شهید رجب علی رنجبر شاهرگ: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
|نام فرد = رجب علی رنجبر شاهرگ | |نام فرد = رجب علی رنجبر شاهرگ | ||
− | |تصویر = | + | |تصویر = رجبعلیرنجبرشاهرگ.jpg |
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
سطر ۳۱: | سطر ۳۱: | ||
خاطرات | خاطرات | ||
− | پدر شهیدم عشق و علاقه ی زیادی به جبهه داشت. یادم می آید ایشان می خواستند برای بار دوم به جبهه بروند من تازه از مرخصی آمده بودم به ایشان گفتم: پدر جان من و برادرم که در جبهه هستیم شما دیگر لازم نیست به جبهه بروید. ایشان رو به من کرد و گفت: شما به جای خودتان می روید و من بجای خود و من باید بروم که دوستانم منتظر من هستند و ایشان رفتند و به شهادت رسیدند. | + | پدر شهیدم عشق و علاقه ی زیادی به جبهه داشت. یادم می آید ایشان می خواستند برای بار دوم به جبهه بروند من تازه از مرخصی آمده بودم به ایشان گفتم: پدر جان من و برادرم که در جبهه هستیم شما دیگر لازم نیست به جبهه بروید. ایشان رو به من کرد و گفت: شما به جای خودتان می روید و من بجای خود و من باید بروم که دوستانم منتظر من هستند و ایشان رفتند و به شهادت رسیدند.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10481 یاران رضا]</ref> |
− | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10481 یاران رضا]</ref> | + | |
− | + | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | Image:رجبعلیرنجبرشاهرگ.jpg | ||
+ | </gallery> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض: رجب_علی_رنجبر_شاهرگ}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان درگز]] |
نسخهٔ ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۲
رجب علی رنجبر شاهرگ | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | درگز |
شهادت | ۱۳۶۷/۵/۵ |
محل دفن | گلزار شهدا |
سمتها | مهندس رزمی |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدر قربان |
خاطرات پدر شهیدم عشق و علاقه ی زیادی به جبهه داشت. یادم می آید ایشان می خواستند برای بار دوم به جبهه بروند من تازه از مرخصی آمده بودم به ایشان گفتم: پدر جان من و برادرم که در جبهه هستیم شما دیگر لازم نیست به جبهه بروید. ایشان رو به من کرد و گفت: شما به جای خودتان می روید و من بجای خود و من باید بروم که دوستانم منتظر من هستند و ایشان رفتند و به شهادت رسیدند.[۱]