شهید محمد کمالی‌ - شهادت 1365: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
   
 
   
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
+
کد شهید: 6531004 تاریخ تولد :
|نام فرد                =  محمدکمالی‌
+
نام : محمد محل تولد : بجنورد
|تصویر                  =محمدکمالی‌.jpg
+
نام خانوادگی : کمالی‌ تاریخ شهادت : 1365/11/19
|توضیح تصویر            =
+
نام پدر : نظ‌رعلی‌ مکان شهادت :
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
+
|شهرت                  =
+
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
+
|تولد                   =[[بجنورد]]
+
|شهادت                 = [[1365/11/19]]
+
|وفات                  =
+
|مرگ                    =
+
|محل دفن                =
+
|مفقود                  =
+
|جانباز                =
+
|اسارت                  =
+
|نیرو                  =
+
|یگانهای خدمت          =
+
|طول خدمت              =
+
|درجه                  =
+
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
+
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
+
|نشان‌های لیاقت          =
+
|عملیات‌              =
+
|فعالیت‌ها              =
+
|تحصیلات                =
+
|تخصص‌ها                =
+
|شغل                    =
+
|خانواده                = نام پدر:نظ‌رعلی‌
+
}}
+
  
 
+
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
 
+
شغل : یگان خدمتی :
+
کد شهید: 6531004
+
+
نام : محمد
+
 
+
نام خانوادگی : کمالی‌
+
 
+
نام پدر : نظ‌رعلی‌
+
 
+
محل تولد : بجنورد
+
 
+
تاریخ شهادت : 1365/11/19
+
 
+
تحصیلات : نامشخص
+
+
 
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
 
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
 +
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 +
گلزار :
 +
خاطرات
 +
عشق به جهاد
 +
موضوع عشق به جهاد
 +
راوی نظر علی کمالی
 +
متن کامل خاطره
  
نوع عضویت : سایر شهدا
+
سال 65 بود. تازه ار روستا به بجنورد آمده بودم که ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . گوشی را برداشتم محمد رضا پشت خط بود که به من گفت : بابا الان یک خبر به من دادند که باید موافقت کنی ! گفتم : شما به خانه بیا چون بطور صریح توضیح نمی دهی ! وقتی که آمد گفت :می خواهند از طریق بسیج مرا به مکه بفرستند و شما باید موافق و راضی باشی! من خیلی خوشحال شدم و سرگرم تهیه مقدمات سفر وی شدم که یکی از روزها به من گفت : بابا می خواهم به جبهه بروم . گفتم : پسرم شما جهت زیارت خانه خدا اسم نویسی کرده ای ، شاید کارها با اشکالاتی برخورد کرد خودت باشی بهتر می توانی مشکلات را حل نمایی ! اما او گفت : عشق و علاقه حضور در جبهه نبرد با کفار بعثی مرا از همه چیز باز داشته است. امیدوارم که به فیض شهادت نایل شوم ! و عازم جبهه شد پس از مدتی نامه ای از سپاه مشهد آمد که محمد کمالی خودش را به آنجا معرفی کند . چون او در جبهه بود من با مدارک خواسته شده به مشهد رفتم و از آنجا جهت شرکت در سمینار با قطار بطرف تهران حرکت کردم پس از حل مشکلات فراوانی که در راه سفر وی بود ، یک روز به من خبر رسید که محمد در شیراز بستری است. من و مادرش به آنجا رفتیم خوشبختانه زخمهایش سطحی بود. به وی گفتم : وقت سفر نزدیک است گفت : با همین زخمها به زیارت خانه خدا می روم! ده روز پس از اینکه از بیمارستان ترخیص شد به مکه رفت و در تظاهرات و راهپیمایی آنجا شرکت کرد و سپس برگشت. هنوز سه ماه از آمدنش نگذشته بود که به روستای مهمانک آمد و گفت : می خواهم به جبهه بروم ! گفتم : پسرم از نظر اسلام هم امسال برایت جبهه رفتن واجب نیست چون مدت زیادی نیست که از جبهه بر گشته ای . گفت : برایم استخاره کن ! استخاره کردم و خوب آمدو سر انجام خداحافظی کرد و به جبهه رفت.
 
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17670 یاران رضا]</ref>
مسئولیت : رزمنده‌
+
 
+
 
+
==خاطرات==
+
 
+
عشق به جهاد
+
  
سال 65 بود، تازه ار روستا به بجنورد آمده بودم که ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . گوشی را برداشتم محمد رضا پشت خط بود که به من گفت: بابا الان یک خبر به من دادند که باید موافقت کنی! گفتم: شما به خانه بیا چون بطور صریح توضیح نمی دهی! وقتی که آمد گفت: می خواهند از طریق بسیج مرا به مکه بفرستند و شما باید موافق و راضی باشی! من خیلی خوشحال شدم و سرگرم تهیه مقدمات سفر وی شدم که یکی از روزها به من گفت: بابا می خواهم به جبهه بروم. گفتم: پسرم شما جهت زیارت خانه خدا اسم نویسی کرده ای، شاید کارها با اشکالاتی برخورد کرد خودت باشی بهتر می توانی مشکلات را حل نمایی ! اما او گفت: عشق و علاقه حضور در جبهه نبرد با کفار بعثی مرا از همه چیز باز داشته است. امیدوارم که به فیض [[شهادت]] نایل شوم! و عازم جبهه شد پس از مدتی نامه ای از [[سپاه]] مشهد آمد که محمد کمالی خودش را به آنجا معرفی کند. چون او در جبهه بود من با مدارک خواسته شده به مشهد رفتم و از آنجا جهت شرکت در سمینار با قطار بطرف تهران حرکت کردم پس از حل مشکلات فراوانی که در راه سفر وی بود، یک روز به من خبر رسید که محمد در شیراز بستری است. من و مادرش به آنجا رفتیم خوشبختانه زخمهایش سطحی بود. به وی گفتم: وقت سفر نزدیک است گفت: با همین زخمها به زیارت خانه خدا می روم! ده روز پس از اینکه از بیمارستان ترخیص شد به مکه رفت و در تظاهرات و راهپیمایی آنجا شرکت کرد و سپس برگشت. هنوز سه ماه از آمدنش نگذشته بود که به روستای مهمانک آمد و گفت: می خواهم به جبهه بروم! گفتم: پسرم از نظر اسلام هم امسال برایت جبهه رفتن واجب نیست چون مدت زیادی نیست که از جبهه بر گشته ای. گفت: برایم استخاره کن! استخاره کردم و خوب آمد. و سر انجام خداحافظی کرد و به جبهه رفت. راوی نظر علی کمالی
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17670 سایت یاران رضا]</ref>
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references />
+
<references/>
==نگارخانه تصاویر==
+
<gallery>
+
Image:محمدکمالی‌.jpg
+
</gallery>
+
==رده==
+
{{ترتیب‌پیش‌فرض: محمد کمالی‌}}
+
[[رده: شهدا]]
+
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
+
[[رده: شهدای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی]]
+
[[رده: شهدای ایران]]
+
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
+
[[رده: شهدای شهرستان بجنورد]]
+

نسخهٔ کنونی تا ‏۹ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۷

کد شهید: 6531004 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : بجنورد نام خانوادگی : کمالی‌ تاریخ شهادت : 1365/11/19 نام پدر : نظ‌رعلی‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : خاطرات عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی نظر علی کمالی متن کامل خاطره

سال 65 بود. تازه ار روستا به بجنورد آمده بودم که ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . گوشی را برداشتم محمد رضا پشت خط بود که به من گفت : بابا الان یک خبر به من دادند که باید موافقت کنی ! گفتم : شما به خانه بیا چون بطور صریح توضیح نمی دهی ! وقتی که آمد گفت :می خواهند از طریق بسیج مرا به مکه بفرستند و شما باید موافق و راضی باشی! من خیلی خوشحال شدم و سرگرم تهیه مقدمات سفر وی شدم که یکی از روزها به من گفت : بابا می خواهم به جبهه بروم . گفتم : پسرم شما جهت زیارت خانه خدا اسم نویسی کرده ای ، شاید کارها با اشکالاتی برخورد کرد خودت باشی بهتر می توانی مشکلات را حل نمایی ! اما او گفت : عشق و علاقه حضور در جبهه نبرد با کفار بعثی مرا از همه چیز باز داشته است. امیدوارم که به فیض شهادت نایل شوم ! و عازم جبهه شد پس از مدتی نامه ای از سپاه مشهد آمد که محمد کمالی خودش را به آنجا معرفی کند . چون او در جبهه بود من با مدارک خواسته شده به مشهد رفتم و از آنجا جهت شرکت در سمینار با قطار بطرف تهران حرکت کردم پس از حل مشکلات فراوانی که در راه سفر وی بود ، یک روز به من خبر رسید که محمد در شیراز بستری است. من و مادرش به آنجا رفتیم خوشبختانه زخمهایش سطحی بود. به وی گفتم : وقت سفر نزدیک است گفت : با همین زخمها به زیارت خانه خدا می روم! ده روز پس از اینکه از بیمارستان ترخیص شد به مکه رفت و در تظاهرات و راهپیمایی آنجا شرکت کرد و سپس برگشت. هنوز سه ماه از آمدنش نگذشته بود که به روستای مهمانک آمد و گفت : می خواهم به جبهه بروم ! گفتم : پسرم از نظر اسلام هم امسال برایت جبهه رفتن واجب نیست چون مدت زیادی نیست که از جبهه بر گشته ای . گفت : برایم استخاره کن ! استخاره کردم و خوب آمدو سر انجام خداحافظی کرد و به جبهه رفت. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا