شهید علی قبادی‌ حاجی‌ ابراهیم‌: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی « کد شهید: 6123420 تاریخ تولد : نام : علی‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگی : قبادی‌حاج...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۸: سطر ۱۸:
 
علی در محل کار به من گفت : می خواهم به جبهه بروم. در جواب گفتم: بهتر است اول از همسرت اجازه بگیری شب به خانه من آمد می گفت: که اجازه گرفته و به شوخی گفت: به او گفتم اگر اجازه بدهی بروم، از آنجا آن طرف مرزها از خاک دشمن یک کنیز سیاه برایت هدیه می آورم. آن شب چند ساعت باهم صحبت کردیم. آخرین حرفم این بود که: علی در چهره ات تازه ای می بینم. انگار نورانی شد نکند بروی. گفت: خودم هم می دانم. وقتی بوسیدمش و دستش را گرفتم: که خداحافظی کنم، احساس کردم دستش می لرزد. شاید از شوق دیدار معبود بود. او رفت از اهواز به من زنگ زد که خداحافظ و بعد هم به شهادت رسید.
 
علی در محل کار به من گفت : می خواهم به جبهه بروم. در جواب گفتم: بهتر است اول از همسرت اجازه بگیری شب به خانه من آمد می گفت: که اجازه گرفته و به شوخی گفت: به او گفتم اگر اجازه بدهی بروم، از آنجا آن طرف مرزها از خاک دشمن یک کنیز سیاه برایت هدیه می آورم. آن شب چند ساعت باهم صحبت کردیم. آخرین حرفم این بود که: علی در چهره ات تازه ای می بینم. انگار نورانی شد نکند بروی. گفت: خودم هم می دانم. وقتی بوسیدمش و دستش را گرفتم: که خداحافظی کنم، احساس کردم دستش می لرزد. شاید از شوق دیدار معبود بود. او رفت از اهواز به من زنگ زد که خداحافظ و بعد هم به شهادت رسید.
 
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16525
 
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16525
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:علی قبادی حاجی ابراهیم}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان مشهد]]

نسخهٔ ‏۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۵

کد شهید: 6123420 تاریخ تولد : نام : علی‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگی : قبادی‌حاجی‌ابراهیم‌ تاریخ شهادت : 1361/01/22 نام پدر : احمد مکان شهادت : چزابه

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : حرم‌مط‌هرامام‌ر خاطرات اولین اعزام موضوع اولين اعزام راوی منصور آریا متن کامل خاطره

علی در محل کار به من گفت : می خواهم به جبهه بروم. در جواب گفتم: بهتر است اول از همسرت اجازه بگیری شب به خانه من آمد می گفت: که اجازه گرفته و به شوخی گفت: به او گفتم اگر اجازه بدهی بروم، از آنجا آن طرف مرزها از خاک دشمن یک کنیز سیاه برایت هدیه می آورم. آن شب چند ساعت باهم صحبت کردیم. آخرین حرفم این بود که: علی در چهره ات تازه ای می بینم. انگار نورانی شد نکند بروی. گفت: خودم هم می دانم. وقتی بوسیدمش و دستش را گرفتم: که خداحافظی کنم، احساس کردم دستش می لرزد. شاید از شوق دیدار معبود بود. او رفت از اهواز به من زنگ زد که خداحافظ و بعد هم به شهادت رسید. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16525

رده