شهید سعید کریم قلی پور: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شهید سعید کریم قلی پور تاریخ تولد : 1340/12/24 تاریخ شهادت : 1360/02/25 محل شهادت : ن...» ایجاد کرد)
 
سطر ۹: سطر ۹:
 
  rId5
 
  rId5
  
زندگینامه
+
==زندگینامه==
  
 
بسمه تعالی زندگی نامه شهید کریم قلی پور شهید کریم قلی پور در سال 1340 در خانواده ای کم درامد متولد شد در سال 59 در 18 سالکی دیپلم خود را گرفت در رشته ریاضی. او در راهپیماهیها شرکت میکرد همواره نماز و روزه اش را میگرفت. سرانجام به خدمت سربازی رفت و 2ماه آموزشی خود را در لشگرک گذراند و بعد از یک ماه به شیراز برای آموزشهای دیگر رفتند . در اهواز در تاریخ21/2/1360 در ساعت 10 شب ترکش خمپاره به سر او اصابت کرد و به شهادت رسید. روحش شاد .
 
بسمه تعالی زندگی نامه شهید کریم قلی پور شهید کریم قلی پور در سال 1340 در خانواده ای کم درامد متولد شد در سال 59 در 18 سالکی دیپلم خود را گرفت در رشته ریاضی. او در راهپیماهیها شرکت میکرد همواره نماز و روزه اش را میگرفت. سرانجام به خدمت سربازی رفت و 2ماه آموزشی خود را در لشگرک گذراند و بعد از یک ماه به شیراز برای آموزشهای دیگر رفتند . در اهواز در تاریخ21/2/1360 در ساعت 10 شب ترکش خمپاره به سر او اصابت کرد و به شهادت رسید. روحش شاد .
  
  
زندگینامه بعدی
+
*زندگینامه بعدی
  
 
بسمه تعالی شهید در سال 1340 در 24 اسفند ماه در خانواده ای کم درآمد متولد شد در آغاز تحصیل بسیار فعال بود و همواره جزء شاگردان ممتاز بود. در سال 59 در 18 سالگی دیپلم گرفت و رشته او ریاضی فیزیک بود. در زمان انقلاب روحیه او عوض شد و یک روحیه بالاتری در او اوج گرفت. همواره در راهپیماییها و تظاهرات شرکت می کرد و اوائل انقلاب شبها تا صبح پاسداری میداد و اولین کسی بود که به فرمان امام به خیابان و پشت بام می رفت و الله اکبر می گفت نماز و روزه اش را می گرفت همواره به فکر ضعیف تر از خود بود و بیشتر وقتها غذایش نان و سیب زمینی بود و وقتی که از او می پرسیدیم می گفت مب خواهم بدانیم آن کسانی که غذای گرم ندارند و شب و روزشان یک لقمه نان است زندگیشان را چطور می گذرانند و یا اینکه لباس تازه نمی پوشید و می گفت می خواهم ببینم آن کسانیکه لباس نو و تازه ندارند در نظر مردم چگونه می آیند و همیشه می خواست زندگی ساده ای داشته باشد و در بیشتر مواقع تاکید بسیار بر این که هرگز از چیزهای خارجی نداشت و همیشه می گفت که باید خودمان خود کفایی را آغاز کنیم وقتی که جنگ شروع شد خیلی بی تابی می کرد که به جبهه برود وقتی که اسمش را خواندند خدا را شکر کرد و گفت که دیگر راحت شدیم و سرباز جنگ هستیم و وقتی که به او گفتیم نرو چرا میروی میگفت: اگر ما نرویم چه کسی برود از این مملکت دفاع کند و سخن دیگرش این بود که ما برای چه بدنیا آمده ایم و باید از خود چیزی باقی بگذاریم بعد که به سربازی رفت دوماه آموزشی را در لشگرک گذراند و بعد یک ما را به شیراز برای آموزشهای دیگر رفت قبل از اینکه به جبهه اعزام شود چند جا را از جمله تهران ودیگر شهرها گفته بودند که می توانند انتخاب کنند و به آنجا بروند ولی خودش داوطلبانه این راه را خواست یعنی اسمش را برای قزوین و از آنجا به همدان واز آنجا به اهواز او را بردند وبعد از دوماه در اهواز روز 21 اردیبهشت سال 60 در ساعت 10 شب ترکش خمپاره به سراو اصبت کرد و در سنگر های مساجد در سوسنگرد به شهادت رسید
 
بسمه تعالی شهید در سال 1340 در 24 اسفند ماه در خانواده ای کم درآمد متولد شد در آغاز تحصیل بسیار فعال بود و همواره جزء شاگردان ممتاز بود. در سال 59 در 18 سالگی دیپلم گرفت و رشته او ریاضی فیزیک بود. در زمان انقلاب روحیه او عوض شد و یک روحیه بالاتری در او اوج گرفت. همواره در راهپیماییها و تظاهرات شرکت می کرد و اوائل انقلاب شبها تا صبح پاسداری میداد و اولین کسی بود که به فرمان امام به خیابان و پشت بام می رفت و الله اکبر می گفت نماز و روزه اش را می گرفت همواره به فکر ضعیف تر از خود بود و بیشتر وقتها غذایش نان و سیب زمینی بود و وقتی که از او می پرسیدیم می گفت مب خواهم بدانیم آن کسانی که غذای گرم ندارند و شب و روزشان یک لقمه نان است زندگیشان را چطور می گذرانند و یا اینکه لباس تازه نمی پوشید و می گفت می خواهم ببینم آن کسانیکه لباس نو و تازه ندارند در نظر مردم چگونه می آیند و همیشه می خواست زندگی ساده ای داشته باشد و در بیشتر مواقع تاکید بسیار بر این که هرگز از چیزهای خارجی نداشت و همیشه می گفت که باید خودمان خود کفایی را آغاز کنیم وقتی که جنگ شروع شد خیلی بی تابی می کرد که به جبهه برود وقتی که اسمش را خواندند خدا را شکر کرد و گفت که دیگر راحت شدیم و سرباز جنگ هستیم و وقتی که به او گفتیم نرو چرا میروی میگفت: اگر ما نرویم چه کسی برود از این مملکت دفاع کند و سخن دیگرش این بود که ما برای چه بدنیا آمده ایم و باید از خود چیزی باقی بگذاریم بعد که به سربازی رفت دوماه آموزشی را در لشگرک گذراند و بعد یک ما را به شیراز برای آموزشهای دیگر رفت قبل از اینکه به جبهه اعزام شود چند جا را از جمله تهران ودیگر شهرها گفته بودند که می توانند انتخاب کنند و به آنجا بروند ولی خودش داوطلبانه این راه را خواست یعنی اسمش را برای قزوین و از آنجا به همدان واز آنجا به اهواز او را بردند وبعد از دوماه در اهواز روز 21 اردیبهشت سال 60 در ساعت 10 شب ترکش خمپاره به سراو اصبت کرد و در سنگر های مساجد در سوسنگرد به شهادت رسید

نسخهٔ ‏۱۹ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۲۹

شهید سعید کریم قلی پور

تاریخ تولد : 1340/12/24 تاریخ شهادت : 1360/02/25

محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه : تهران - بهشت زهرا

rId5

زندگینامه

بسمه تعالی زندگی نامه شهید کریم قلی پور شهید کریم قلی پور در سال 1340 در خانواده ای کم درامد متولد شد در سال 59 در 18 سالکی دیپلم خود را گرفت در رشته ریاضی. او در راهپیماهیها شرکت میکرد همواره نماز و روزه اش را میگرفت. سرانجام به خدمت سربازی رفت و 2ماه آموزشی خود را در لشگرک گذراند و بعد از یک ماه به شیراز برای آموزشهای دیگر رفتند . در اهواز در تاریخ21/2/1360 در ساعت 10 شب ترکش خمپاره به سر او اصابت کرد و به شهادت رسید. روحش شاد .


  • زندگینامه بعدی

بسمه تعالی شهید در سال 1340 در 24 اسفند ماه در خانواده ای کم درآمد متولد شد در آغاز تحصیل بسیار فعال بود و همواره جزء شاگردان ممتاز بود. در سال 59 در 18 سالگی دیپلم گرفت و رشته او ریاضی فیزیک بود. در زمان انقلاب روحیه او عوض شد و یک روحیه بالاتری در او اوج گرفت. همواره در راهپیماییها و تظاهرات شرکت می کرد و اوائل انقلاب شبها تا صبح پاسداری میداد و اولین کسی بود که به فرمان امام به خیابان و پشت بام می رفت و الله اکبر می گفت نماز و روزه اش را می گرفت همواره به فکر ضعیف تر از خود بود و بیشتر وقتها غذایش نان و سیب زمینی بود و وقتی که از او می پرسیدیم می گفت مب خواهم بدانیم آن کسانی که غذای گرم ندارند و شب و روزشان یک لقمه نان است زندگیشان را چطور می گذرانند و یا اینکه لباس تازه نمی پوشید و می گفت می خواهم ببینم آن کسانیکه لباس نو و تازه ندارند در نظر مردم چگونه می آیند و همیشه می خواست زندگی ساده ای داشته باشد و در بیشتر مواقع تاکید بسیار بر این که هرگز از چیزهای خارجی نداشت و همیشه می گفت که باید خودمان خود کفایی را آغاز کنیم وقتی که جنگ شروع شد خیلی بی تابی می کرد که به جبهه برود وقتی که اسمش را خواندند خدا را شکر کرد و گفت که دیگر راحت شدیم و سرباز جنگ هستیم و وقتی که به او گفتیم نرو چرا میروی میگفت: اگر ما نرویم چه کسی برود از این مملکت دفاع کند و سخن دیگرش این بود که ما برای چه بدنیا آمده ایم و باید از خود چیزی باقی بگذاریم بعد که به سربازی رفت دوماه آموزشی را در لشگرک گذراند و بعد یک ما را به شیراز برای آموزشهای دیگر رفت قبل از اینکه به جبهه اعزام شود چند جا را از جمله تهران ودیگر شهرها گفته بودند که می توانند انتخاب کنند و به آنجا بروند ولی خودش داوطلبانه این راه را خواست یعنی اسمش را برای قزوین و از آنجا به همدان واز آنجا به اهواز او را بردند وبعد از دوماه در اهواز روز 21 اردیبهشت سال 60 در ساعت 10 شب ترکش خمپاره به سراو اصبت کرد و در سنگر های مساجد در سوسنگرد به شهادت رسید


. منبع :سایت شهدای ارتش

http://ajashohada.ir/Home/Martyrdetails/22412