شهید مصطفی احمدی روشن: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
(←خاطرات) |
(←خاطرات) |
||
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. | گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. | ||
بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه».<ref>كتاب شهيد مصطفی احمدی روشن ، ص 73</ref> | بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه».<ref>كتاب شهيد مصطفی احمدی روشن ، ص 73</ref> | ||
+ | |||
+ | *گلزار شهدا | ||
+ | |||
+ | سعی می کرد هر هفته بره زیارت شهدا | ||
+ | با چند نفر از بچه های دانشگاه قرار گذاشته بود . | ||
+ | صبح های پنج شنبه می رفتند گلزار شهدا ، زیارت عاشورا می خواندند .<ref> کتاب صد خاطره</ref> | ||
== گالری تصاویر == | == گالری تصاویر == |
نسخهٔ ۲۴ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۳
خاطرات
- شوخی با نامحرم
تو جمع خانوادگی، خیلی اهل بگو بخند بود؛ ولی تو جمع نامحرمی، ملاحظه میکرد.. به ویژه وقتی بزرگتر شد.. تا جایی که دوستای خانمش گفته بودن: تو میخوای با این ازدواج کنی؟ این آدم اخموی و بد اخلاق که همیشه سرش پایینه؟ بعد که رفته بودن پیش بچه های خوابگاه تحقیق کرده بودن، هم خوابگاهیاش گفته بودن: این اصلا وارد هر اتاقی میشه بمب خندس![۱]
- مامانی..
به مادرش می گفت «...مامانی». پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد. گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه».[۲]
- گلزار شهدا
سعی می کرد هر هفته بره زیارت شهدا
با چند نفر از بچه های دانشگاه قرار گذاشته بود .
صبح های پنج شنبه می رفتند گلزار شهدا ، زیارت عاشورا می خواندند .[۳]