شهید پرویز کاری صدیق: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «شهید پرویز کاری صدیق تاریخ تولد :1341/03/04 تاریخ شهادت : 1367/04/04 محل شهادت : نامشخص...» ایجاد کرد) |
Sanaee9711 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۳۸: | سطر ۳۸: | ||
منبع:سایت شهدای ارتش | منبع:سایت شهدای ارتش | ||
http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/41936 | http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/41936 | ||
+ | |||
+ | |||
+ | == ردهها == | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خوزستان]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان دزفول]] |
نسخهٔ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۸
شهید پرویز کاری صدیق تاریخ تولد :1341/03/04 تاریخ شهادت : 1367/04/04 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :خوزستان - دزفول - بهشت علی
زندگی نامه
زندگی مثل آب روان در جریان بود ولحظه ای از حرکت باز نمی ایستاد ومصیب وگل تخت کش در مسیر جریان آب در حرکت بودند ولحظه ای از زندگی عقب نمی ماندند مصیب، بخاطر شغلش که ارتش بود مدام از این شهر به آن شهر می رفت و خانواده اش نیز مجبور می شدند با او نقل مکان کنند ولی این مهاجرتها درسهای زیادی به آنها می آموخت واز آداب و رسوم شهرها اطلاع می یافتند تا اینکه اینبار نوبت به آذرشهر رسید و در آنجا اسکان یافتند تقریباً روز سوم تیر ماه سال 1341 بود که چهارمین فرزندشان چشم بر جهان گشود و گرمای خاصی به کانون خانواده بخشید. بعد از گذر چند روز، خانواده گرد هم جمع شدند تا نامی برای او انتخاب کنند و بلاخره او را پرویز نامیدند. پرویز با گذر ایام، بزرگتر می شد و هیچ کس از او ناراضی نبود و گله ای نمی کرد. مصیب نیز بعلت تعداد زیاد خانواده با حقوق کمی که دریافت می کرد بسختی مخارج زندگی را تأمین می کرد و هیچوقت گلایه ای نمی کرد و همیشه خدا را بخاطر نعماتش شکرگزاری می کرد. پرویز، پسر کوچک خانواده به 7 سالگی رسیده بود و باید به مدرسه می رفت و به همین منظور در مدرسه ی ابتدائی کمالی ثبت نام و شروع به تحصیل کرد. او که مدرسه را خیلی دوست داشت در نهایت عشق و علاقه به انجام تکالیفش می پرداخت و سعی می کرد هیچ وقت از درس و مشقش عقب نماند. پرویز پسر مهربانی بود و همیشه سعی می کرد با همه خوش رفتاری کند و اکثر اوقات را با برادر و خواهرانش بازی می کرد و از آنجا که تعداد بچه ها زیاد بود، مادر نمی توانست به همه ی آنها رسیدگی کند و از این رو پرویز فرد خود ساخته ای شده بود که اکثر کارهایش را خودش انجام میداد. پرویز وقتی دوران ابتدائی را به اتمام رساند در یکی از مدارس راهنمائی اردبیل ثبت نام کرد و همچنان به فعالیتش ادامه داد. در این دوران، بیشتر اوقاتش را در پایگاه مسجد داشچیلار به همراه دوستش آقای روشنی به فعالیتهای مذهبی می پرداخت و سعی می کرد تا آنجا که می توانست در راه دین و مذهب فعالیت کند. پرویز با اتمام دوران راهنمایی، در ارتش ثبت نام کرد و به این دلیل از ادامه ی تحصیل باز ماند. او که رفتن به ارتش را در آن زمان، بهترین راه کمک به وطن می دانست در اکثر اوقات در راهپیمایی ها شرکت و روز وشب در پایگاه داشچیلار فعالیت می کرد. پرویز با همه ی فعالیتهایش از کارخانه نیز باز نمی ماند و مثل یک دختر در کارها به مادرش کمک می کرد چرا که دوست نداشت مادر را با چهرۀ خسته ببیند. او که نسبت به همه حس نوع دوستی داشت، هرگاه کسی کاری داشت با کمال میل انجام می داد و در ایام زمستان نیز به برف روبی بامهای همسایگان می پرداخت تا آنها در سرما نمانند. آقای روشنی که همسایه شان بود و در پایگاه کنار پرویز فعالیت می کرد با او رابطه ی صمیمانه ای داشت و لحظاتش را با وی سپری می کرد. پرویز خیلی صبور بود و مشکلاتش را بروز نمی داد تا کسی هم ناراحت شود و آرزو می کرد بتواند یک زندگی مستقلی بوجود بیاورد و در کنار همسرش زندگی کند. او در ایام جوانی از طریق ارتش به جبهه اعزام شد و سعی کرد بعنوان یک بسیجی در خط مقدم به نبرد بپردازد. پرویز در ارتش بعنوان استوار فعالیت می کرد ودرجبهه نیزبعنوان فرمانده سربازانش را در حملات راهنمایی می کرد. ایامی که در ارتش به فعالیت نمی پرداخت حتماً علتی داشت و ان هم حضور در جبهه و خط مقدم بود و معتقد بود که برای دفاع از وطن باید از جان مایه گذاشت. و همیشه می گفت: ما باید به جنگ برویم، چونکه آمریکا دور تا دور وطن را برای تهاجم به ایران اسلامی فرا گرفته و اگر ما جاوی این شیطان نایستیم چه کسی بایستید و.... با این اوضاع و احوال در نهایت شجاعت در میدان نبرد حاضر می شد و بهترین لحظاتش رادر آنجا سپری می کرد. پرویز که دردزفول خدمت می کرد با دختری آشنا شده بود که شدیداً به وی علاقمند شده بود و برای همین از مادرش خواست تا او را برایش خواستگاری کند و مادر هم با کمال میل به خواستگاری رفت و دختر نیز که به پرویز علاقمند بود به خواستگاری آنها جواب مثبت داد.و چون هر دو خانواده مذهبی بودند مراسم ساده ای برپا کردند تا این زوج جوان را روانه ی خانه بخت کنند. بعد از انجام مراسم، پرویز همسرش را به خانه ای که در دزفول اجاره کرده بود روانه کرد تا زندگی مشترکشان را در همانجا آغاز کنند. روزهای شیرین زندگی به سرعت سپری می شد و پرویز همسرش را به اندازۀ دنیا دوست داشت که با تولد اولین فرزندش صد برابر شد. روزگاربه سرعت برق و باد سپری می شد تا جائیکه دختر کوچک پرویز3 ساله شده بود و آنها صاحب پسری نیز شده بودند که هنوز روی پدر را ندیده بود. پرویز که آرزوی شهادت رادر سر می پروراند، یک عکس برادر شهیدش «اکبر» را جلوی چشمانش قرار داده بود و می گفت:مادرجان، ببین اکبر باچشمانش مرا صدا می زند ومی گوید برادر منتظرت هستم بیا. ! او در اوج جنگ ونبرد حاضر بود در حالی که همسرش، در خانه، پسرش را که تازه متولد شده بود به آغوش کشیده ونشسته بود، مادر به عروسش گفتکه عروسی پسرعموی بچه هاست حاضر شو، تا باهم به عروسی برویم واوا پاسخ داد: مادرجان ؛ تا پرویز ناید من هیچ جا نمی روم ومادر مجبور شد به تنهایی به عروسی برود ولی درآنجا نتوانست بنشیند مثل این بود که ماری را به جانش انداخته باشند، خیلی بی تابی می کرد به هرنحوی بود خودش را ازمجلس عروسی دور کرد وبه خانۀ پسرش که در آنجا مهمان بود بازگشت.
گویا که این دلهره مادر وبی تابی همسر بیجا نبود ودر آن سوی جبهه پرویز در اوج نبرد بود چهار تیرماه سال 1367 بود وزمانی که فقط یک روز به تولد پرویز باقی مانده بود وپرویز در منطقه ی طلایه به نبرد می پرداخت ناگهان براثر بمباران شیمیائی به شهادت رسید ودر همان حین مورد اصابت گلوله آرپی چی قرار گرفت وپیکر پاکش تکه تکه شد. تا جائیکه هر قطعه از بدنش به سمتی پرتاب شده بود وگویا که کربلا در دیدگان همه زنده شده بود.
به هر نحوی بود بعد از یک هفته تکه های بدن پرویز را به پشت جبهه رساندند و وقتی همسر ومادرش از این خبر آگاه شدند در غم واندوهی عمیق فرور فتند واز اینکه شنیدند پیکر پاک شهید 1 هفته در همان منطقه مانده بود بیشتر رنجیده شدند. مادر که هنوز 4سالی از شهادت پسر دیگرش نگذشته وتا به آن روز آرام نگرفته بود در نهایت خزن واندوه، دوباره به سوگ نشست وپیکر پاک فرزندش را روانه گلزار شهدای دزفول کردند. تادر کنار دیگر شهداء آرام گیرد و مادر درکنار قبر فرزندش به سوگ نشست واز پسرش خواست تا سلام مادر را به فرزند دیگرش(اکبر) برساند. وهردو کبوتر زخمی اش را به خدا سپرد واز خدا خواست تا صبر جمیل به او عنایت کند.
منبع:سایت شهدای ارتش
http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/41936