شهید محمد رضا چشمی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
جز (خاطرات)
 
سطر ۲۹: سطر ۲۹:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
 
یادم هست یک روز دریکی از خیابان های سبزوار به همراه برادرم رضا نشسته بودیم. ایشان به مرخصی آمده بودند و همانطورکه با هم صحبت می کردیم به من گفت: محمدرضا جان. در خواب دیده ام که ترکش به سرم می خورد و به شهادت می رسم. به ایشان گفتم: این چه حرفی است که می زنی خدا نکند که در جواب من گفت: شهادت آرزوی هر رزمنده است و نصیب هرکس نمی شود.
 
یادم هست یک روز دریکی از خیابان های سبزوار به همراه برادرم رضا نشسته بودیم. ایشان به مرخصی آمده بودند و همانطورکه با هم صحبت می کردیم به من گفت: محمدرضا جان. در خواب دیده ام که ترکش به سرم می خورد و به شهادت می رسم. به ایشان گفتم: این چه حرفی است که می زنی خدا نکند که در جواب من گفت: شهادت آرزوی هر رزمنده است و نصیب هرکس نمی شود.
یکبار که برادرم به همراه پدرم به صحرا رفته بود وقتی که به خانه برگشت به مادرم گفت: مادر جان موقع اذان ظهرکه خواستم نماز بخوانم در بیابان وضو گرفتم و درحال نمازخواند بودم که دیدم تمام صحرا به یک باغ سر سبز تبدیل شده است و همینکه نمازم تمام شد دوباره مثل اولش شد.
+
یکبار که برادرم به همراه پدرم به صحرا رفته بود وقتی که به خانه برگشت به مادرم گفت: مادر جان موقع اذان ظهرکه خواستم نماز بخوانم در بیابان وضو گرفتم و درحال نمازخواند بودم که دیدم تمام صحرا به یک باغ سر سبز تبدیل شده است و همینکه نمازم تمام شد دوباره مثل اولش شد.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=6266 سایت یاران رضا]</ref>
منبع سایت یاران رضا
+
 
HYPERLINK "http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=6266" http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=6266
+
==پانویس==
 +
<references />
  
 
==رده==
 
==رده==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۹

تاریخ تولد : 1348/03/01

نام : محمدرضا

محل تولد : سبزوار

نام خانوادگی : چشمی‌

تاریخ شهادت : 1368/03/14

نام پدر : علی‌

مکان شهادت : کوشک‌

تحصیلات : نامشخص

منطقه شهادت :

شغل :

یگان خدمتی :

گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌

خاطرات

یادم هست یک روز دریکی از خیابان های سبزوار به همراه برادرم رضا نشسته بودیم. ایشان به مرخصی آمده بودند و همانطورکه با هم صحبت می کردیم به من گفت: محمدرضا جان. در خواب دیده ام که ترکش به سرم می خورد و به شهادت می رسم. به ایشان گفتم: این چه حرفی است که می زنی خدا نکند که در جواب من گفت: شهادت آرزوی هر رزمنده است و نصیب هرکس نمی شود. یکبار که برادرم به همراه پدرم به صحرا رفته بود وقتی که به خانه برگشت به مادرم گفت: مادر جان موقع اذان ظهرکه خواستم نماز بخوانم در بیابان وضو گرفتم و درحال نمازخواند بودم که دیدم تمام صحرا به یک باغ سر سبز تبدیل شده است و همینکه نمازم تمام شد دوباره مثل اولش شد.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده