شهید محمد جواد خسروی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
(صفحهای جدید حاوی «کد شهید: 6405532 تاریخ تولد : نام : محمدجواد محل تولد : نیشابور نام خانو...» ایجاد کرد) |
Khayyamian (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | کد شهید: | + | کد شهید:6405532 |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | نام:محمدجواد | |
− | + | ||
− | گروه مربوط : | + | نام خانوادگی:خسروی |
− | نوع عضویت : | + | |
− | + | نام پدر:نعمت | |
+ | |||
+ | محل تولد:نیشابور | ||
+ | |||
+ | تحصیلات:نامشخص | ||
+ | |||
+ | گروه مربوط:گروهی برای این شهید ثبت نشده است. | ||
+ | |||
+ | نوع عضویت:سایر شهدا | ||
+ | |||
+ | مسئولیت :رزمنده | ||
+ | |||
+ | تاریخ شهادت:1364/04/14 | ||
خاطرات: | خاطرات: | ||
+ | |||
یک بار من سخت مریض شدم به طوری که دکتر ها مرا جواب کرده بودمند و در بیارستان خواب او را دیدم که ان قدر چهره اش نورانی شده بود تعجب کرده بودم آمدم جلو دستم را گرفت و گفت: خواهر جان شنیده ام که مریض شده ای برای همین آمده ام او گفت: به پدر بگو این قدر بی تابی نکند تو حالت خوب می شود من گفتم : دکترها گفته ان امیدی به زندگی ندارم . او گفت : خواهرم تا خواست خدا نباشد تو هیچ کاری نمی شوی تو فردا حالت خوب می شود . فردای آن روز حالم خوب شد .به طوری که دکترها تعجب کرده بودند . | یک بار من سخت مریض شدم به طوری که دکتر ها مرا جواب کرده بودمند و در بیارستان خواب او را دیدم که ان قدر چهره اش نورانی شده بود تعجب کرده بودم آمدم جلو دستم را گرفت و گفت: خواهر جان شنیده ام که مریض شده ای برای همین آمده ام او گفت: به پدر بگو این قدر بی تابی نکند تو حالت خوب می شود من گفتم : دکترها گفته ان امیدی به زندگی ندارم . او گفت : خواهرم تا خواست خدا نباشد تو هیچ کاری نمی شوی تو فردا حالت خوب می شود . فردای آن روز حالم خوب شد .به طوری که دکترها تعجب کرده بودند . | ||
+ | |||
منبع: سایت یاران رضا http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8134 | منبع: سایت یاران رضا http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8134 |
نسخهٔ ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۹
کد شهید:6405532
نام:محمدجواد
نام خانوادگی:خسروی
نام پدر:نعمت
محل تولد:نیشابور
تحصیلات:نامشخص
گروه مربوط:گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت:سایر شهدا
مسئولیت :رزمنده
تاریخ شهادت:1364/04/14
خاطرات:
یک بار من سخت مریض شدم به طوری که دکتر ها مرا جواب کرده بودمند و در بیارستان خواب او را دیدم که ان قدر چهره اش نورانی شده بود تعجب کرده بودم آمدم جلو دستم را گرفت و گفت: خواهر جان شنیده ام که مریض شده ای برای همین آمده ام او گفت: به پدر بگو این قدر بی تابی نکند تو حالت خوب می شود من گفتم : دکترها گفته ان امیدی به زندگی ندارم . او گفت : خواهرم تا خواست خدا نباشد تو هیچ کاری نمی شوی تو فردا حالت خوب می شود . فردای آن روز حالم خوب شد .به طوری که دکترها تعجب کرده بودند .
منبع: سایت یاران رضا http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8134