ویرایش‌ها

شهیدخسروابراهیمی بقال

۹ بایت اضافه‌شده، ‏۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۵
دیدم همه ی سربازان در حال خوردن غذا هستند پرسیدم فرمانده نیامده؟ یکی از آنها گفت: انگار تازه واردی.
گفتم: بله. گفت: فرمانده آن جا در جمع سربازان مشغول خوردن غذا است. من واقعاً از رفتارشان خوشحال شدم و به جمع آنها پیوستم."
خسرو پس از شروع جنگ همواره از پیش تازان اعزام به مناطق جنگی بود، به عنوان فرمانده گردان در مناطق عملیاتی غرب و جنوب کشور حاضر گردید و با خلق حماسیه حماسه های بی نظیر در سال هزار و سی صد و پنجاه و نه به یک سال ارشدیت مفتخر شد و به عنوان افسر نمونه مورد تشویق واقع شد.
او چندین بار در راه دفاع از ناموس و کیان کشور به شدت مجروح گشت و پس از بهبود نسبی، بار دیگر عازم جبهه های جنگ شد.
خسرو ابراهیمی در طول دوران خدمت خویش همواره به جهت شجاعت و اخلاص زبان زد رزمندگان بوده و در تاریخ 1359/12/29 به خاطر جدیت در مدیریت صحیح یگان و رشادت در عملیات جنوب کشور با اخذ یک سال ارشدیت مورد تشویق قرار گرفت و در تاریخ 1364/07/01 به درجه ی سرگردی نایل گردید.
خسرو ابراهیمی، سرانجام در دهم ارد یبهشت اردیبهشت سال هزار و سی صد و شصت و پنج در منطقه ی عملیاتی [[فکه ]] در حین عملیات رزمی و به هنگان پیش روی به سوی دشمن، به وسیله ی مزدوران متجاوز بعثی به شهادت رسید و در خون پاک و مطهرش خویش فرو غلطید و پیکر پاک او پس از تشییعی با شکوه در گلزار غریبان اردبیل به خاک سپرده شد.
پدرش حسین ابراهیمی به نقل از یکی از همرزمان شهید درباره ی شهادت سرتیپ شهید خسرو ابراهیمی چنین می گوید: "صبح بود و هنوز مدتی به طلوع آفتاب باقی مانده بود.
نسیم خنک، گونه ی شن های صحرا را که تا لحظاتی دیگر زیر تابش آفتاب گرم جنوب داغ و سوزان می شدند نوازش می داد.
به نقطه ی رهایی که رسیدند، فرمانده دستور توقف را صادر کرد و به معاون خویش فرمان داد تا از آن جا به بعد، گردان به دو قسمت تقسیم شود.
گردان به دو گروهان تقسیم شد. یک گروهان به فرماندهی معان گردان، باید از سمت راست حرکت می کردو کرد و گروهان دیگر نیز به فرماندهی خود فرمانده از قسمت چپ حرکت می نمود.
دقایق به سرعت سپری می شد. رزمندگان دو گروهان، با همدیگر خداحافظی می کردند.
سرگرد ابراهیمی نیز، معاونش را که از دوستان قدیمی او بود در آغوش کشید و آخرین سفارشها و دستورها را به او ابلاغ نمود. لحظاتی بعد، دو گروهان از هم جدا شده، به طرف مقدم که در وضعیت نامعلوم و مبهمی بود، حرکت کردند تا خط مقدم را از نیروهای قبلی تحویل گرفته و در صورت حضور دشمن در خط، آن ها را از منطقه بیرون برانند.
او می خواست خود به تنهایی به پیشواز خطر برود. اصرار افسران و سربازان برای همراهی با او بی نتیجه بود. انگار سرگرد می دانست که لحظاتی دیگر چه اتفاق وحشتناکی خواهد افتاد. برای همین می خواست خود در لحظه ی حساس شهادت تنها باشد. خسرو قبل از این بارها در لحاظ حساس و خطرناک، جانش را به خطر انداخته بود.
وی هرگز در چنین مواقعی که احتمال خطر بسیار زیاد بود. اجازه نمی داد کسی دیگر از سربازان یا افسرانش خود را به خطر بیندازد. سرگرد ابراهیمی خود همیشه پیشتاز خطر بود.
فرمانده سوار جیپ شد و پشت [[چیپ "میول" ]] نشست. افسران با غرور و افتخار از اینکه در کنار چنین فرماندهی می جنگند با تمام وجود احترام نظامی انجام دادند.
فرمانده با تبسمی بر لب و معنایی که در عمق چشمانش برق می زد و شهادت او را گواهی می داد، دستی تکان داد و به طرف خط حرکت کرد.
دلیر مردان با اضطراب و نگرانی به جیپ او چشم دوخته بودند که در دل گرد و خاک پیش می رفت. همه در دل خویش به جسارت و ایثار فرمانده غبطه می خوردند و چنین از خودگذشتگی و شجاعی را غیرممکن و دست نیافتنی می دانستند.
چند لحظه بیش تر طول نکشید که ناگهان با اصابت گلوله ی [[آرپی جی، جی]]، جیپ فرماندهی آتش گرفت وسرگرد، پروانه سان در آتش عشق به خدا، مردم و دفاع از ناموس و امنیت سرزمین خویش با عزت و افتخار و سربلندی به شهادت رسید تا نامش جاودانه در زمره ی بزرگ مردان تاریخ که حیات و زندگی را در مقابل اعتقاد و باور خویش به بازی می گیرند به ثبت برسد."
پدرش در ادامه می گوید: "وقتی به ما خبر دادند رفتیم به پادگان اول گفتند اسیر شده است. سپس گفتند که شهید شده.
تقریباً 20 روز یا 25 روز پیکرش در خاک تحت سلطه ی عراق بود و هر چه عملیات شده بود نتوانسته بودند پیکرش را به عقب انتقال دهند. فرمانده گردانش می گفت: برای انتقال پیکرش من خودم نیز رفته بودم. او می گفت: از عرقگیری (زیر پیراهن) که با هم خریده بودیم و همچنین از جای عینک که به کمرش بسته بود توانستم او را شناسایی کنم وگرنه بدنش و صورتش سوخته بود و قابل شناسایی نبود.
یکی از همرزمان شهید درباره ی نحوه شهادت سرگرد شهید خسرو ابراهیمی چنین می گوید:
«صبح بود و هنوز مدتی به طلوع آفتاب باقی مانده بود، نسیم خنک، گونه ی شن های شنهای صحرا را که تا لحظاتی دیگر زیر تابش آفتاب گرم جنوب داغ و سوزان می شدند نوازش می داد، سرگرد ابراهیمی تازه نمازش را تمام کرده بود که پیغام مهمی از فرماندهی لشکر به دستش رسید، فوراً دستور آماده باش به گردان صادر نمود، جانمازش را جمع کرد و زود لباس هایش را پوشید و از چادر خارج شد، چند بار نفس عمیق کشید، پیغام فرماندهی، ذهنش را به شدت مشغول کرده بود، باید هر چه زودتر گردان را به طرف خط مقدم حرکت می داد، خبر رسیده بود که دیشب با تهاجم دشمن بعثی، خط شکسته است و حالا او مأمور شده بود تا به اتفاق گردان خود، به خط مقدم رفته، اوضاع و احوال را دقیقاً بررسی نماید و اقدامات لازم را طبق دستور انجام دهد.
حس و حال عجیبی داشت، کم کم همه ی نیروها آماده شدند، ساعاتی بعد، گردان به طرف خط مقدم حرکت کرد، به نقطه ی رهایی که رسیدند، فرمانده دستور توقف را صادر کرد و به معاون خویش فرمان داد تا از آن جا به بعد، گردان به دو قسمت تقسیم شود، گردان به دو گروهان تقسیم شد، یک گروهان به فرماندهی معاون گردان، باید از سمت راست حرکت می کرد و گروهان دیگر نیز به فرماندهی خود فرمانده (خسرو ابراهیمی) از قسمت چپ حرکت می نمود،دقایق به سرعت سپری می شد، رزمندگان دو گروهان، با همدیگر خداحافظی می کردند، سرگرد ابراهیمی نیز، معاونش را که از دوستان قدیمی او بود در آغوش کشید و آخرین سفارش ها و دستورها را به او ابلاغ نمود.
لحظاتی بعد، دو گروهان از هم جدا شده، به طرف خط مقدم که در وضعیت نامعلوم و مبهمی بود، حرکت کردند تا خط مقدم را از نیروهای قبلی تحویل گرفته و در صورت حضور دشمن در خط، آن ها را از منطقه بیرون برانند، سکوتی ترسناک و عمیق بر خط، حاکم بود، ارتباط رادیویی با خط مقدم از دیشب قطع شده بود و هیچ گونه اطلاعی از وضع آن جا در دست نبود، به احتمال زیاد دشمن خط را تصرف كرده بود، به نزدیکی های خط رسیدند که سرگرد ابراهیمی دستور ایست داد، همه متوقف شدند، سپس به دستور فرمانده، یگان آرایش نظامی گرفت و آماده ی درگیری شد، سرگرد یکی از افسران با سابقه را صدا کرد و گفت: شما همین جا آماده بمانید تا من قدری جلوتر بروم و از وضعیت موجود اطلاعاتی به دست آورم، افسر پاسخ داد: جناب سرگرد! شما نباید جلو بروید خطرناک است،نیروهای شناسایی می روند، سرگرد، درحالی که به طرف جیپ حرکت می کرد گفت: نه! شما همین جا منتظر بمانید، خودم می روم، اگر اتفاقی افتاد، نیروها را برای درگیری با دشمن آماده کن.
۸۰۰
ویرایش