شهید حسن برغمدی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۸: سطر ۸:
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
  
خاطرات
+
==خاطرات==
 +
 
 
آن شبی که می خواست به جبهه اعزام شود من به اایشان گفتم حالا که تو می خواهی به جبهه بروی ما را به چه کسی می سپاری ایشان در جواب گفت من چهار فرزند دارم آنها را به تو و تو را به خدا می سپارم و در ساعت 11 همان شب که جلو آیینه ایستاده بود و موهایش را شانه می زد دیدم که پرتویی از نور تمام وجودش را فرا گرفته بود و هنگام خداحافظی از تک تک فرزندان خداحافظی کرد در موقع خداحافظی به ایشان گفتم که من امسال لباسهای عیدت را سفارش بدهم یا خیر حسن در جواب گفت نه من هیچ چیز نمی خواهم برای من لباس سفارش نده در حالی که سالهای قبل خودش به من می گفت لباسهای عیدم را آماده کن تا من برگردم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=4038منبع سایت یاران رضا]</ref>
 
آن شبی که می خواست به جبهه اعزام شود من به اایشان گفتم حالا که تو می خواهی به جبهه بروی ما را به چه کسی می سپاری ایشان در جواب گفت من چهار فرزند دارم آنها را به تو و تو را به خدا می سپارم و در ساعت 11 همان شب که جلو آیینه ایستاده بود و موهایش را شانه می زد دیدم که پرتویی از نور تمام وجودش را فرا گرفته بود و هنگام خداحافظی از تک تک فرزندان خداحافظی کرد در موقع خداحافظی به ایشان گفتم که من امسال لباسهای عیدت را سفارش بدهم یا خیر حسن در جواب گفت نه من هیچ چیز نمی خواهم برای من لباس سفارش نده در حالی که سالهای قبل خودش به من می گفت لباسهای عیدم را آماده کن تا من برگردم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=4038منبع سایت یاران رضا]</ref>
  

نسخهٔ ‏۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۵۴

تاریخ تولد : 1332/10/08 نام : حسن‌ محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : برغمدی‌ تاریخ شهادت : 1362/08/03 نام پدر : محمد مکان شهادت : سردشت‌ تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌

خاطرات

آن شبی که می خواست به جبهه اعزام شود من به اایشان گفتم حالا که تو می خواهی به جبهه بروی ما را به چه کسی می سپاری ایشان در جواب گفت من چهار فرزند دارم آنها را به تو و تو را به خدا می سپارم و در ساعت 11 همان شب که جلو آیینه ایستاده بود و موهایش را شانه می زد دیدم که پرتویی از نور تمام وجودش را فرا گرفته بود و هنگام خداحافظی از تک تک فرزندان خداحافظی کرد در موقع خداحافظی به ایشان گفتم که من امسال لباسهای عیدت را سفارش بدهم یا خیر حسن در جواب گفت نه من هیچ چیز نمی خواهم برای من لباس سفارش نده در حالی که سالهای قبل خودش به من می گفت لباسهای عیدم را آماده کن تا من برگردم.[۱]


پانویس

  1. سایت یاران رضا