شهید میرزا محمد یوسفی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۵۱: سطر ۵۱:
 
<references />
 
<references />
 
==رده==
 
==رده==
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:میرزا محمد یوسفی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان اسفراین]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان خراسان رضوی]]

نسخهٔ ‏۸ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۲


کد شهید:6721424 نام :میرزامحمد نام خانوادگی :یوسفی نام پدر :غلامرضا محل تولد :اسفراین ‌تاریخ شهادت :1367/03/۱۳ مکان شهادت : تحصیلات :نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت :سایر شهدا مسئولیت :رزمنده ‌گلزار :

خاطرات

عنوان لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی سکینه رحمتی


ساعت 3 بعد از ظهر هنگامی که با همرزمان خود مشغول خوردن کمپوت بودند یک خمپاره فرانسوی در 4،5 متری آنها اصابت می کند که آن چهار نفر در همانجا به درجه رفیع شهادت می رسند و نیز سنگر به روی آنها می ریزد و ترکش به قسمت راست سینه او بر خورد کرده بود.


عنوان پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی فاطمه نودی


به خاطر دارم روزی که میرزامحمد می‌خواست به جبهه برود. 6 قطعه عکس آورد به من داد و گفت این عکس‌ها را داشته باش وقتی من شهید شدم بدهید تا بزرگ کنند گویا او از شهادت خودش باخبر بود.

عنوان عشق شهادت موضوع عشق شهادت راوی فاطمه نودی


چند روز مانده بودکه به جبهه برود و همراه یکی از دوستان خود به خانه آمدند و با هم در مورد رفتن به جبهه قول و قرار گذاشتند و صحبت کردند که چه وقت به جبهه بروند و بعد هم با یکدیگر بیرون رفتند. همان روز غروب خبرشهادت یکی از بسیجیان روستا را آوردند که ایشان با شنیدن خبر خیلی ناراحت شد . بعد او به ما گفت : خوشا به حال آنها که رفتند به جبهه وبه درجه رفیع شهادت رسیدند بعد از آن نیز خودش به جبهه اعزام شد و به درجه ی رفیع شهادت رسید .

عنوان ایثار و فداکاری موضوع ايثار و فداکاري راوی فاطمه نودی


در دوران دبستان سال پنجم ابتدایی یک روز سرد زمستانی که برف زمین را سفید پوش کرده بود آموزگار ما یک ماشین ژیان داشت که همیشه خراب بود . آن روز هم ماشین روشن نمی ششد و ما هر چه هل دادیم ماشین روشن نمی شد 3، 4 کیلومتر از دبستان دور شدیم وبازهم ماشین روشن نشد معلم ما به شهر رفت تا مکانیک بیاورد ما هم برگشتیم هوا تاریک شده بود و خیلی هم سرد بود . من خسته و گرسنه شده بودم میرزا محمد همیشه درجیب خود تخمه وکشمش داشت وقتی دیدکه من خیلی خسته وگرسنه هستم خودش آنها را نخورد و به من دادو همیشه در بین بچه ها نیروی تازه ای به آنها می داد . [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده

رده