شهید هادی فضلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «==خاطرات== *پنجره ی انتظار یک روز قبل از شهادت هادی دلم عجیب شور می زد. برای ای...» ایجاد کرد)
 
(خاطرات)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 +
==زندگینامه==
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۰

زندگینامه

خاطرات

  • پنجره ی انتظار

یک روز قبل از شهادت هادی دلم عجیب شور می زد. برای این که اضطراب و دلتنگی ام را کاهش دهم، به سراغ زینب رفتم تا بلکه با بازی و حرف زدن با او نگرانیم برطرف شود. در میان صحبت هایم پرسیدم: «زینب جان بابا کی می آید؟» انتظار داشتم مثل همیشه با زبان بچه گانه اش بگوید: «اگه دوتا اگه سه تا بخوابیم بابا می آید» اما گویی زینب از راز بزرگی مطلع بود. با حالتی غم گرفته پاسخ داد: «مامان هرچند تا بخوابیم باز هم بابا نمی آید. مامان بابا دیگه نمی آید». دستانش را به گرمی فشردم. او فقط سه سال داشت. بغضم را فرو خوردم. روز بعد خبر شهادت همسرم را برایم آوردند. نگاهی به زینب انداختم که اشک ریزان از پنجره بیرون را نگاه می کرد تا کی پیکر خون آلود پدر را برایش بیاورند. مجله جاودانه ها، شماره مجله 6

Photo 2018-12-10 12-24-58.jpg