شهید علی اکبر ریوندی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
Bozorgmehr98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
− | |||
کد شهید:6114399 | کد شهید:6114399 | ||
+ | |||
نام :علیاکبر | نام :علیاکبر | ||
+ | |||
نام خانوادگی :ریوندی | نام خانوادگی :ریوندی | ||
+ | |||
نام پدر :حسن | نام پدر :حسن | ||
+ | |||
محل تولد :سبزوار | محل تولد :سبزوار | ||
− | تاریخ شهادت :1361/05/ | + | |
− | + | تاریخ شهادت :1361/05/06 | |
+ | |||
تحصیلات :نامشخص | تحصیلات :نامشخص | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. | گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. | ||
+ | |||
نوع عضویت :سایر شهدا | نوع عضویت :سایر شهدا | ||
+ | |||
مسئولیت :رزمنده | مسئولیت :رزمنده | ||
− | |||
− | خاطرات | + | |
+ | ==خاطرات== | ||
پسرم معلم بود. صبح ها خیلی زودتر از شروع کلاس به مدرسه می رفت و شب ها دیر برمی گشت. یک روز از او پرسیدم: " چرا این قدر زود می روی و دیر بر می گردی؟" در جوابم گفت:" یکی از شاگردانم فلج است به او گفته ام در خانه منتظر بماند تا بروم دنبالش غروب ها هم به شاگردان علاقه مند، قرائت نماز را می آموزم و مسائل شرعی را به آنها آموزش می دهم. بعد هم نماز جماعت می خوانیم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10679 سایت یاران رضا]</ref> | پسرم معلم بود. صبح ها خیلی زودتر از شروع کلاس به مدرسه می رفت و شب ها دیر برمی گشت. یک روز از او پرسیدم: " چرا این قدر زود می روی و دیر بر می گردی؟" در جوابم گفت:" یکی از شاگردانم فلج است به او گفته ام در خانه منتظر بماند تا بروم دنبالش غروب ها هم به شاگردان علاقه مند، قرائت نماز را می آموزم و مسائل شرعی را به آنها آموزش می دهم. بعد هم نماز جماعت می خوانیم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10679 سایت یاران رضا]</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ ۲۱ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۶
کد شهید:6114399
نام :علیاکبر
نام خانوادگی :ریوندی
نام پدر :حسن
محل تولد :سبزوار
تاریخ شهادت :1361/05/06
تحصیلات :نامشخص
گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت :سایر شهدا
مسئولیت :رزمنده
خاطرات
پسرم معلم بود. صبح ها خیلی زودتر از شروع کلاس به مدرسه می رفت و شب ها دیر برمی گشت. یک روز از او پرسیدم: " چرا این قدر زود می روی و دیر بر می گردی؟" در جوابم گفت:" یکی از شاگردانم فلج است به او گفته ام در خانه منتظر بماند تا بروم دنبالش غروب ها هم به شاگردان علاقه مند، قرائت نماز را می آموزم و مسائل شرعی را به آنها آموزش می دهم. بعد هم نماز جماعت می خوانیم.[۱]