شهید جواد علی آبادی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۴۰: سطر ۴۰:
  
  
*یک روز جهت انجام کاری می خواستم به تربت حیدریّه بروم و با برادرم غلامرضا خداحافظی کنم گویا به ایشان الهام شده بود که به شهادت می رسند با چهره ای خندان مرا تا کنار اتوبوس بدرقه نمود و در آخرین لحظه هنگام خداحافظی این جمله را چند بار تکرار کرد که شاید دیگر همیدیگر را نبینیم .
+
یک روز جهت انجام کاری می خواستم به تربت حیدریّه بروم و با برادرم غلامرضا خداحافظی کنم گویا به ایشان الهام شده بود که به شهادت می رسند با چهره ای خندان مرا تا کنار اتوبوس بدرقه نمود و در آخرین لحظه هنگام خداحافظی این جمله را چند بار تکرار کرد که شاید دیگر همیدیگر را نبینیم .
  
 
لحظه و نحوه شهادت
 
لحظه و نحوه شهادت
سطر ۵۱: سطر ۵۱:
  
  
*روز 19 بهمن ساعت حدود 9 صبح در منزل بودیم که پسر دایی جواد به درب منزل آمد . دیدیم منزل لباس سیاه پوشیده گفت : بیایید برویم بیمارستان که جواد مجروح شده وقتی می رفتیم بین راه به ما گفت : جواد تیر خورده و شهید شده .
+
روز 19 بهمن ساعت حدود 9 صبح در منزل بودیم که پسر دایی جواد به درب منزل آمد . دیدیم منزل لباس سیاه پوشیده گفت : بیایید برویم بیمارستان که جواد مجروح شده وقتی می رفتیم بین راه به ما گفت : جواد تیر خورده و شهید شده .
  
 
پیش بینی شهادت
 
پیش بینی شهادت
سطر ۶۲: سطر ۶۲:
  
  
*یک روز برادرم جواد به تشییع جنازه دوست و همکلاسی خودم شهید محمّدرضا حکمت شرکت کرد و بعد از مراسم به من گفت : آیا روزی می شود که عکس مرا هم در کنار دوستانم بگذارند . چند روز بعد از این موضوع به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
+
یک روز برادرم جواد به تشییع جنازه دوست و همکلاسی خودم شهید محمّدرضا حکمت شرکت کرد و بعد از مراسم به من گفت : آیا روزی می شود که عکس مرا هم در کنار دوستانم بگذارند . چند روز بعد از این موضوع به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
  
 
لحظه و نحوه شهادت
 
لحظه و نحوه شهادت
سطر ۷۳: سطر ۷۳:
  
  
*شب 19 بهمن ماه سال 63 بعد از ظهر فرزندم جواد گفت : به من شام بدهید که می خواهم به پایگاه مدرسه بروم ما آماده باش هستیم شام خورد و رفت و گفت : اگر دیرتر آمدم منتظر نباشید روز بعد ساعت 9 صبح خبر شهادت او را به ما دادند اینطور برای ما تعریف کردند که اینها 3 نفر دانش آموز بودند که اسلحه برای نگهبانی تحویل گرفتند یکی از این 3 نفر در حال امتحان اسلحه ناخودآگاه شلیک می کند و جواد شهید می شود و یکی دیگر از دانش آموزان که همراه جواد بوده مجروح می شود که ایشان پس از رساندن به بیمارستان و عمل جراحی خوشبختانه بهبود یافت ولی جواد بلافاصله شهید شد .
+
شب 19 بهمن ماه سال 63 بعد از ظهر فرزندم جواد گفت : به من شام بدهید که می خواهم به پایگاه مدرسه بروم ما آماده باش هستیم شام خورد و رفت و گفت : اگر دیرتر آمدم منتظر نباشید روز بعد ساعت 9 صبح خبر شهادت او را به ما دادند اینطور برای ما تعریف کردند که اینها 3 نفر دانش آموز بودند که اسلحه برای نگهبانی تحویل گرفتند یکی از این 3 نفر در حال امتحان اسلحه ناخودآگاه شلیک می کند و جواد شهید می شود و یکی دیگر از دانش آموزان که همراه جواد بوده مجروح می شود که ایشان پس از رساندن به بیمارستان و عمل جراحی خوشبختانه بهبود یافت ولی جواد بلافاصله شهید شد .
  
 
خاطرات سیاسی
 
خاطرات سیاسی
سطر ۸۴: سطر ۸۴:
  
  
*در زمان انقلاب یک روز که مأمورین شاه به تظاهرکنندگان حمله کرده بودند جواد یک پلاکارد که روی آن نوشته شده بود جاوید شاه از دست طرفداران شاه گرفته بود آورد سر کوچه منزل ما روی آن نوشت مرگ بر شاه . طرفداران شاه او را گرفتند و کتک زدند .
+
در زمان انقلاب یک روز که مأمورین شاه به تظاهرکنندگان حمله کرده بودند جواد یک پلاکارد که روی آن نوشته شده بود جاوید شاه از دست طرفداران شاه گرفته بود آورد سر کوچه منزل ما روی آن نوشت مرگ بر شاه . طرفداران شاه او را گرفتند و کتک زدند .
  
 
خاطرات سیاسی
 
خاطرات سیاسی
سطر ۹۵: سطر ۹۵:
  
  
*در سال 1357 یک روز در مدرسه بودم . مدرسه ما پهلوی مدرسه راهنمایی بود که جواد در آن درس می خواند . حدود ساعت 9 صبح بود که دیدم یک گروه از دانش آموزان مدرسه راهنمایی از دیوار یکی یکی پایین می پرند و داخل کلاسها می شوند و کلیه عکسهای شاه را می شکستند که ناگهان دیدم جواد نیز در بین آنهاست و دیدم جلو آمد و گفت : نترس ما فقط قاب عکسهای شاه را می شکنیم و می رویم .
+
در سال 1357 یک روز در مدرسه بودم . مدرسه ما پهلوی مدرسه راهنمایی بود که جواد در آن درس می خواند . حدود ساعت 9 صبح بود که دیدم یک گروه از دانش آموزان مدرسه راهنمایی از دیوار یکی یکی پایین می پرند و داخل کلاسها می شوند و کلیه عکسهای شاه را می شکستند که ناگهان دیدم جواد نیز در بین آنهاست و دیدم جلو آمد و گفت : نترس ما فقط قاب عکسهای شاه را می شکنیم و می رویم .
  
 
خاطرات سیاسی
 
خاطرات سیاسی
سطر ۱۰۶: سطر ۱۰۶:
  
  
*در یکی از روزهایی که رژیم شاهنشاهی حکومت نظامی اعلام کرده بود با برادرم جواد طبق معمول در راهپیمایی شرکت کرده بودیم و در خیابان شهرداری بودیم که مأمورین شروع به تیراندازی کردند که همه ما متفرق شدیم و از یکدیگر جدا شدیم . پس از بازگشت به خانه و انتظار زیاد جواد بلاخره آخرین نفری بود که وارد خانه شد و با وجود اینکه خیابانها پر از مأمور بود پارچه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود مرگ بر شاه .
+
در یکی از روزهایی که رژیم شاهنشاهی حکومت نظامی اعلام کرده بود با برادرم جواد طبق معمول در راهپیمایی شرکت کرده بودیم و در خیابان شهرداری بودیم که مأمورین شروع به تیراندازی کردند که همه ما متفرق شدیم و از یکدیگر جدا شدیم . پس از بازگشت به خانه و انتظار زیاد جواد بلاخره آخرین نفری بود که وارد خانه شد و با وجود اینکه خیابانها پر از مأمور بود پارچه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود مرگ بر شاه .
  
 
همت در رفع مشکل دیگران
 
همت در رفع مشکل دیگران
سطر ۱۱۷: سطر ۱۱۷:
  
  
*در دوران انقلاب یک روز بابرادرم جواد به راهپیمایی رفته بودیم که نیروی ارتش در مقابل مردم قرار گرفت و شروع به تیر اندازی به سمت مردم نموده و در این موقع چون مردم سراسیمه پراکنده می شدند به جمع آوری اشیاء ریخته شده مردم نموده بود که در آن زمان از توان او خارج بود . یادم می آید که با چشم گریان با اشیاء جمع آوری در کنار بیمارستان امام رضا ( ع ) ایستاده بود که شاید بتواند اشیاء گم شده مردم را به صاحبانش بر گرداند و در راهپیمایی به یاد دارم که هیچ کس جرأت نداشت به صورت علفی پلاکارت حمل کند . در پایان راهپیمایی همان روز با پلاکارتی که روی آن نوشته بود مرگ بر شاه به خانه برگشت که موجب اعجاب کلیه اعضای خانواده و همسایگان شده بود .<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=%2014970 سایت یاران رضا]</ref>
+
در دوران انقلاب یک روز بابرادرم جواد به راهپیمایی رفته بودیم که نیروی ارتش در مقابل مردم قرار گرفت و شروع به تیر اندازی به سمت مردم نموده و در این موقع چون مردم سراسیمه پراکنده می شدند به جمع آوری اشیاء ریخته شده مردم نموده بود که در آن زمان از توان او خارج بود . یادم می آید که با چشم گریان با اشیاء جمع آوری در کنار بیمارستان امام رضا ( ع ) ایستاده بود که شاید بتواند اشیاء گم شده مردم را به صاحبانش بر گرداند و در راهپیمایی به یاد دارم که هیچ کس جرأت نداشت به صورت علفی پلاکارت حمل کند . در پایان راهپیمایی همان روز با پلاکارتی که روی آن نوشته بود مرگ بر شاه به خانه برگشت که موجب اعجاب کلیه اعضای خانواده و همسایگان شده بود .
  
==پانویس==
+
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 14970
<references />
+
==رده==
== رده‌ها ==
+
{{ترتیب‌پیش‌فرض:جواد علی آبادی}}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:جواد_علی_آبادی}}
+
 
[[رده: شهدا]]
 
[[رده: شهدا]]
 
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 
[[رده: شهدای ایران]]
 
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان جنوبی]]
 
[[رده: شهدای شهرستان بیرجند]]
 
[[رده: شهدای شهرستان بیرجند]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۳

کد شهید : 6613497

نام : جواد

محل تولد : بیرجند

نام خانوادگی : علی‌ابادی‌

تاریخ شهادت : 1366/11/20

نام پدر : محمدحسین‌

مکان شهادت : پایگاه‌هنرستان‌

تحصیلات : نامشخص

منطقه شهادت :

شغل :

یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : سایر

گلزار : شهدا

خاطرات

پیش بینی شهادت

موضوع پيش بيني شهادت

راوی غلامرضا علی آبادی

متن کامل خاطره


یک روز جهت انجام کاری می خواستم به تربت حیدریّه بروم و با برادرم غلامرضا خداحافظی کنم گویا به ایشان الهام شده بود که به شهادت می رسند با چهره ای خندان مرا تا کنار اتوبوس بدرقه نمود و در آخرین لحظه هنگام خداحافظی این جمله را چند بار تکرار کرد که شاید دیگر همیدیگر را نبینیم .

لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت

راوی محمد حسین علی آبادی

متن کامل خاطره


روز 19 بهمن ساعت حدود 9 صبح در منزل بودیم که پسر دایی جواد به درب منزل آمد . دیدیم منزل لباس سیاه پوشیده گفت : بیایید برویم بیمارستان که جواد مجروح شده وقتی می رفتیم بین راه به ما گفت : جواد تیر خورده و شهید شده .

پیش بینی شهادت

موضوع پيش بيني شهادت

راوی رقیه علی آبادی

متن کامل خاطره


یک روز برادرم جواد به تشییع جنازه دوست و همکلاسی خودم شهید محمّدرضا حکمت شرکت کرد و بعد از مراسم به من گفت : آیا روزی می شود که عکس مرا هم در کنار دوستانم بگذارند . چند روز بعد از این موضوع به درجه رفیع شهادت نائل آمد .

لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت

راوی محمد حسین علی آبادی

متن کامل خاطره


شب 19 بهمن ماه سال 63 بعد از ظهر فرزندم جواد گفت : به من شام بدهید که می خواهم به پایگاه مدرسه بروم ما آماده باش هستیم شام خورد و رفت و گفت : اگر دیرتر آمدم منتظر نباشید روز بعد ساعت 9 صبح خبر شهادت او را به ما دادند اینطور برای ما تعریف کردند که اینها 3 نفر دانش آموز بودند که اسلحه برای نگهبانی تحویل گرفتند یکی از این 3 نفر در حال امتحان اسلحه ناخودآگاه شلیک می کند و جواد شهید می شود و یکی دیگر از دانش آموزان که همراه جواد بوده مجروح می شود که ایشان پس از رساندن به بیمارستان و عمل جراحی خوشبختانه بهبود یافت ولی جواد بلافاصله شهید شد .

خاطرات سیاسی

موضوع خاطرات سياسي

راوی محمد حسین علی آبادی

متن کامل خاطره


در زمان انقلاب یک روز که مأمورین شاه به تظاهرکنندگان حمله کرده بودند جواد یک پلاکارد که روی آن نوشته شده بود جاوید شاه از دست طرفداران شاه گرفته بود آورد سر کوچه منزل ما روی آن نوشت مرگ بر شاه . طرفداران شاه او را گرفتند و کتک زدند .

خاطرات سیاسی

موضوع خاطرات سياسي

راوی رقیه علی آبادی

متن کامل خاطره


در سال 1357 یک روز در مدرسه بودم . مدرسه ما پهلوی مدرسه راهنمایی بود که جواد در آن درس می خواند . حدود ساعت 9 صبح بود که دیدم یک گروه از دانش آموزان مدرسه راهنمایی از دیوار یکی یکی پایین می پرند و داخل کلاسها می شوند و کلیه عکسهای شاه را می شکستند که ناگهان دیدم جواد نیز در بین آنهاست و دیدم جلو آمد و گفت : نترس ما فقط قاب عکسهای شاه را می شکنیم و می رویم .

خاطرات سیاسی

موضوع خاطرات سياسي

راوی احمد علی آبادی

متن کامل خاطره


در یکی از روزهایی که رژیم شاهنشاهی حکومت نظامی اعلام کرده بود با برادرم جواد طبق معمول در راهپیمایی شرکت کرده بودیم و در خیابان شهرداری بودیم که مأمورین شروع به تیراندازی کردند که همه ما متفرق شدیم و از یکدیگر جدا شدیم . پس از بازگشت به خانه و انتظار زیاد جواد بلاخره آخرین نفری بود که وارد خانه شد و با وجود اینکه خیابانها پر از مأمور بود پارچه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود مرگ بر شاه .

همت در رفع مشکل دیگران

موضوع همت در رفع مشکل ديگران

راوی غلامرضا علی آبادی

متن کامل خاطره


در دوران انقلاب یک روز بابرادرم جواد به راهپیمایی رفته بودیم که نیروی ارتش در مقابل مردم قرار گرفت و شروع به تیر اندازی به سمت مردم نموده و در این موقع چون مردم سراسیمه پراکنده می شدند به جمع آوری اشیاء ریخته شده مردم نموده بود که در آن زمان از توان او خارج بود . یادم می آید که با چشم گریان با اشیاء جمع آوری در کنار بیمارستان امام رضا ( ع ) ایستاده بود که شاید بتواند اشیاء گم شده مردم را به صاحبانش بر گرداند و در راهپیمایی به یاد دارم که هیچ کس جرأت نداشت به صورت علفی پلاکارت حمل کند . در پایان راهپیمایی همان روز با پلاکارتی که روی آن نوشته بود مرگ بر شاه به خانه برگشت که موجب اعجاب کلیه اعضای خانواده و همسایگان شده بود .

منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 14970

رده