شهید احمد روشن: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۴۵: سطر ۴۵:
 
<references />
 
<references />
 
==رده==
 
==رده==
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:احمد روشن}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان  خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان مشهد]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۳


کد شهید:6211752 نام :احمد نام خانوادگی :روشن نام پدر :محمد محل تولد :مشهد ‌تاریخ شهادت :1362/12/08 مکان شهادت : تحصیلات :نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت :سایر شهدا مسئولیت :رزمنده ‌گلزار :


خاطرات

عنوان گذشت و اغماض موضوع گذشت و اغماض راوی کبری روشن


به خاطر دارم یکروز یک موتوری به برادرم زد این موتوری دستپاچه شده بود وبرادرم را به بیمارستان رسانده بود و به آن بنده خدا گفته بود من شکایتی ندارم می توانی بروی که من به پدرم اعتراض کردم و گفتم چرا گذاشتی برود؟ گفت او هم مثل ما آدم است و باید گذشت داشته باشی تا گذشت کنند در حق تو، دنیا را بر کسی سخت نگیرکه برایت سخت بگیرند و اینگونه بود کهاز حق خود گذش وآن فرد را بخشید.

عنوان اعتقاد به ولایت موضوع اعتقاد به ولايت راوی جواد روشن


پدرم شهیدیم احمد روشن عشق وعلاقه خاصی نسبت به حضرت امام داشتند. به خاطر دارم یکسری که ایشان از بجنورد به منزل آمدند خیلی ناراحت بودند گفتم:پدر جان چرا ناراحتی ؟گفت قرار بود ما را ببرند دیدار امام، اما وقتی دیدند ما مرخصی هستیم گفتند که خانواده واجب تر است و ما را به دیدن امام نبردند. بعد از چند روزی که به بجنورد برگشت و در سری بعد که مرخصی آمد دیدم با روحیه شاد وخوشحال آمد و گفت: دیدی که قسمت ما بود که برویم و حضرت امام را از نزدیک ببینیم و حتی دست مبارکشان را هم ببوسیم، گفتم چطوری؟ گفت: گویا ماشین خراب بود و تا آن را تعمیر کرده بودند چند روزی به طول انجامیده بود که من هم رسیدم وهمراه آنها رفتم.

عنوان خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی کبری روشن


به یاد دارم وقتی عده ای از اسرای ایرانی می خواستند به خاک وطن باز گردند، یک هفه قبل از آن خواب دیدم که کربلا رفته ام و دارن مرقد مطهر امام حسین (ع)را که گردوخاک گرفته است تمیز میکنم که یکدفعه دیدم آنطرف عدهای نشسته اند ،دقیقا که نگاه کردم دیدم پدرم احمد روشن وآقای اخلاقی هستند که جلو رفتم وگفتم: خدا مرگم بدهد من اینقدر بالا پایین رفتم و چشم انتظار شما بودم آنموقع شما اینجا نشسته اید،کمی باهم صحبت کردیم که پدرم از نظرم محو شد و با حالتی مضطرب از خواب پریدم.

[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده

رده