شهید حبیب الله نمازیان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی  
 
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی  
 
|نام فرد                = حبیب الله نمازیان
 
|نام فرد                = حبیب الله نمازیان
|تصویر                  = IMG-20181003-204432.jpg
+
|تصویر                  =
 
|توضیح تصویر            =  
 
|توضیح تصویر            =  
 
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی

نسخهٔ ‏۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۸

حبیب الله نمازیان
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد 1343 ، کرمان ، جانی آباد
شهادت 1378/03/01
محل دفن گلزار شهدای کرمان
درجه امیر

زندگینامه

امیر سرتیپ شهید خلبان حبیب الله نمازیان در لیله مورخه اول خرداد ماه سال یك هزار و سیصد و چهل و سه هجری شمسی در خانواده ای مومن و مذهبی در یكی از محلات قدیمی كرمان (جانی آباد) (شهید رجایی فعلی)دیده به جهان گشود. هنگام ولادت دو دستش روی سینه اش بود و هاله ای از نور در صورتش نمایان بود. حبیب الله دوران كودكی را در دامان پر مهر و محبت مادری مومنه و پدری با ایمان و خادم ابا عبدالله الحسین رشد و نمو نمود. والدین چه با مصمی نام حبیب الله را بروی نهادند. یعنی مهمان خدا. والدین از همان دوران كودكی سعی و تلاش فراوان نمودند كه حبیب را با شعائر و احكام اسلامی در حد توان فكر و عقلی اش اشنا نمایند و با عنایت به اینكه پدر خادم آقا امام حسین (ع)بودند حبیب را با خود به مسجد می بردند و ایشان نیز همراه پدر در نمازهای یومیه به جماعت شركت می نمود.



از همان كودكی علاقه و عشق واقعی به مسجد و قرآن و دوستی اهل بیت پیامبر سلام و الله علیهم در قلب و روح و جسم وی عجین شد. تا اینكه به سن واجب التعلیم رسید. پدر نام وی را در دبستان سعدی ثبت نام نمود و دوران ابتدایی را با نمرات ممتاز سپری نمودند و جهت تحصیل در مدرسه راهنمایی نمونه شهاب مشغول به تحصیل شدند. حبیب علیرغم اینكه به سن تكلیف نرسیده بود و لیكن در نماز جماعت و جلسات قرآن مسجد محل شركت می نمودند و مورد اعتماد و امین نماز گزاران و روحانی مسجد بودند و این ایمان و اعتماد قلبی به حبیب موجب شد كه انقلابیون در زمان طاغوت جهت جا به جا كردن رساله حضرت امام و توزیع بین انقلابیون از وجود او استفاده می نمودند و حبیب واقعاً از حفاظت گرفتار عجیبی برخوردار بود و ایشان از همان دوران كودكی از نظر درسی و اخلاقی و رفتاری زبان زده فامیل و اقوام و آشنایان بودند و از نظر مقید بودن به مسائل شرعی معروف بودند و همه او را می ستودند.



در مدرسه نیز چه در مقطع ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان معلمان مشارالیه را بعنوان الگو و سرمشق برای سایر دانش آموزان معرفی می نمودند. در دوره ای راهنمایی نیز از نظر تحصیلی جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه شان بودند. تا اینكه وارد مرحله دبیرستان شدند و پدر نام وی را در دبیرستان شاهپور سابق (شریعتی فعلی ) ثبت نمودند. مقطع دبیرستان ایشان مصادف با شروع تظاهرات علنی بر علیه رژیم منحوس پهلوی بود و ایشان در زمینه به تعطیلی كشاندن دبیرستان شاهپور (شریعتی) همراه با تعداد دیگری از دانش آموزان و معلمان انقلابی نقش بسزایی داشتند و در كلیه تظاهرات و راهنمایی های دوران انقلاب شركت می نمودند و چندین مرتبه نیز از سوی مزدوران رژیم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. به محض تشكیل بسیج مستضعفین به فرمان حضرت امام (رض)ایشان در بسیج ثبت نام نمودند و مشغول فراگیری آموزش های نظامی و عقیدتی شدند. والدین و سایر افراد خانواده در كلیه ابعاد از او راضی بودند و ایشان هیچ گاه باعث آزار و اذیت دیگران نمی شد و از كمك به محرومین و مستضعفین هیچ گاه مضایقه ای نداشتند و همیشه حامی محرومین بودند. و مادر حبیب همیشه از وی بعنوان فرزند صالح نام می برد.



حبیب یكی از بنیانگذاران انجمن اسلامی در دبیرستان شریعتی بودند و یكی از اعضای فعال بسیج دانش آموزی به شمار می رفتند. حبیب به اقوام مخصوصاً بزرگتر های فامیل سركشی می نمود و برای آنان احترام خاصی قائل بود و به معنای واقعی كلمه صله رحم را بجا می آوردند و هر جا صحبت از وی می شد از او بعنوان جوانی مومن و مودب و اهل ایمان و تقوا درس و كمالات نام می بردند و برای همه دوست داشتنی بودند و ایشان به ندرت عصبانی نمی شدند و اگر احیاناً عصبانی می شدند سعی می كردند كه با سكوت خشم خویش را فرو نشانند.



با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران حبیب سال دوم دبیرستان بودند و آموزش های نظامی را بطور كامل فرا گرفته بودند و قصد عزیمت به جبهه را داشتند. كه والدین بالاخص مادر به رفتن ایشان با توجه به احساس و عواطف مادری اذن رفتن نمی دادند و ایشان به خاطر احترام و ارادات قلبی خاصی كه به مادرشان داشتند علیرغم میل باطنی اش فقط به فعالیت در پشت جبهه و امورات فرهنگی رضایت دادند. مادرشان نظرش بر این بود كه دیپلم را گرفتی هر جا خواستید بروید مجاز می باشید. حبیب عشق و علاقه ی عجیبی به خلبانی داشتند و همیشه شعار می دادند بلند آسمان جایگاه من است.


بهشت زهرا (س) در انتظار من است. به هرحال ایشان در خرداد ماه 1361 با معدل بالاو جزء دانش آموزان ممتاز دبیرستان شریعتی موفق به اخذ دیپلم ریاضی فیزیك شدند. و با توجه به اینكه در كنكور سراسری نیز در رشته ی مهندسی قبول شده بودند به علت عشق و علاقه به كسوت مقدس سربازی و خلبانی دانشكده افسری امام علی را بر رفتن به دانشگاه های دولتی ترجیح دادند. در آزمون ورودی دانشكده افسری امام علی (ع) شركت نمودند و از نظر علمی جزو نفرات برتر ورودی بودند و در معاینات پزشكی و تست مقاومت جسمانی نیز از عهده آزمون عملی بر آمدند و در مصاحبه عقیدتی سیاسی نیز با عنایت به اینكه اشراف كامل به مسائل سیاسی و عقیدتی داشتند سرافرازانه این آزمون را نیز با موفقیت سپری نمودند و در مهر ماه سال1361 وارد دانشكده افسری امام علی (ع) شدند و در طول سه سال دانشكده از نظر علمی و ورزشی و اخلاقی و رفتاری جزء دانشجویان برتر بودند و چون با آگاهی و اعتقاد و اطمینان قلبی كامل این كسوت را به تن نموده بودند همه ناملایمات و سختی ها را با جان و دل می خریدند.



در دوران دانشجویی از دانشجویان فعال دانشكده امام علی (ع) بودند و در مهر ماه سال 1364 موفق به اخذ مدرك كارشناسی و به درجه ستواندومی مفتخر گردیدند. ناگفته نماند در طول سه سال دانشجویی كه شبانه روزی بودند چندین مرتبه به جبهه های نبرد حق علیه باطل عزیمت نمودند و ایشان از هر فرصتی جهت عزیمت به جبهه استفاده می نمودند و در مقاطعی که دانشکده تعطیل بود ایشان به همراه تعدادی از همرزمان دانشجویی خویش داوطلبانه به جبهه های نبرد حق علیه باطل (جنوب و غرب) می رفتند.


پس اخذ درجه ستواندومی جهت طی دوره ای مقدماتی پیاده به مرکز پیاده شیراز اعزام شدند و در همان دوره مقدماتی دوره كوهنوردی و رنجرو جنگ در كوهستان و چتربازی را نیز با موفقیت طی نمودند و در همان مقطعی که در حال طی دوره مقدماتی پیاده بودند جهت خلبانی بالگرد انتخاب شدند و پس از موفقیت در معاینات پزشكی و آزمون زبان انگلیسی و پایان دوره مقدماتی به مركز آموزش خلبانی هوانیروز (مركز آموزشی شهید وطن پور) اصفهان اعزام گردیدند در سال 1366 كه به مركز آموزش خلبانی هوانیروز اعزام شدند آموزش زبان انگلیسی پروازی را در همان سال با موفقیت طی نمودند و در كلاس های تئوری و عملی خلبانی شركت نمودند و در سال 1367 آموزش تئوری و عملی را با موفقیت پشت سر گذاشتند و در طول مدت دوره چندین مرتبه کتباً تقاضای اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل را نمودند و لیكن فرماندهان مقرر فرمودند كه در این مقطع شما بایستی آموزش های لازم را فراگرفته و سپس بعنوان خلبان به یاری رزمندگان اسلام بشتابید.



پس از اتمام آموزش عمومی خلبانی ایشان جهت طی دوره تخصصی خلبانی بالگرد جنگی كبرا (209) اعزام و با موفقیت موفق به گذراندن دوره تخصصی خلبانی جنگنده بالگرد 209 گردیدند در سال 1369 این مهم را با موفقیت طی نمودند. پس از فارغ التحصیلی از مركز پیاده شیراز مبادرت به ازدواج با دختر دایی خویش نمودند و پس از اتمام دوره های خلبانی پایگاه رزمی مسجد سلیمان كه یكی از محرومترین پایگاه های هوانیروز بود را انتخاب و به مسجد سلیمان عزیمت نمودند و در پایگاه رزمی مسجد سلیمان علاوه بر خلبانی مسئول یگان خدمات پادگانی بودند و خدمات شایسته ای را در آن یگان انجام دادند و در سال 1371 به پایگاه هوانیروز كرمان منتقل گردیدند و مدتی را بعنوان فرمانده گردان آموزش سربازی مشغول انجام وظیفه بودند و بر قلب ها فرماندهی می كردند. پس از مدتی ایشان را به سمت رئیس ركن سوم گردان تك منصوب نمودند. حبیب از زمانی كه به كرمان منتقل شد در کلیه عملیات هایی که بر علیه اشرار و قاچاقچیان و سودا گران مرگ در منطقه سرزمینی كرمان و استان سیستان و بلوچستان و شرق خراسان انجام گرفته حضور فعال و چشمگیری داشتند و در این عملیات ها تا سرحد شهادت پیش می رفتند.



حبیب در سال 1376جهت طی دوره استاد خلبانی بالگرد جنگنده كبرا (209) به مركز آموزش شهید وطن پور اصفهان اعزام و با رتبه ممتازی فارغ التحصیل شدند و در تاریخ 25/4/1376با عنایت به اینكه ایشان فردی مومن و معتقد و ولایت مدار بودند. جذب سازمان حفاظت و اطلاعات ارتش شدند و به سمت فرماندهی حفاظت اطلاعات پایگاه شهید وطن پور اصفهان منصوب گردیدند وهمچنین علاوه بر مسئولیت محوله در تاریخ 20/11/1376 آموزش حین خدمت استاد خلبانی كبرا(209) را نیز با موفقیت طی نمودند ایشان در دوران خدمت واقعاً انسان متعهدی بودند و از وجدان كاری و انضباط بسیار بالایی برخوردار بودند. در هر كاری مهمترین مسئله برایش رضایت خداوند بود و عشق و ایمان به ولایت مطلقه فقیه در كارهایش آشكار بود. در صحبت ها و رفتارهایش هیچ گاه از سخنان لغو و بیهوده استفاده نمی كرد و هیچ گاه غیبت نمی كرد و اگر بین او و كسی كوچكترین كدورتی پیش می آمد خیلی سریع بطور منطقی آن كدورت را برطرف می كرد و هیچ گاه كینه ای از كسی به دل نمی گرفت رفتارش بسیار دوستانه بود و در امورات اهل مشورت و انضباط كاری اش بسیار مشهور بود.



از سخن چینی و غیبت و تهمت شدیداً پرهیز می كرد و به كسی اجازه غیبت و سخن چینی و تهمت زدن به برادر و یا خواهر مومن و مسلمان را نمی داد. جاذبه عجیبی داشت خیلی زود با بچه ها ارتباط برقرار می كرد و با آنها دوست می شد در سال 1366 صاحب پسری بنام احسان شدند و ارادت خاصی به مادرش داشت و می فرمود:بهشت زیر پای مادران است و در سال 1368 در مسجد سلیمان خداوند دختری به وی اعطا كرد كه نام محدثه را بروی نهاد. شهید فرزندانش را خیلی دوست داشتند و به ادب و تربیت آنها خیلی اهمیت می دادند و ازهمان عنفوان كودكی به آنها قرآن آموزش می داد و آنها را با نماز آشنا می نمود و احسان هنوز مدرسه نمی رفت كه قرآن را با صوتی دلنشین قرائت می نمودند. و ایشان كم حرف می زد واز پر حرفی جداً پرهیز می كرد.اما جایی كه لازم می دانست سخن گفتن لازم است دریغ نمی ورزید. در برابر والدین خویش بسیار خاضع و خاشع بود.



حبیب عاشق شهادت بود و همیشه غبطه شهدا را می خورد. و برنامه تلویزیونی روایت فتح را با یك حالت خاصی همراه با گریه تماشا می كرد . امیر سرتیپ شهید حبیب الله نمازیان برای قران و جلسات قران اهمیت زیادی قائل بود. دو سال بعد از شهادت امیر سرتیپ خلبان شهید، محمد رضا قربانی فر به یاد این شهید و سایر شهدای پایگاه هوانیروز کرمان اقدام به تشکیل جلسه انس با قران به اتفاق تعدادی از هم دوره هایش در خانه های سازمانی پایگاه هوانیروز کرمان به صورت هفتگی و دوره ای نمودند و در زمینه تشکیل شدن به موقع جلسه موصوف بسیار مقید بودند.



حتی در یکی از شبهای سرد زمستان همان اوایلی که تشکیل جلسه هفتگی صورت گرفته بود به اتفاق خانواده اش به شهر کرمان منزل والدین بسر می بردند و با وجود برفی که می بارید و سوز و سرمای شدید می آمد، اما حبیب با موتور سیکلت به شهرک آمدند و پس از برگزاری جلسه مجدداً به منزل والدین برگشتند و معتقد بودند، سرما یا گرما،باید جلسه تشکیل و استمرار داشته باشد و شرایط جوی نباید منجر به تعطیلی جلسه انس با قران گردد و واقعاً پشتکار زیادی در این خصوص داشتند و برای ترجمه و تفسیر قران اهمیت ویژه ای قائل بودند و جزء برنامه روزمره شان ، تلاوت ایاتی از قران همراه با ترجمه می خواندند و هنوز این جلسه در شهرک هوانیروز کرمان استمرار دارد و به سایر پایگاه های هوانیروز نیز تسری پیدا کرده و این جلسات انس با قران برگزار می شود و یکی از اقدامات موثر و به یاد ماندنی این شهید والا مقام تاسیس صندوق قرض الحسنه با همکاری تعدادی از همرزمانش بود که به کسانی که مشکلات مادی داشتند به صورت وام از صندوق بدون تشریفات اداری پرداخت می نمودند و به صورت ماهانه وام را به صندوق مسترد می نمودند و هر ماهه هر کدام از اعضای صندوق مبلغی را به حساب صندوق واریز می نمودند و در گره گشایی مشکلات مادی دوستان این صندوق نقش به سزایی داشت .



این مهم باعث شد که سایر یگانهای پایگاه هوانیروز کرمان، به تأسی از انان صندوق قرض الحسنه تاسیس و ماهیانه به افراد نیاز مند واجد شرایط وام می دهند. ایشان به مسائل فرهنگی اهمیت خاصی با توجه به شبیخون فرهنگی استکبار جهانی قائل بودند. جهت بالا بردن سطح بینش فرهنگی کارکنان تحت امرش بالاخص سربازان اوقات زیادی را به این امر مهم اختصاص می دادند و در جلسات سخنرانی نیز به امور فرهنگی طبق برنامه زمانبندی می پرداختند و همیشه در جلسات انس با قران از تفسیر قران غافل نبودند و جهت ارتقاء بینش کارکنان مبادرت به احداث نمایشگاه و جلسات سخنرانی برای آگاه سازی کارکنان و خانواده هایشان انجام می دادند. در موقع تحویل سال بلا استثناء اول به گلزار شهداء می رفتند و ضمن قرائت فاتحه و خواندن قران بعد به دیدار فامیل و بستگان می رفتند و در دیدار عید نیز اول به دیدار فامیل هایی که فرزندانشان در دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند می رفتند و ضمن احترام از آنها دلجویی به عمل می آوردند و یاد شهداء و خانواده معظم شهداء را همیشه پاس می داشتند .



این شهید والامقام از تظاهر و ریا و خودنمایی شدیداً پرهیز می نمودند و با اعمال و رفتار خویش به دیگران درس می آموختند و همیشه مرد عمل بودند. در موقعی که از اصفهان به کرمان جهت دیدن والدین و سایر اقوام می آمدند در این سفر هر چند کوتاه حتماً خدمت فامیل هایی که فرزندانشان شهید شده بودند می رسید و عرض ادب و ارادت می نمودند و یکی از دیدارهایش رفتن به گلزار شهداء شهر کرمان بود و ایشان در آخرین دیدارش تقریباً چهل روز قبل از شهادتش به کرمان آمده بود. یکی از اقوام ایشان را در گلزار شهداء دیده بود که با یک حالت خاصی بر مزار شهداء قرائت فاتحه می خواند و نمی دانم دفعه آخر با شهداء چه راز و نیازی کرد و چه گفت.



سرانجام این امیر شهید خلبان در اول خرداد ماه 1378 در یکی از رزمایش های ارتش جمهوری اسلامی ایران که به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر در منطقه عمومی دارنگون شیراز در حال برگزاری بود شرکت نمودند و در حین مانور در اثر سانحه هوایی بالگرد جنگنده 209 (کبرا) به اتفاق کمک خلبانش شهید علی اکبر اسماعیل زاده به درجه رفیع شهادت نائل گردید و روحش به ملکوت اعلی پرواز نمود و پس از شهادت این امیر وارسته، در شیراز مردم قدر شناس تشیع جنازه با شکوهی نمودند و سپس به اصفهان محل خدمت انتقال و در انجا توسط مردم شهید پرور اصفهان و نیروهای نظامی و انتظامی و جان برکفان هوانیروز مستقر در اصفهان تشیع و سپس با یک فروند بالگرد پیکر مطهرش به زادگاهش کرمان انتقال و از پایگاه هوانیروز کرمان تا گلزار شهداء طی مراسم با شکوهی توسط مردم انقلابی و شهید پرور کرمان و نیروهای مسلح مستقر در استان کرمان در تاریخ چهاردهم خرداد ماه سال 1378 در گلزار شهدای شهر کرمان در جوار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد



وصیت نامه

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّیتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ (سوره ابراهیم آیه 40) خدایا کلامم را با سخنان خودت از قرآن مجید و آن هم برای مستمرین او که پیش پای ما گذاشته ای یعنی نماز آغاز کردم که هر کس این کاغذ را می خواند حاجتی کرده باشد و دعا نموده باشد و از تو خواسته باشد که او را جزء اقامه کنندگان نماز قرار بدهی. خدایا ما را از این نعمت تا زمانی که زنده ایم بی بهره نگردان همچنین همسر و فرزندانمان، خدایا کلماتی را به عنوان وصیت در این صبح پنچ شنبه بعد از خواندن نماز و سوره الرحمن برای بر این صفحه ناقابل که بعد از نوشته شدن کلام تو بر آن ارزش پیدا کرد می نویسم.



اکنون که نگاهی به این دو سه سال اخیر می اندازم می بینم عجب رکودی داشته ام، فقط زندگی ام شده بود (و زندگی خیلی هایمان شده است) یکسری کارهای تکراری از لحاظ کارهای روزمره اداری و چه از لحاظ عبادت. اصلاً اگر عبادت ما در عمل ما در عملکرد و کاری که ما انجام می دهیم نمود و خود نمایی نداشته باشد آیا ارزش دارد؟ خدایا! ما را به خودمان وامگذار. این بنده ضعیف و حقیر اگر دست او را نگیری هیچگونه طاقت و استقامتی در برابر هوای نفس و اعمال بد ندارد. خدایا طعم شیرینی عبادت را در اعمالی که ما انجام می دهیم به ما بچشان و از این نعمت بی بهره مگذار. انگیزه من از نوشتن این خطوط بعد از شهادت آلیان برین و جدیری بود.



کوته زمانی بود که همگیمان فراموش کرده بودیم که در هر زمانی امکان دارد مرگ به سراغ ما بیاید. شهادت این عزیزانمان هر چند که جان گداز بود اما حرکت دهنده و تکان دهنده بود برای هر کسی به نوعی این حرکت و تلاش چه در آموزش چه در عبادات و چه در مسائل کاری به وضوح دیده می شود و من امیدوارم که در پایان کار و زندگیمان (زندگی من) هم آغازی باشد برای تلاش و جنب و جوشی دیگر و این پایان هم چنین آغازی نخواهد داشت مگر اینکه با شهادت باشد. خدایا ما را هم جزء شهیدان راه خودت قرار بده. پنج شنبه 2/8/70 . . . حبیب الله نمازیان در تاریخ 11/5/72 مجدداً خوانده شد. در تاریخ 25/1/73 مجدداً بازبینی شد .



خاطرات

سرهنگ خلبان هوشنگ جاوید من سالها با این شهید همرزم بودم. او افسری فروتن، متواضع، مؤمن و پر تلاش بود و در حفظ دستاوردهای انقلاب شبانه روز می کوشید. از اشرار و قاچاقچیان که می خواستند و می خواهند جامعه را با مواد مخدر آلوده کنند، بسیار متنفر بود و در انهدام کاروان آنان همیشه داوطلب بود. در یکی از ماموریتها در منطقه ی روستای «نگار»در شرق کشور، کاروانی از قاچاقچیان را شناسایی کرده و به سوی آنها آتش گشودیم.



آنها نیز با انواع سلاح های خود به سوی ما تیر اندازی کردند؛ به طوری که گلوله ای در بین دو پدال بالگرد خورد. او برای حفظ بالگرد و جلو گیری از سقوط آن از منطقه دور شد، ولی وقتی متوجه شد که گلوله به سیستم های بالگرد آسیبی نرسانیده، دور زد و گلوله های باقیمانده در بالگرد را به سر آنها ریخت. پس از انهدام آنها به نیروهای زمینی در اطراف اطلاع دادیم که به آن منطقه بروند و الباقی اشرار را دستگیر و مواد مخدر آنها را ضبط کنند که در پایان عملیات چند تن مواد مخدر به دست نیروهای خودی افتاد. یک بار هم درمنطقه ی« نصرت آباد» در مناطق صعب العبور، یک کاروان قاچاق را که تا مرز «افغانستان» وارد «ایران» شده بود، شناسایی کردیم و پس از انهدام آنها با کمک نیروهای حاضر در اطراف منطقه، غنایم زیادی از آنان به دست آمد و مقدار قابل توجهی مواد مخدر به دست نیروهای خودی افتاد.



این شهید بزرگوار در خدمت به مردم، خستگی نمی شناخت. وقتی کاری برای یکی انجام می داد، از ته دل مسرور می شد و مرتب ذکر خدا را بر لب داشت و در عمل نشان می داد که کار او برای خداست و هر گاه کار خدایی می کرد، احساس مسرت می نمود. ،تدوین: علیرضا پور بزرگ( وافی) ، انتشارات مرکزاسناد انقلاب اسلامی-1383[۱]

پانویس

  1. منبع كتاب اهالی آسمان