كردم و خوشبختانه در مدتي كه در اين سمت انجام وظيفه مي‌نمود و در كارهاي او شاهد بودم، هرچه مي‌گذشت، احساس اوليه تقويت مي‏شد و ارادتم بيشتر، تا اين‌كه به فوز شهادت كه منتهاي آرزوي او بود نائل آمد. در آن هنگام يقين كردم كه علاقه و شناخت اينجانب بي‏مورد نبوده و من به كسي ارادت مي‏ورزيدم كه مورد عنايت خاص حضرت احديّت بوده است كه در عنفوان جواني او را به لقاء و محضر خاص خود پذيرفته است. چنين افتخار و سعادتي براي او غيرمنتظره نبود، چرا كه در دفاع از اسلام سر از پا نمي‌شناخت.»
 +
 
 +
زندگی نامه
 +
 
 +
همچنین از سوي فرماندهي كل سپاه پاسداران و فرمانده قرارگاه مركزي خاتم الانبياء، پيامي به خانواده شهيد جعفرزاده ارسال شد كه در بخشي از آن آمده است: «...پدر و مادر عزيز شهيد جعفرزاده، پدران و مادران بايستي به‌حال شما غبطه بخورند كه چه گل معطري را تقديم خدا كرديد. برادر عزيز جعفرزاده، يكي از اميدهاي سپاه اسلام بود كه خيلي سريع طلوع كرد و خيلي سريع نورش از ما گرفته شد. گويا جعفرزاده مي‌خواست اعلام كند كه من از جنس زمينيان نيستم و از ملكوتيان هستم. استعداد بي‌سابقه، تقوي و اخلاص و تبعيت‌پذيري جعفرزاده، عطر دلنشين او را در سراسر جبهه پخش مي‌كرد. جعفرزاده مصمم حرف مي‌زد و هرچند‌گاهي نغمۀ يأس برمي‌خاست، جعفرزاده به آن هجوم مي‌كرد. او محكم و استوار به آينده بود...»
 +
 
 +
خاطره
 +
 
 +
قبل از انقلاب دانش‌آموز بود. از همان زمان بر علیه شاه بلوا به پا می‌کرد. یک مرتبه از دیوار بالا رفته بود و عکس شاه را شکسته بود. از مدرسه زنگ زدند و ما را مؤاخذه کردند. فردای آن روز ابراهیم را گرفتند و اذیتش کرده بودند. عصر که آمد، گفت: «نترسید، چیزی نشده. در تظاهرات روز عاشورای مردم اصفهان که رفته بود و مجسمه شاه را پایین کشیدند، مأمورین او را تعقیب کرده بودند و جلوی ماشین او را گرفته بودند. به بهانه این که چرا جلوی ماشینت عکس شاه نداری. گفته بود، خب ندارم. گفته بودند، یک 5 تومانی به شیشه جلوی ماشینت بزن. او با ترفند از معرکه فرار می‌کند، چون ماشینش پر از عکس امام بود.(همدم جعفری – مادر شهید)
 +
 
 +
خاطره
 +
 
 +
ابراهیم مسئولیتش در جبهه زیاد بود. برای همین اخبار مربوط به خانواده‌اش را دیر به دیر می‌شنید. به ابراهیم گفتند: «برو اصفهان به خانواده‌ات سر بزن.» حدس زد، باید اتفاقی افتاده باشد. سریع با اصفهان تماس گرفت و پرسید: «خبری شده؟» سکینه گله‌مند از بی‌معرفتی ابراهیم گفت: «ابراهیم‌جان، برای عروسی ما نبودی، حداقل برای مراسم هفتم محمدعلی اینجا باش.» ابراهیم با وجود کار زیاد روی حرف سکینه حرفی نزد و گفت : «شرمنده‌ام آبجی، به‌روی چشم.» مثل همیشه خوش‌قول بر سر قرارش ماند و آمد.
 +
 
 +
خاطره
 +
 
 +
شب عملیات بدر سوار قایق شدیم و در هوای سرد زمستان با سرعت به سوی دشمن حرکت کردیم. در بین راه یکی از بی‌سیم چی‌ها خوابش برد. برادر جعفرزاده که فرماندۀ تیپ بود، فوری اورکت خود را درآورد و روی او انداخت تا سرما نخورد. لحظاتی بعد از شروع درگیری، یک ترکش به باطری بی‌سیم خورد و ارتباط ما قطع شد. در آن شب تاریک و در میان آب‌های هور و آتش شدید دشمن، آنچه ما را دلگرم می‌کرد، فقط زمزمه‌های عاشقانۀ ابراهیم بود. فردای آن شب، حجم آتش دشمن سنگین‌تر شد. در آن صحنۀ آتش و خون رو به حاجی کردم و به شوخی گفتم: «کی می‌شود، یک ترکش استراحت به من بخورد و به عقب منتقل شوم.» حاجی مثل همیشه با قاطعیت گفت: «تا من هستم تو هم اینجا پیش من هستی.» در سنگر کوچکی نشسته بودیم که یک ترکش کوچکی به پشت دستم خورد و خون جاری شد. گفتم: «حاجی آنچه می‌خواستم رسید.» حاجی چفیه‌اش را از گردن خود باز کرد و دور دست من بست. چند لحظه بعد یک گلوله خمپاره 120 نزدیک‌مان به زمین خورد. در میان گرد و خاک و دود به طرف حاجی پریدم. دیدم ترکش به سر او اصابت کرده است. همان چفیه را سریع باز کردم و به سرحاجی بستم و از منطقه خارج شدیم. (پورطباطبایی)
 +
 
 +
خاطره
 +
 
 +
وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند، لباس سیاه به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم، خانه آمد، با دیدن لباس سیاه متحیر شد. وقتی سرمان خلوت‌تر شد. با ناراحتی گفت: «مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟» قبولش داشتم و می‌دونستم هیچ حرفی را بدون دلیل نمی‌گه. گفتم: «ابراهیم مامان می‌دونم، اما نمیشه که سیاه نپوشیم.» با همون چهرۀ درهم گفت: «شهید مگه مرده، که باید سیاه پوشین؟ مامان جان این لباستون رو عوض کنین و منم که شهید شدم، اصلا دوست ندارم مشکی تن کنین.» «مادر شهید».
 +
 
 +
http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=4132
 +
 
 +
<ref>[http://khayyen.ir/shahid/952 سایت شهدای خین]</ref>
 
==نگارخانه تصاویر==
 
==نگارخانه تصاویر==
 
<gallery>
 
<gallery>

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۵

نام : جعفرزاده / ابراهیم نام پدر : ابوالقاسم تاریخ تولد : ۱۳۳۹-۱۱-۲۲ محل تولد : اصفهان تاریخ شهادت : ۱۳۶۳-۱۲-۲۲ محل شهادت : عملیات بدر شهرستان : اصفهان یگان : سپاه مسئولیت : فرمانده گردان - مسئول نیروی زرهی قرارگاه نصر- فرمانده تیپ زرهی 28 صفر - مسئولیت طرح و برنامه عملیات قرارگاه خاتم الانبیا(ص)- فرماندهی تیپ مستقل الغدیر یزد تحصیلات : دیپلم محل تحصیل : سپاه گلزار : گلزار شهدای اصفهان


زندگی نامه

ابراهیم جعفرزاده، فرزند ابوالقاسم و همدم جعفری، در بیست و دوم بهمن ماه سال 1339 در اصفهان به دنیا آمد. مادرش می گوید زمانی که من ابراهیم را حامله بودم، 9 ماهه که شدم دیدم این بچه حرکتی ندارد، به دکتر مراجعه کردم و بعد از زایمان دیدم این بچه مثل ذغال سیاه است و هیچ تکانی نمی خورد، بر اثر سرما مریض شده بود. سه روز این بچه را زیر کرسی گذاشتم، بعد از سه روز چشمانش را باز کرد و توانست شیر بخورد پنج ساله بود که به مهد کودک رفت و خواندن قرآن را فرا گرفت. مادرش همچنین می گوید تمام بچه های من خوب بودند ولی ایشان خیلی با حیا بود. 6 سالش که شد با پدرش به مسجد می رفت. قبل از انقلاب که زنها حجاب کامل نداشتند و پدرش گفته بود: اینها نامحرم اند و اگه آدم به اینها نگاه کند، جهنم میرود. او وقتی بیرون میرفت چشمهایش را می بست تحصیلات ابتدائی را در مدرسه شیخ بهائی در سال 1345 آغاز نمود. به درس علاقه مند بود و تکالیفش را به خوبی انجام می داد، زرنگ و بازیگوش بود. بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، جهت ادامه تحصیل وارد دبیرستان شهید رجایی (فعلی) شد. ابراهیم در اوقات فراغت پدر را یاری می کرد و گاهی به فوتبال می پرداخت. حضور مستمر در مسجد و شرکت در جلسات سخنرانی روحانیون مبارز و مطالعه کتب مذهبی موجب گشت تا همراه و همگام انقلاب گردد. نه تنها در اصفهان، بلکه در شهرستان های اطراف نیز فعال بود، او و دوستانش مسئول برپائی تظاهرات و تشکیل جلسات مخفی و تبلیغات سیاسی- مذهبی علیه رژیم شاهنشاهی بودند. ماشینی را که پدرش برایش خریده بود، وقف کارهای انقلاب کرد . به روستاهای دور افتاده می رفت و آ نها را با انقلاب و امام خمینی (ره) آشنا می نمود. در زیر زمین منزلشان بمب دستی می ساخت و در تظاهرات به کارمی برد. همدم جعفری، مادرش، می گوید یک روز برای تظاهرات بیرون رفته بود و تا دیر وقت به منزل نیامد. نگران در کوچه منتظر ایستاده بودم که ابراهیم نفس زنان آمد. وقتی علت را پرسیدم، گفت: از دست سربازها فرار کردم پس از دریافت دیپلم اوقات بیشتری را به مبارزه مشغول بود . او در تصرف کلانتری مبارکه و تبدیل آن به کمیته انقلاب اسلامی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نقش موثری را ایفا نمود. نسبت به حجاب بسیار حساس بود. جدیت ابراهیم در این موضوع طوری بود که حتی زنان بدحجاب محله در مقابل او جرأت حضورنداشتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزه با منافقین فعال بود . او در برپایی جلسات قرآن در مسجد و آشنائی نونهالان انقلاب با قرآن و در جهاد سازندگی مبارکه نقش به سزائی داشت. با شروع جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران به جبهه اعزام شد.شایستگی های او در انجام وظایف سبب شد تا به فرماندهی یکی ازگردان های لشکر امام حسین (ع) منصوب شود. ابراهیم به عنوان فرمانده در عملیات ثامن الائمه(ع) حضور داشت. توان بالا و درایت نظامی او موجب شد تا مسئولیت نیروی زرهی قرارگاه نصر به او واگذار گردد.با حضور در عملیات مطلع الفجر نیز حماسه ها آفرید. سال 1360 برای انجام مأموریت به پاوه اعزام شد. در آن جا مطلع شدکه به قید قرعه جهت زیارت خانه خدا برگزیده شده است . بعد از آنکه مقدمات سفر را آماده نمود، فهمید که عملیاتی در پیش است و از رفتن به مکه منصرف شد و حضور را ضروری تر دانست، ولی با اصرار پدر و مادر به مکه رفت. در مکه فعالیتهای زیادی انجام میداد. عکس امام و اعلامیه های ایشان را پخش می کرد . چندین بار توسط عمال سعودی شناسایی شد، اما به صورت زیرکانه ای از دست آنها فرار کرد. بعد از بازگشت از زیارت خانه خدا به جبهه های جنوب رفت و درعملیات فتح المبین شرکت کرد. محمدمهدی فرهنگ، دوست و همرزم، می گوید همیشه می گفتند هر کجا که هستید دلتان هم آن جا باشد. یکسری افراد جسم شان در جبهه است ولی دلشان در شهر خود، اینها به درد جبهه نمی خورند. در 22 سالگی با خانم طلعت هادی ازدواج کرد و زندگی آ نها در خانه پدری اش آغاز گشت. زندگی مشترک آن ها 2 سال بیشتر طول نکشید و یک پسر از آن بزرگوار به یادگار مانده است. طلعت هادی، همسرش، می گوید ایشان ارتباط قلبی شدیدی با من داشت به طوری که اگه من ناراحتی پیدا می کردم، ایشان مطلع می شدند و با من تماس میگرفتند.زمانی که از جبهه می آمد، هیچ وقت در خانه نبود و 2 الی 3 روز دراصفهان میماند و در سپاه مبارکه فعالیت میکرد. بیشتر اوقات روزه می گرفت. همیشه توصیه می کرد که درسم را ادامه دهم و حجابم را حفظ کنم. ازدواج مانعی برای حضور ابراهیم در جبهه نبود. در عملیات بیت المقدس با تمام توان حضور یافت و در این مأموریت مجروح شد. ابراهیم عقیده داشت مرگ و وجود آدمی هیچ کدام مالک دیگری نیست، مگر آن که یکی بر دیگری غلبه کند. در مصرف اموال بیت المال بسیار حساس بود، حتی اگر خودکاری را با خود به خانه می آورد، مراقب بود که برای مصرف شخصی استفاده نکند. هنگامی که جزیره مجنون تصرف شد با پیشنهاد مناسب و دقیق او یک لشکر زرهی در جزیره مستقر گردید. او امکانات زرهی را پشتوانه محکمی جهت حفظ جزیره می دانست. حضور او در عملیا ت های محرم، والفجر مقدماتی و والفجرهای 1و 2و 3و 4 سرعت عمل و کارآیی او را به همگان ثابت نمود. این شایستگی موجب گشت تا فرمانده ی تیپ زرهی 28 صفر به او واگذار شود. پس از مدتی مسئولیت طرح و برنامه عملیات قرارگاه خاتم الانبیا(ص) را پذیرفت. هنگامی که درعملیات خیبر، خبر شهادت برادرش را شنید، و صورتش را رو به آسمان کرد گفت « انا للّه و إنا الیه راجعون » و خود را جا مانده از قافله می دانست. در این عملیات داماد خانواده به نام علی زمانی نیز به شهادت رسید. هنگامی که در اهواز بود به او اطلاع دادند که صاحب پسر شده و پس از گذشت 2 ماه به مرخصی رفت. او سعی می کرد علیرضا را کمتر در آغوش بگیرد، چرا که شوهر خواهرش شهید شده بود و او نمی خواست فرزندان خواهرش را ناراحت کند. هنگامی که فرماندهی تیپ مستقل الغدیر یزد به ابراهیم واگذار گردید، با نظم و اندیشه هرکس را بر حسب توان و کارآیی در مسئولیت های مختلف جایگزین نمود. عملیات بدر در پیش بود. دو شب قبل از عملیات بدر بعد از خواندن نامه همسرش تمام نوشته ها و یادداشتهای خود را سوزاند. همان شب ابراهیم نیروها را در سنگر جمع نمود، چراغ را خاموش کرد و برادران عزیز، عملیاتی که در پیش داریم، به نام بدر است، همچون گفت » : جنگ بدر در صدر اسلام که عده ای محدود با تجهیزاتی اندک نبرد کردند .هرکس احساس می کند توانایی اش را ندارد، در این تاریکی شب بیرون برود .ولی هیچ یک از این رزمندگان بیرون نرفتند و پابه پای هم ماندند. 22 اسفندماه سال 1363 عملیات بدر آغاز شد و برای سرکشی از نیروها- که در امتداد خط بودند- رفت. سرانجام ابراهیم جعفرزاده در 22/12/1363در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. همان شب همسرش در خواب حضرت امام خمینی (ره) را دید که «. این چادر را سرت کن » : چادر مشکی برای او آورده و می گویند سه روز بعد خبر شهادت او را به خانواد ه اش دادند.

شهید ابراهیم جعفرزاده در نامه ای به پسر خود چنین می نویسد فرزندم علیرضا، سلام علیکم امیدوارم در پناه تأییدات الهی و فضل و رحمت بیکران خداوند در طریق اسلام و رضای خداوند موفق باشید. می دانم که حالتان خوب است چون حال خوب به سلامتی ظاهری نیست به پیشانی بند سبزی است که عاشقان الله را از صف گرگان دون صفت جدا میسازد. باری فرزند رشیدم: می دانم که چه خوب اخلاق و صفات متعالی در تو رشد کرد، آخر ما تو را از امام رضا(ع) درخواست کردیم و آن ها همیشه عطیه های صالح و سالم عنایت میکنند. سفارشت می کنم که وقتت را هدر ندهی و از همه چیز در جهت رسیدن به حق در هر لحظه استفاده کنی. پیکر پاکش را پس از تشییع در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپردند.

پس‌از شهادت آن عزيز، حضرت آيت‌الله خاتمي نمايندۀ حضرت امام و امام جمعه يزد، در پيام تسلیتی نسبت به ايشان عرض ارادت نموده و نوشتند: «اين فرصتي است كه بار ديگر علاقه و ارادت خود را به آن بزرگوار ابراز دارم. در نخستين برخورد من با آن شادروان، هنگامي كه به فرماندهي تيپ الغدير معرفي شد، در چهرۀ نوراني او آثار صدق و اخلاص و صفا و معنويت مشاهده كردم و خوشبختانه در مدتي كه در اين سمت انجام وظيفه مي‌نمود و در كارهاي او شاهد بودم، هرچه مي‌گذشت، احساس اوليه تقويت مي‏شد و ارادتم بيشتر، تا اين‌كه به فوز شهادت كه منتهاي آرزوي او بود نائل آمد. در آن هنگام يقين كردم كه علاقه و شناخت اينجانب بي‏مورد نبوده و من به كسي ارادت مي‏ورزيدم كه مورد عنايت خاص حضرت احديّت بوده است كه در عنفوان جواني او را به لقاء و محضر خاص خود پذيرفته است. چنين افتخار و سعادتي براي او غيرمنتظره نبود، چرا كه در دفاع از اسلام سر از پا نمي‌شناخت.»

همچنین از سوي فرماندهي كل سپاه پاسداران و فرمانده قرارگاه مركزي خاتم الانبياء، پيامي به خانواده شهيد جعفرزاده ارسال شد كه در بخشي از آن آمده است: «...پدر و مادر عزيز شهيد جعفرزاده، پدران و مادران بايستي به‌حال شما غبطه بخورند كه چه گل معطري را تقديم خدا كرديد. برادر عزيز جعفرزاده، يكي از اميدهاي سپاه اسلام بود كه خيلي سريع طلوع كرد و خيلي سريع نورش از ما گرفته شد. گويا جعفرزاده مي‌خواست اعلام كند كه من از جنس زمينيان نيستم و از ملكوتيان هستم. استعداد بي‌سابقه، تقوي و اخلاص و تبعيت‌پذيري جعفرزاده، عطر دلنشين او را در سراسر جبهه پخش مي‌كرد. جعفرزاده مصمم حرف مي‌زد و هرچند‌گاهي نغمۀ يأس برمي‌خاست، جعفرزاده به آن هجوم مي‌كرد. او محكم و استوار به آينده بود...»

وصیت نامه

بارالها، تو را شکر می کنم که مرا در زمانه ای آفریدی که نوری از سلاله پیامبر (ص) برچهره تاریک و ظلمت بار قرنها غفلت، درخشیدن گرفت و آذرخشی کفر و نفاق را سوزاند. اکنون که این وصیت نامه را می نویسم هیچ آرزویی جز حرکت به سوی خداوند و کسب رضای او را ندارم. در این راه مجاهدت می کنم و به حول و قوه الهی پی شمی روم و در این راه تسلیم تقدیر او هستم. از شما طلب دعا دارم و از خداوند توفیق عبودیت و چقدر دوست دارم این آزمایش و معرکه خسران و رضوان اگر جان و مال مورد قبول او باشد شهادت در راه او به احسن وجه نصیبم گردد .... شما را به اطاعت از ولی الامر، امام روحی له الفدا، و جانبازی در راه اسلام سفارش می کنم

«...شما را به اطاعت از اولي‌الامر امام روحي له‌الفدا و جانبازي در راه اسلام سفارش مي‌كنم. در صورت توفيق شهادت و نيل به فيض الهي، از شما تقاضا دارم، وحدت بين خويشان و بين خودتان را حفظ كنيد. امام و روحانيت اصيل را در صدر قرار داده و با عمل صالح خودتان ثابت كنيد چگونه رهرو پيامبر، علي و فاطمه و ائمه معصومين(علیهما السلام هستيد. پدرم، مادرم، كه هستي من از شما شكل گرفت و شخصيت انساني و اسلامي‏ام را شما ساختيد، اجرتان با خدا. همسرم، كه امكان حضور در صحنه انقلاب و جنگ را با فداكاري بي‌نظيرتان فراهم ساختيد، شرمنده‌ام از اين همه ظلمي كه به‌واسطه شرايط به شما تحميل شده. واقعاً كه شريك امين و صديقي بوديد، خداوند شمارا با زهرا(سلام‌الله‌علیه) محشور نمايد. اميدوارم همان‌گونه كه براي من اسوۀ ايثار بوديد، همچون كوه، اسوه و استوار باقي بمانيد و از اسلام فاصله نگيريد. خواهرم، اي كوه سترگ، اي حماسۀ ايثار و مقاومت، تو نيز باقي باش بر اين راه و با تربيت صحيح فرزندان شهيد، آنان را مجاهداني خالص و قوي پنجه وارد لشكر صاحب‌الزمان(عج) نما. و ديگر خواهران و برادران، اي خوبان خوب، دستتان را مي‌بوسم و شما را به تداوم راهي كه آغاز كرده‌ايد، سفارش مي‌كنم و همه را به اطاعت از خميني روح الله، مجاهدت في سبيل الله، سلوك با خلق الله و عبادت الله و توسل به اولياء الله سفارش مي‌نمايم...». زندگی نامه

پس‌از شهادت آن عزيز، حضرت آيت‌الله خاتمي نمايندۀ حضرت امام و امام جمعه يزد، در پيام تسلیتی نسبت به ايشان عرض ارادت نموده و نوشتند: «اين فرصتي است كه بار ديگر علاقه و ارادت خود را به آن بزرگوار ابراز دارم. در نخستين برخورد من با آن شادروان، هنگامي كه به فرماندهي تيپ الغدير معرفي شد، در چهرۀ نوراني او آثار صدق و اخلاص و صفا و معنويت مشاهده كردم و خوشبختانه در مدتي كه در اين سمت انجام وظيفه مي‌نمود و در كارهاي او شاهد بودم، هرچه مي‌گذشت، احساس اوليه تقويت مي‏شد و ارادتم بيشتر، تا اين‌كه به فوز شهادت كه منتهاي آرزوي او بود نائل آمد. در آن هنگام يقين كردم كه علاقه و شناخت اينجانب بي‏مورد نبوده و من به كسي ارادت مي‏ورزيدم كه مورد عنايت خاص حضرت احديّت بوده است كه در عنفوان جواني او را به لقاء و محضر خاص خود پذيرفته است. چنين افتخار و سعادتي براي او غيرمنتظره نبود، چرا كه در دفاع از اسلام سر از پا نمي‌شناخت.»

زندگی نامه

همچنین از سوي فرماندهي كل سپاه پاسداران و فرمانده قرارگاه مركزي خاتم الانبياء، پيامي به خانواده شهيد جعفرزاده ارسال شد كه در بخشي از آن آمده است: «...پدر و مادر عزيز شهيد جعفرزاده، پدران و مادران بايستي به‌حال شما غبطه بخورند كه چه گل معطري را تقديم خدا كرديد. برادر عزيز جعفرزاده، يكي از اميدهاي سپاه اسلام بود كه خيلي سريع طلوع كرد و خيلي سريع نورش از ما گرفته شد. گويا جعفرزاده مي‌خواست اعلام كند كه من از جنس زمينيان نيستم و از ملكوتيان هستم. استعداد بي‌سابقه، تقوي و اخلاص و تبعيت‌پذيري جعفرزاده، عطر دلنشين او را در سراسر جبهه پخش مي‌كرد. جعفرزاده مصمم حرف مي‌زد و هرچند‌گاهي نغمۀ يأس برمي‌خاست، جعفرزاده به آن هجوم مي‌كرد. او محكم و استوار به آينده بود...»

خاطره

قبل از انقلاب دانش‌آموز بود. از همان زمان بر علیه شاه بلوا به پا می‌کرد. یک مرتبه از دیوار بالا رفته بود و عکس شاه را شکسته بود. از مدرسه زنگ زدند و ما را مؤاخذه کردند. فردای آن روز ابراهیم را گرفتند و اذیتش کرده بودند. عصر که آمد، گفت: «نترسید، چیزی نشده. در تظاهرات روز عاشورای مردم اصفهان که رفته بود و مجسمه شاه را پایین کشیدند، مأمورین او را تعقیب کرده بودند و جلوی ماشین او را گرفته بودند. به بهانه این که چرا جلوی ماشینت عکس شاه نداری. گفته بود، خب ندارم. گفته بودند، یک 5 تومانی به شیشه جلوی ماشینت بزن. او با ترفند از معرکه فرار می‌کند، چون ماشینش پر از عکس امام بود.(همدم جعفری – مادر شهید)

خاطره

ابراهیم مسئولیتش در جبهه زیاد بود. برای همین اخبار مربوط به خانواده‌اش را دیر به دیر می‌شنید. به ابراهیم گفتند: «برو اصفهان به خانواده‌ات سر بزن.» حدس زد، باید اتفاقی افتاده باشد. سریع با اصفهان تماس گرفت و پرسید: «خبری شده؟» سکینه گله‌مند از بی‌معرفتی ابراهیم گفت: «ابراهیم‌جان، برای عروسی ما نبودی، حداقل برای مراسم هفتم محمدعلی اینجا باش.» ابراهیم با وجود کار زیاد روی حرف سکینه حرفی نزد و گفت : «شرمنده‌ام آبجی، به‌روی چشم.» مثل همیشه خوش‌قول بر سر قرارش ماند و آمد.

خاطره

شب عملیات بدر سوار قایق شدیم و در هوای سرد زمستان با سرعت به سوی دشمن حرکت کردیم. در بین راه یکی از بی‌سیم چی‌ها خوابش برد. برادر جعفرزاده که فرماندۀ تیپ بود، فوری اورکت خود را درآورد و روی او انداخت تا سرما نخورد. لحظاتی بعد از شروع درگیری، یک ترکش به باطری بی‌سیم خورد و ارتباط ما قطع شد. در آن شب تاریک و در میان آب‌های هور و آتش شدید دشمن، آنچه ما را دلگرم می‌کرد، فقط زمزمه‌های عاشقانۀ ابراهیم بود. فردای آن شب، حجم آتش دشمن سنگین‌تر شد. در آن صحنۀ آتش و خون رو به حاجی کردم و به شوخی گفتم: «کی می‌شود، یک ترکش استراحت به من بخورد و به عقب منتقل شوم.» حاجی مثل همیشه با قاطعیت گفت: «تا من هستم تو هم اینجا پیش من هستی.» در سنگر کوچکی نشسته بودیم که یک ترکش کوچکی به پشت دستم خورد و خون جاری شد. گفتم: «حاجی آنچه می‌خواستم رسید.» حاجی چفیه‌اش را از گردن خود باز کرد و دور دست من بست. چند لحظه بعد یک گلوله خمپاره 120 نزدیک‌مان به زمین خورد. در میان گرد و خاک و دود به طرف حاجی پریدم. دیدم ترکش به سر او اصابت کرده است. همان چفیه را سریع باز کردم و به سرحاجی بستم و از منطقه خارج شدیم. (پورطباطبایی)

خاطره

وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند، لباس سیاه به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم، خانه آمد، با دیدن لباس سیاه متحیر شد. وقتی سرمان خلوت‌تر شد. با ناراحتی گفت: «مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟» قبولش داشتم و می‌دونستم هیچ حرفی را بدون دلیل نمی‌گه. گفتم: «ابراهیم مامان می‌دونم، اما نمیشه که سیاه نپوشیم.» با همون چهرۀ درهم گفت: «شهید مگه مرده، که باید سیاه پوشین؟ مامان جان این لباستون رو عوض کنین و منم که شهید شدم، اصلا دوست ندارم مشکی تن کنین.» «مادر شهید».

http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=4132

[۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای خین

رده‌ها