شهید مرتضی ازگلی: تفاوت بین نسخهها
Jafarpor97 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۳۲: | سطر ۳۲: | ||
منبع: سایت شهدای ارتش | منبع: سایت شهدای ارتش | ||
+ | ==رده== {{ترتیبپیشفرض:مرتضی_ازگلی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دوران دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان تهران]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان تهران]] |
نسخهٔ ۲ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۴۵
شهید مرتضی ازگلی تاریخ تولد : 1337/11/01 تاریخ شهادت : 1361/02/10
زندگینامه
مرتضی، دومین فرزند حاج عباس در تاریخ، 10 /11/1 337 در محلی از شمیرانات به نام لویزان در خانه مادربزرگش دیده به جهان گشود و چون حاج عباس از خانواده مذهبی بود و ارادت خاصی به ائمه داشت نام او را مرتضی گذاشت . او دوران كودكی خود را در كنار خانواده اش گذراند و از همان كودكی به پدرش در سندمین غذا دادن به حیوانات برای چراگاه ها كمك می كرد تا دوران كودكیش را پشت سر گذاشت . مرتضی هفت ساله و وارد دوران تحصیل شد، دوره ابتدای خود را در یكی از مدارس نزدیك منزلشان به نام مدرسه باقری گذراند، كارنامه هایش موجود است احتیاج به گفتن نیست، همه سال با نمراتی عالی قبول می شد. دوره راهنمایی را در مدرسه 21 حمزه واقع در ارتش لویزان سپری كرد . این عزیز دوست داشتنی در موقع تحصیل و تابستان از كمك به خانواده دریغ نمی كرد و اگر پولی یا حقوقی می گرفت به پدرش و بقیه اعضای خانواده كمك می نمود، نماز اول وقتش در مسجد و همیشه اذان و اقامه مسجد را با صدای دلنشین خود می گفت . از نظر تمیزی و نظافت در فامیل مثال زدنی بود (لباس هایش همیشه اتو زده بود ) خلاصه از تمیزی در هر چه بگویم كم گفتم، بچه ی مهربان و دوست داشتنی بود كل فامیل او را خیلی دوست داشتند، ب ا عموهایش خیلی رفیق بود، ارادت خاصی نسبت به آنها داشت. وارد دوره دبیرستان شد و اولین بچه ای بود كه در فامیل دیپلم گرفت و افتخاری برای پدر و مادرش شد. برای رفتن به سربازی اقدام كرد، برای خدمت به مدت 10 ماه به شهرستان بروجرد اعزام شد و در دوران خدمت سربازی به هم خدمتی هایش، به خصوص به آنهایی كه زن و بچه داشتند از نظر مالی كمك می كرد و یا جای آنها پست می داد . از بروجرد به تهران آمد و یك روز با عمویش برای ثبت نام جبهه رفت، چون امام خمینی ( ره ) فرمود كه همه به جبهه ها بروند، برگه اعزام خود را یك روزه گرفت . در خر مشهر راننده لودر بود و سنگرها را درست می كرد، در عملیات بیت المقدس در تاریخ، 10 /02/1 361 مشغول برپا كردن سنگر بود اولین و دومین سنگر را هم ساخت و مشغول ساختن سومین سنگر بود كه موشك سام 6 به لودر اصابت كرد و او جان خود را در راه اسلام تقدیم و به درجه رفیع شه ادت نائل آمد.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم من نمی دانم از كجا شروع كنم، سلام به بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، به رهبری امام خمینی، من افتخار می كنم كه یكی از سربازان امام زمان (عج) هستم و در جنگ با دشمنان كفرصفت همچون آمریكا و عوامل دست نشانده اش همچون صدام و صدامیان بجنگم و تا آخرین قطرات خونی كه در جانم است می جنگم و امیدوارم روزی از همین روزها جشن پیروزی را در سراسر ایران بگیریم. به نام خدائی كه شهادت را نصیبم كرد، پدر و مادر مهربان و هم زبانم، به نظرم این قطعه كه باقی است آخرین و كامل ترین حرف های من باشد كه در طول زندگی و در این اواخر همیشه به دنبال آن بودم و هستم كه از دیار بی كران شهادت بهره ای دریابم . ناچار روزی گلی شكوفا و روزی پژمرده می گردد ولی چه زیباست مرگ كسی باعث پیروزی و از بین بردن كفار ستمگر باشد، پدر و مادر من، اول از هر چیز از زحمات بیش از حد شما نهایت سپاسگزاری را دارم و می دانم كه چه رنج ها به پای من حقیر كشیده اید ولی امیدوارم كه جانم را در راه خدا فدا كرده باشم كه راه خمینی عزیز است . از شما تمنا دارم كه هیچ وقت به من ناكام نگویید چون من در نهایت، كامم را گرفتم و به بهترین آرزوئی كه می خواستم یعنی شهید شدن در راه دین و قرآن و مملكتم رسیدم، در تشیع جنازه ی من فقط ذكر خدا كنید و مبادا در این مورد بدگویی به انقلاب شود، امیدوارم كه برای خواهرانم و برادر انم برادری خوب، و برای پدر و مادرم فرزندی لایق بوده باشم و در آخر نوشته ام از تمام فامیل و دوستان و همرزمانم و عموهایم خداحافظی می كنم و امیدوارم كه بعد از من اسلحه ام را زمین نگذارند و تا آخرین نفس در راه احیای دین مقاومت نمایند . به امید پیروزی سربازان اس لام بر مزدوران صدام یزید. عمو جا،ن این وصیت نامه را تا موقعی كه من به شهادت نرسیده ام برای پدر و مادرم به هیچ عنوان نخوان، از شما متشكرم اگر این لطف را در حق این حقیر بكنید . دوستت دارم عمو جا ن راستی عموجان اگر گاهی از اوقات كار ناخوشایند و حرف زشتی از دهانم پرید شما من را به بزرگی خودتان ببخشید.
این شعر برای مادرم
سلام مادر، بكن هر دم دعای كه من مهر تو را در سینه دارم بیا مادر بكن شیریت حلالم به دزفول روم شاید نیایم به جبهه می روم بهر سعادت به راهی می روم راه شهادت بیا مادر شنو رازی ز فرزند كه فرزندت شدست با خلق پیوند من آن عهدی كه بستم با شهیدان رسانم عهد و پیمان را به پایان مادرجان مرا ببخش
منبع: سایت شهدای ارتش