شهید هرمز بابایی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۴: | سطر ۳۴: | ||
− | زندگی نامه | + | ==زندگی نامه== |
بابایی، هرمز: سیام مهر ۱۳۴۲، در روستای باقرآباد ترک از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش فضلالله و مادرش ملکی نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۳، در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای کهوان تابعه شهر آبیک واقع است. | بابایی، هرمز: سیام مهر ۱۳۴۲، در روستای باقرآباد ترک از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش فضلالله و مادرش ملکی نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۳، در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای کهوان تابعه شهر آبیک واقع است. | ||
− | وصیت نامه | + | ==وصیت نامه== |
شهید، هرمز بابایی: بالاخره پس از ماه ها انتظار توفیق یافتم که در صف سربازان (خدمتگزاران) امام زمان (عج) حضور یافته و به ملت شهیدپرور آن حضرت، خدمتگزاری کرده و علیه کفر جهانی و -شیطان کوچکِ آمریکا- صدام یزید کافر، بجنگیم. من می روم؛ چرا که باید رفت. آری! باید رفت اگر چه در این رفتن، سختی ها و بلاهای زیادی به انسان تحمیل شود. باید عاشق شد و دنیا را رها کرد و رفت. گاهی آرزو می کنم ای کاش نبودم و دلم می خواهد از این دنیا بروم و آرزو دارم شهید شوم؛ چرا که «این دل تنگم غصه ها دارد / گوییا میل کربلا دارد» پدر جان! من شهادت در راه خدا تنها آرزویم بود و آخر هم به آرزویم رسیدم؛ از شما می خواهم که برایم اشک نریزید، اگر هم اشک می ریزید، برای آقامان امام حسین(ع) بریزید. پدر جان! هر چه می توانی از مردم شفاعت مرا بگیر؛ از فامیلها بخواه که مرا حلال کنند و هر بدی که از من دیده اند، مرا ببخشند؛ چون من به آنها نتوانستم خوبی کنم. من برای این به جبهه آمدم که وظیفه الهی است و این که برای خداوند و جامعه خدمتی کرده باشم و وظیفه ی هر مسلمان است که در راه خداوند به خلق خدمت کند. ممکن است مرگ در حالت عادی و هر موقع که بشود به سراغ انسان بیاید؛ پس چه بهتر که انسان در راه خدا بجنگد و شهید شود. اما مادر عزیزتر از جانم! شما خیلی برایم زحمت کشیدی؛ خیلی رنج بُردی و به گردنم حق زیادی داری که با زبان نمی شود بیان کرد؛ ولی من متأسفانه نتوانستم به شما خدمتی بکنم؛ چون سعادت آن را پیدا نکردم. مادر جان! شهید نَمُرده؛ شهید قلب تاریخ است. مادر جان! دعایت این باشد که خداوند رزمندگان اسلام را پیروز گرداند و طول عمر برای رهبر عزیزمان امام خمینی عنایت فرماید. خواهران و برادران عزیز و بهتر از جانم! امیدوارم هر بدی از من دیدید، مرا حلال کنید و از شما می خواهم که راهم را ادامه دهید و نگذارید خون شهیدانمان به هدر رود. برادرانم! از شما می خواهم مثل گذشته در پیشبرد انقلاب کوشا باشید و خواهرانم! از شما انتظار دارم که فرزندانی تربیت کنید مؤمن و مفید که راه ما را ادامه دهند، که راه ما راه آقامان امام حسین(ع) می باشد. امیدوارم مثل گذشته نماز و عبادت خود را بر پا دارید و در مسجد و نماز جماعت ها و نماز جمعه ها شرکت کرده و مرا حلال کنید.۱ (۱۰۹۳۹۲۰) سرباز، هرمز بابایی | شهید، هرمز بابایی: بالاخره پس از ماه ها انتظار توفیق یافتم که در صف سربازان (خدمتگزاران) امام زمان (عج) حضور یافته و به ملت شهیدپرور آن حضرت، خدمتگزاری کرده و علیه کفر جهانی و -شیطان کوچکِ آمریکا- صدام یزید کافر، بجنگیم. من می روم؛ چرا که باید رفت. آری! باید رفت اگر چه در این رفتن، سختی ها و بلاهای زیادی به انسان تحمیل شود. باید عاشق شد و دنیا را رها کرد و رفت. گاهی آرزو می کنم ای کاش نبودم و دلم می خواهد از این دنیا بروم و آرزو دارم شهید شوم؛ چرا که «این دل تنگم غصه ها دارد / گوییا میل کربلا دارد» پدر جان! من شهادت در راه خدا تنها آرزویم بود و آخر هم به آرزویم رسیدم؛ از شما می خواهم که برایم اشک نریزید، اگر هم اشک می ریزید، برای آقامان امام حسین(ع) بریزید. پدر جان! هر چه می توانی از مردم شفاعت مرا بگیر؛ از فامیلها بخواه که مرا حلال کنند و هر بدی که از من دیده اند، مرا ببخشند؛ چون من به آنها نتوانستم خوبی کنم. من برای این به جبهه آمدم که وظیفه الهی است و این که برای خداوند و جامعه خدمتی کرده باشم و وظیفه ی هر مسلمان است که در راه خداوند به خلق خدمت کند. ممکن است مرگ در حالت عادی و هر موقع که بشود به سراغ انسان بیاید؛ پس چه بهتر که انسان در راه خدا بجنگد و شهید شود. اما مادر عزیزتر از جانم! شما خیلی برایم زحمت کشیدی؛ خیلی رنج بُردی و به گردنم حق زیادی داری که با زبان نمی شود بیان کرد؛ ولی من متأسفانه نتوانستم به شما خدمتی بکنم؛ چون سعادت آن را پیدا نکردم. مادر جان! شهید نَمُرده؛ شهید قلب تاریخ است. مادر جان! دعایت این باشد که خداوند رزمندگان اسلام را پیروز گرداند و طول عمر برای رهبر عزیزمان امام خمینی عنایت فرماید. خواهران و برادران عزیز و بهتر از جانم! امیدوارم هر بدی از من دیدید، مرا حلال کنید و از شما می خواهم که راهم را ادامه دهید و نگذارید خون شهیدانمان به هدر رود. برادرانم! از شما می خواهم مثل گذشته در پیشبرد انقلاب کوشا باشید و خواهرانم! از شما انتظار دارم که فرزندانی تربیت کنید مؤمن و مفید که راه ما را ادامه دهند، که راه ما راه آقامان امام حسین(ع) می باشد. امیدوارم مثل گذشته نماز و عبادت خود را بر پا دارید و در مسجد و نماز جماعت ها و نماز جمعه ها شرکت کرده و مرا حلال کنید.۱ (۱۰۹۳۹۲۰) سرباز، هرمز بابایی |
نسخهٔ ۲۰ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۳
بسمه تعالی
نام هرمز بابایی
نام پدر فضل الله
نام مادر ملکی
محل شهادت شرق دجله
محل تولد قزوین - باقرآباد ترک
تاریخ تولد ۱۳۴۲/۰۷/۳۰
محل شهادت شرق دجله
تاریخ شهادت ۱۳۶۳/۱۲/۲۸
استان محل شهادت -
شهر محل شهادت -
وضعیت تاهل مجرد
تحصیلات ششم ابتدائی
رشته -
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - آبیک – کهوان
زندگی نامه
بابایی، هرمز: سیام مهر ۱۳۴۲، در روستای باقرآباد ترک از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش فضلالله و مادرش ملکی نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۳، در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای کهوان تابعه شهر آبیک واقع است.
وصیت نامه
شهید، هرمز بابایی: بالاخره پس از ماه ها انتظار توفیق یافتم که در صف سربازان (خدمتگزاران) امام زمان (عج) حضور یافته و به ملت شهیدپرور آن حضرت، خدمتگزاری کرده و علیه کفر جهانی و -شیطان کوچکِ آمریکا- صدام یزید کافر، بجنگیم. من می روم؛ چرا که باید رفت. آری! باید رفت اگر چه در این رفتن، سختی ها و بلاهای زیادی به انسان تحمیل شود. باید عاشق شد و دنیا را رها کرد و رفت. گاهی آرزو می کنم ای کاش نبودم و دلم می خواهد از این دنیا بروم و آرزو دارم شهید شوم؛ چرا که «این دل تنگم غصه ها دارد / گوییا میل کربلا دارد» پدر جان! من شهادت در راه خدا تنها آرزویم بود و آخر هم به آرزویم رسیدم؛ از شما می خواهم که برایم اشک نریزید، اگر هم اشک می ریزید، برای آقامان امام حسین(ع) بریزید. پدر جان! هر چه می توانی از مردم شفاعت مرا بگیر؛ از فامیلها بخواه که مرا حلال کنند و هر بدی که از من دیده اند، مرا ببخشند؛ چون من به آنها نتوانستم خوبی کنم. من برای این به جبهه آمدم که وظیفه الهی است و این که برای خداوند و جامعه خدمتی کرده باشم و وظیفه ی هر مسلمان است که در راه خداوند به خلق خدمت کند. ممکن است مرگ در حالت عادی و هر موقع که بشود به سراغ انسان بیاید؛ پس چه بهتر که انسان در راه خدا بجنگد و شهید شود. اما مادر عزیزتر از جانم! شما خیلی برایم زحمت کشیدی؛ خیلی رنج بُردی و به گردنم حق زیادی داری که با زبان نمی شود بیان کرد؛ ولی من متأسفانه نتوانستم به شما خدمتی بکنم؛ چون سعادت آن را پیدا نکردم. مادر جان! شهید نَمُرده؛ شهید قلب تاریخ است. مادر جان! دعایت این باشد که خداوند رزمندگان اسلام را پیروز گرداند و طول عمر برای رهبر عزیزمان امام خمینی عنایت فرماید. خواهران و برادران عزیز و بهتر از جانم! امیدوارم هر بدی از من دیدید، مرا حلال کنید و از شما می خواهم که راهم را ادامه دهید و نگذارید خون شهیدانمان به هدر رود. برادرانم! از شما می خواهم مثل گذشته در پیشبرد انقلاب کوشا باشید و خواهرانم! از شما انتظار دارم که فرزندانی تربیت کنید مؤمن و مفید که راه ما را ادامه دهند، که راه ما راه آقامان امام حسین(ع) می باشد. امیدوارم مثل گذشته نماز و عبادت خود را بر پا دارید و در مسجد و نماز جماعت ها و نماز جمعه ها شرکت کرده و مرا حلال کنید.۱ (۱۰۹۳۹۲۰) سرباز، هرمز بابایی
منبع : پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین