شهید سید مرتضی قریشی نژاد: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
Shykhiani98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۵۱: | سطر ۵۱: | ||
*یک شب من او را که در مصلّی مشغول نگهبانی بود دیدم، اسلحه ای که دوش او بود به قدری سنگین بود که قندان آن به زمین اصابت می کرد. گفتم: آخر بابا جان تو کوچک هستی. گفت: به کوچکی من کاری نداشته باش این ادای تکلیف است و این وظیفه من است. | *یک شب من او را که در مصلّی مشغول نگهبانی بود دیدم، اسلحه ای که دوش او بود به قدری سنگین بود که قندان آن به زمین اصابت می کرد. گفتم: آخر بابا جان تو کوچک هستی. گفت: به کوچکی من کاری نداشته باش این ادای تکلیف است و این وظیفه من است. | ||
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16788 | منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16788 | ||
+ | |||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:مرتضی_قریشی نژاد}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان سبزوار]] |
نسخهٔ ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۸
مرتضی قریشی نژاد | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | سبزوار |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۱/۱۰ |
محل دفن | بهشت شهدا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
شغل | دانش آموز |
خانواده | نام پدر سید علی |
خاطرات
عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی سید حسین فیض آبادی متن کامل خاطره
- در عملیات کربلای 5 ما حدود چهار روز در میان پاتک دشمن قرار گرفته بودیم و به حول قوه الهی بعد از رهایی از محاصره دشمن تصمیم برگشتن به عقب برای استراحت و جایگزین شدن نیروهای دیگر به جای ما شد. سیّد مرتضی همراه ما به عقب برگشت و دوباره به صورت داوطلبانه به خط بازگشت.
اعتقاد به معاد موضوع اعتقاد به معاد راوی سید علی قریشی نژاد متن کامل خاطره
- یک شب زمستان که به خانه آمدم دیدم سیّد مرتضی کنار کرسی نشسته است و مشغول خواندن کتاب استاد مطهری است. به من گفت: آقا بفرمائید اینجا بنشینید .من کنار او نشستم به من گفت : پدرجان چرا انسانی که 1 سال یا 10 سال یا 100 سال هم که عمر می کند آخرش بایستی از این دنیا برود . من یادم نیست در جواب او چه گفتم : ولی یادم است که جوابی به او دادم. «در عین بی سوادی ».او در جواب من گفت : چه خوب است که انسان در آن حالت پاک و بدون ازکناه ازدنیا برود
احساس مسؤلیت موضوع احساس مسؤليت راوی سید علی قریشی نژاد متن کامل خاطره
- یک شب من او را که در مصلّی مشغول نگهبانی بود دیدم، اسلحه ای که دوش او بود به قدری سنگین بود که قندان آن به زمین اصابت می کرد. گفتم: آخر بابا جان تو کوچک هستی. گفت: به کوچکی من کاری نداشته باش این ادای تکلیف است و این وظیفه من است.
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16788