شهید مصطفی وفامنش: تفاوت بین نسخهها
Sanaee9711 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۳۳: | سطر ۳۳: | ||
بخوبی نشان داد و با شهادتش آخرین دام و توطئه آنها را نیز همانند گذشته خنثی کرد و با خون سرخش درخت تناور و بالنده اسلام را آبیاری کرد و بخواست دائمیش که همان پرواز بسوی معبود بود با اختیار و آگاهی تمام دست یافت باشد تا راه مبارزه، ایمان و تقوای این اسطوره مقاومت را پیشه خود سازیم و در عمل چون او بکوشیم و چون او شاهد خداوند گردیم<ref>[http://%20http://ajashohada.ir/home/martyrdetails/28971 سایت شهدای ارتش]</ref> | بخوبی نشان داد و با شهادتش آخرین دام و توطئه آنها را نیز همانند گذشته خنثی کرد و با خون سرخش درخت تناور و بالنده اسلام را آبیاری کرد و بخواست دائمیش که همان پرواز بسوی معبود بود با اختیار و آگاهی تمام دست یافت باشد تا راه مبارزه، ایمان و تقوای این اسطوره مقاومت را پیشه خود سازیم و در عمل چون او بکوشیم و چون او شاهد خداوند گردیم<ref>[http://%20http://ajashohada.ir/home/martyrdetails/28971 سایت شهدای ارتش]</ref> | ||
<references /> | <references /> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | == ردهها == | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان تهران]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان تهران]] |
نسخهٔ ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۱۹
شهید مصطفی وفامنش
تاریخ تولد : 1336/09/20 تاریخ شهادت : 1362/11/28
محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه : تهران - امامزاده پنج تن لویزان
rId5
زندگی نامه
بسم الله الرحمن الرحیم شهید مصطفی وفامنش به سال 1336 در شهر کوچک داراب پا بعرصه عالم وجود نهاد دوران کودکیش را در آغوش خانوادهای رشد و تربیت یافت که زمزمه نیمه شبان و سپیده و غروبش جزء زمزمه آشنای نام و یاد خدا و راز و نیاز و و جد و شور حال با خدا و ائمه و معصومین نبود. تابش نورانیت چنین فضائی موجب گردید که روحش با تلطیفی از روحانیت و معنویت عرفانی عجین گردد، اگر چه خردسال بود ولی حرکتها، سخنها، رفتارها، بازیهای بچه گانه اش و... همه جاذب و گیرا و شاخص بود. کودکان نامهربان وقتی به او میرسیدند مهربانترین مهربانان میشدندمیخواستند همگاه با مصطفی بازی کنند، در خانه گل سر سبد و زبانزد اقوام بود. همه او را دوست میداشتند و بر مهربانیش غبطه میخوردند. روحیه مهربانی و سنگ بنای سنگین تعصب مذهبی آنچنان در قلبش جایگزین گشت تا بتواند در فردائی نه چندن دور در فراز این بنای استوار بانگ رسای تکبیر سر دهد، گل خون ایمان اسلامی در آسمان و زمین بیاشاند، تا اسلام جاودانه ماند و قانون خداوند حاکم. بگاه تحصیل پا به حریم مدرسه گذاشت بیشتر از 8 کلاس درس نخواند. این ره توشه را کوله بارش کرد و قصد سفر نمود از سرش هجرت کرد پا به دنیای بزرگتری نهاد شهر تهران.
به جهانی پا نهاد که بتواند با اندودن تجربیات در آینده ای نزدیک در ساختن این جهان و دور کردن ابرهای تیره در آبادانی و بهسازی آن قوی تر و با ایمانتر عمل نماید. در گیر و دار شناسائی دنیای جدید و ناشناخته و آلوده تهران بود که بناگاه میلی و کششی پنهانی او را به سوی ارتش کشاند. خود میدانست که آن محیط سالم نیست و ارتش طاغوت چه مقاصدی را دنبال مینماید ولی این تقدیر بود.خداوند میخواست او در مسیر تجربه اندوزی جسورانه به پیش رود و هراسی بر خود راه ندهد و او نیز با استعانت از خداوند وارد ارتش شد نخواست محیط راکد و منجمد ارتش بر روحیه اش تاثیر گذارد به امر تحصیل پرداخت.
در کنار تحصیل، خدمت در ارتش مطالعات اجتماعی سیاسی و مذهبی خود را تقویت بخشید تا زمانیکه نسیم روحبخش انقلاب اسلامی در سپیده ای مقدس از وادی نور و حق شهر قیام و خون، قم وزیدن آغاز کرد. خود را در وزش آن نسیم قرار داد خنکای جان و روح را حس کرد. در وزش نسیم سر از پا نشناخته بحرکت درآمد. با نسیم فریاد زد، اشک ریخت، گریز زده، تبسم کرد. دست بر خون شهید ژاله کشید، پیراهن چاک زد و کفن شهیدای 19، 20، 21 بهمن نمود. ندای بلند امام را به جان شنید و در آن امام را دید و 22 بهمن و شادی، امید و پیروزی و.... با سقوط حکومت جبار شاهی و حاکمیت جمهوری اسلامی نقش و وظیفه خود را سنگین تر حس کرد و با تمامی اینان و توان از تجربیات نظامی خود برای دور نمودن ضد انقلابیون و شکوفائی انقلاب اسلامی بهره جست. کمیته انقلاب اسلامی لویزان و اختیاریه را تشکیل داد،در پادگان و خانه های سازمانی لویزان به انجام وظیفه پرداخت. شب ها تا صبح بیدار خوابی برای حراست از انقلاب داشت تا زمانیکه در شگفتن اولین غنچه های بهار آزادی مزدوران شرق و غرب در کردستان توطئه چیدند بدون لحظهای درنگ خود را برای مقابله باضد انقلابوین داخلی به سنندج رساند، بعد ازمدتی که امنیت نسبی در منطقه ایجاد شد برای پیروزی از سنت رسول اکرم به تهران آمد و تشکیل خانواده داد، در شهریور 58 مجددا به اتفاق دیگر برادران سپاه و ارتش وارد کردستان شد به پاوه رفت و در آنجا از خود فعالیت چشمگیری نشان داد.
در مراجعت از منطقه سردشت و بانه ضد انقلابیون فرصت را غنیمت میشمردند و به خیال خام خود حمله غافلگرانه میکنند ولی او اگر چه تنی چند از یاران خود را از دست میدهد این توطئه را با قتل عام آن خائنین خنثی میسازند. عید قربان 58 به ساری منتقل میشود. در آنجا شروع به فعالیت و ادای تکلیف میکند. که جنگ تحمیلی با جمله قوای متجاوز صدام به کشور اسلامیمان آغاز میگردد و او با شنیدن خبر حمله بر آشفته میگردد. بصورتی که حتی لحظه ای درنگ را جایز نشمرد. روح نارآمش که تنها با آرامش حکومت اسلامی آرام میافت بار دیگر به تلاطم می افتد لباس رزم میپوشد و بطور داوطلب به سوی جبهه، جنوب پیش میاندازد. در لشگر 21حمزه ماموریت مبارزه با کفر بعثی مییابد در عملیات کوچک و بزرگ شرکت میکنند تا به شکستن حصر آبادان ، که ترکشی به بدنش اصابت میکند برای معالجه به تهران فرستاده میشود.
بعد از 5 روز تاب از کف میدهد تخت و بیمارستان را رها میکند و مجددا به جبهه این کانون پر مهر و صفایش این مکانی که تنها در آنجا روح نا آرامش آرامش واقعی را می یافت باز میگردد.
در عملیات فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان و دیگر حمله ها شرکت موثر داشت. چهره او و نام او را حتی سنگهای جنوب نیز خوب میشناختند و خود دیگر جای جای کویر را لمس کرده بود و با لحظه لحظه سنگر جبهه و جبهه ها مانوس بود و هم نفس.
بعد از مدتی برای دیدن پاره ای از دوره های آموزشی به شیراز اعزام میشود و پس از طی دوره لازم به جبهه باز میگردد. محارست و کار مداوم در جبهه مخصوص کار بر روی مینو کاتویوشابر روی جیپ چهره او را بعنوان یکی از مبتکرین افراد و شاخص ترین فرد در این رشته پر آوازه کرد بصورتی که سرآمد این فن بود و در لشگر 30 گرگان و لشگر 21 مورد ستایش. این چهره نا آرام و مرد همیشگی جبهههای نبرد حق علیه باطل و این مرد خوب صمیمی مهربان باتقوا و دوست داشتنی و این فرزند دلیر و پر تلاش دارابی بعد از نزدیک به پنجسال نبرد و مبارزه در راه جمهوری اسلامی و بعد از سه سال و اندی ستیز با کفر صدامی عاقبت بخانه باز میگردد. تا با اندوختن قوتی و قوتی دیگر با ایمانی راسخ تر به جبهه دیگر پر کشد. بعد از چند روز در میان خانواده و اقوام درگاه خداحافظی (1362/11/23) رو به همسرش میکند و میگوید: اینبار میروم تا با یاری خداوند بزرگ و دیگر همرزمانم ریشه صدام و صدامیان را بر کنیم و راه کربلای حسین (ع) را برای ملت شریف ایران باز کنیم. این سخن را در طنین بزرگ بازگو میکند و کوله پشتی رزم را محکم میکند و در تبسمی به فرزند کوچکش او را در نگاه خود به نگریستن راه پدر فرا میخواند و در بی انتهایی ستیز و مبارزه با ظلم و کفر راهی میشود. میرود با استواری و سربلندی اسلام را در خون خود مشق کند میرود تا به کفرالحاد و هر آنچه و هر آنکس که با اسلام آئین ستیز دارد با نثار خون خود بگوید آئین خدا آئین جاودانه است و محو و نابودی و خسران جزء با شماست و او در حرکتش به منزلگاه آشنا خود همانجائی که ماههابا مزدوران و سرسپردگان دلیرانه جنگیده بود و در آخرین گامی که این
سر سپردگان بر سر راهش پهن نموده بودند کینه ابدی خود را با نثار خونش این مزدوران که سالها بود کینه این رزمنده دلیر اسلام را در خود فرو میخورند. بخوبی نشان داد و با شهادتش آخرین دام و توطئه آنها را نیز همانند گذشته خنثی کرد و با خون سرخش درخت تناور و بالنده اسلام را آبیاری کرد و بخواست دائمیش که همان پرواز بسوی معبود بود با اختیار و آگاهی تمام دست یافت باشد تا راه مبارزه، ایمان و تقوای این اسطوره مقاومت را پیشه خود سازیم و در عمل چون او بکوشیم و چون او شاهد خداوند گردیم[۱]