شهید غلام رضا ملا آقابابایی: تفاوت بین نسخهها
Ebrahimi1400 (بحث | مشارکتها) (صفحهای جدید حاوی «غلام رضا ملاآقابابایی فرزند: رجب علی متولد: 1341/03/20 شهادت: ۲۳/۰۱/۱۳۶۲ قطعه: والف...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۱
غلام رضا ملاآقابابایی فرزند: رجب علی متولد: 1341/03/20 شهادت: ۲۳/۰۱/۱۳۶۲ قطعه: والفجر مقدماتی عملیات منجر به شهادت: والفجر مقدماتی سرباز زمینی بسیج
زندگی نامه
در اصفهان چشم بهدنیاگشود. دوران طفولیت وکودکی را پشتسرگذاشت تا به هفتسالگی رسید. سپس وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان ادامه داد. دراین دوران غلامرضا با روحانیون زیادی درتماس بود و با آنها نشست و برخاست داشت. .پیروزی انقلاب اسلامی ودستاوردهای آن بر روی روحیۀ غلامرضا تاثیر ویژهای گذاشت. ایشان به بررسی مسائل اسلام با دیدگاهی خاص پرداخت وخیلی زود با آن مانوس شد تا اینکه حملۀ بعثیون عراق بهایران شروع شد و جریان جنگ همه چیز را تحتالشعاع خود قرارداد. غلامرضا با یک گروه کمک رسانی، برای اولین بار عازم جبهه شد. دیدار جبهۀ جنگ و رزمندگان مخلص درآنجا، او را دلباختۀ مناطق عملیاتی کرد، بهگونهایکه پس از بازگشت از جبهه، دیگر نتوانست دراصفهان بماند و به درسخواندن ادامه دهد و عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. غلامرضا همیشه میگفت، جبهه به وجود ما احتیاج دارد و ما هرکاری بتوانیم باید انجام دهیم. او کارش را از پادگان شهیدبهشتی اهواز شروع کرد و در لشکر ویژۀ25کربلا مسئولیت تسلیحات آنجا را بهدست گرفت و در کنار جهاد در راه خدا به تحصیلات خود هم ادامه داد تا با جهل و نادانی هم مبارزه کرده باشد. همچنین درلشکر7حدید در قسمت آماد و سپس در لشکر 5 نصر به عنوان رابط اطلاعات فرماندهی به خدمت ادامه داد. وی درمهرماه سال1361 برای چندمین بار عازم جبهه شد که به علت مشغلۀ زیاد نتوانست به اصفهان بیاید(مگریکبار آن هم برای چند ساعت) و هرکسی ازدوستان وآشنایان ازجبهه بر میگشت، خبر از تغییر حالت معنوی غلامرضا میداد و میگفتند او حتماً شهید میشود. درنوروز1362پدرش برای کمکرسانی ودیدار او به جبهه رفت که پس از بازگشت، فقط گریه میکرد و میگفت، غلامرضا حتماً شهید میشود. آخرین تلفن شهید سه شنبه شب نهم فروردین ماه به مادرش بود. مادر که از دوری فرزند در رنج بود و مشتاق دیدن او بود، خود برای دیدن غلامرضا به اهواز رفت تاپسرش را زیارت کند، اما خواست خداوند چنین بود که مادر و پسر نتوانند، یکدیگر را ملاقات نمایند. زیرا با رسیدن مادر به مناطق جنگی غلامرضا درروز23فروردین به شهادت رسید وحسرت دیدن او بر دل مادر ماند.
خاطره
هشت ماه بود که مرخصی نیامده بود. نگران او بودیم. او در جبهه مسئولیت داشت. زنگ زدیم احوال او را بپرسیم، گفت خانواده را بردارید و به اهواز بیایید. او حتی فرصت نداشت به مرخصی بیاید. پدر و برادر و خواهر و شوهرخواهر همه رفتند، اما من به دلیل بیماری نتوانستم بروم. از وقتی که من موفق به دیدار فرزندم نشدم، تا مدتها بعد از شهادتش کارم فقط گریه و زاری بود و آرام نداشتم تا این که یکی از همسایهها خواب او را میبیند که گفته بود، به مادرم بگویید، اینقدر گریه نکند. (مادر شهید). http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=2874