شهید محمد سعید درویشی: تفاوت بین نسخهها
جز (ویرایش Bahrakani98 (بحث) به آخرین تغییری که Shams98 انجام داده بود واگردانده شد) |
Bahrakani98 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱۱: | سطر ۱۱: | ||
خاطرات: | خاطرات: | ||
بعد از عملیات فتح المبین به منطقه بستان و چزابه به اتفاق برادرم محمد سعید درویشی اعزام شده بودیم . در کنار رودخانه بستان تختخواب فنری بزرگی گذاشته بودیم . رویش هم یک پشه بند کشیده بودم و در آنجا استراحت می کردم. برادرم به اتفاق شهید فایده شبها تا صبح به عملیات گشت و شناسایی ادامه می دادند و نزدیکی صبح می آمدند . و روی تخت من می خوابیدند یک شب محمد سعید مرا از خواب بیدار کرد و گفت : امشب ما زودتر آمده ایم و چون وقت نماز نشده می خوابیم . صبح ما را برای نماز بیدار کنید . من در حقیقت سفارش آنها یادم رفت و به تنگه چزابه رفتم و ساعت 9/5 صبح که آمدم آنها را بیدار کردم . هر دو نفر با ناراحتی زیاد به من اعتراض کردند که چرا ما را برای نماز بیدار نکردی . از هر دو نفر عذر خواهی کردم اما در جواب من گفتند: ما برای نماز و ترویج احکام اسلام زحمت می کشیم و به شهادت می رسیم . | بعد از عملیات فتح المبین به منطقه بستان و چزابه به اتفاق برادرم محمد سعید درویشی اعزام شده بودیم . در کنار رودخانه بستان تختخواب فنری بزرگی گذاشته بودیم . رویش هم یک پشه بند کشیده بودم و در آنجا استراحت می کردم. برادرم به اتفاق شهید فایده شبها تا صبح به عملیات گشت و شناسایی ادامه می دادند و نزدیکی صبح می آمدند . و روی تخت من می خوابیدند یک شب محمد سعید مرا از خواب بیدار کرد و گفت : امشب ما زودتر آمده ایم و چون وقت نماز نشده می خوابیم . صبح ما را برای نماز بیدار کنید . من در حقیقت سفارش آنها یادم رفت و به تنگه چزابه رفتم و ساعت 9/5 صبح که آمدم آنها را بیدار کردم . هر دو نفر با ناراحتی زیاد به من اعتراض کردند که چرا ما را برای نماز بیدار نکردی . از هر دو نفر عذر خواهی کردم اما در جواب من گفتند: ما برای نماز و ترویج احکام اسلام زحمت می کشیم و به شهادت می رسیم . | ||
− | یک روز ظهر که از مدرسه تعطیل شده و به سوی منزل در حرکت بودیم . در کنار روستای ما جوی آبی بود و همین طور که بازی کنان در حال حرکت بودیم و با هم دیگر شوخی می کردیم . یک دفعه چشم برادرم محمد سعید درویشی به یک کودک 3 ساله ای افتاد که در جوی آب افتاده بود و روی آب بال بال می زد . محمد سعید وقتی آن وضعیت را مشاهده کرد سریعاً خودش را به درون آب انداخت و فوری آن کودک را از آب بیرون آورد . من به او گفتم : سعید این بچه مرده است . بگذار روی زمین و من چون بچه را می شناختم فوراً به خانه همسایه رفته و آنها را خبر کردم وقتی آمدند دیدم برادرم سر کودک را سرازیر گرفته و آب از دهان و بینی کودک می آمد و صدای ضعیفی از دهان کودک به گوش می رسید . مادر کودک هم خبر دار شده بود آمد و بچه را سریعاً به بیرجند بردند و بهبودی کامل حاصل شد . | + | یک روز ظهر که از مدرسه تعطیل شده و به سوی منزل در حرکت بودیم . در کنار روستای ما جوی آبی بود و همین طور که بازی کنان در حال حرکت بودیم و با هم دیگر شوخی می کردیم . یک دفعه چشم برادرم محمد سعید درویشی به یک کودک 3 ساله ای افتاد که در جوی آب افتاده بود و روی آب بال بال می زد . محمد سعید وقتی آن وضعیت را مشاهده کرد سریعاً خودش را به درون آب انداخت و فوری آن کودک را از آب بیرون آورد . من به او گفتم : سعید این بچه مرده است . بگذار روی زمین و من چون بچه را می شناختم فوراً به خانه همسایه رفته و آنها را خبر کردم وقتی آمدند دیدم برادرم سر کودک را سرازیر گرفته و آب از دهان و بینی کودک می آمد و صدای ضعیفی از دهان کودک به گوش می رسید . مادر کودک هم خبر دار شده بود آمد و بچه را سریعاً به بیرجند بردند و بهبودی کامل حاصل شد .<ref>[[ http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8794|سایت یارا رضا]]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
− | + | <references /> | |
== ردهها == | == ردهها == | ||
{{ترتیبپیشفرض:محمد_سعید_درویشی}} | {{ترتیبپیشفرض:محمد_سعید_درویشی}} |
نسخهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۴۷
نام : محمدسعید محل تولد : بیرجند نام خانوادگی : درویشی تاریخ شهادت : 1365/10/26 نام پدر : حسین مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بیرجند
خاطرات: بعد از عملیات فتح المبین به منطقه بستان و چزابه به اتفاق برادرم محمد سعید درویشی اعزام شده بودیم . در کنار رودخانه بستان تختخواب فنری بزرگی گذاشته بودیم . رویش هم یک پشه بند کشیده بودم و در آنجا استراحت می کردم. برادرم به اتفاق شهید فایده شبها تا صبح به عملیات گشت و شناسایی ادامه می دادند و نزدیکی صبح می آمدند . و روی تخت من می خوابیدند یک شب محمد سعید مرا از خواب بیدار کرد و گفت : امشب ما زودتر آمده ایم و چون وقت نماز نشده می خوابیم . صبح ما را برای نماز بیدار کنید . من در حقیقت سفارش آنها یادم رفت و به تنگه چزابه رفتم و ساعت 9/5 صبح که آمدم آنها را بیدار کردم . هر دو نفر با ناراحتی زیاد به من اعتراض کردند که چرا ما را برای نماز بیدار نکردی . از هر دو نفر عذر خواهی کردم اما در جواب من گفتند: ما برای نماز و ترویج احکام اسلام زحمت می کشیم و به شهادت می رسیم . یک روز ظهر که از مدرسه تعطیل شده و به سوی منزل در حرکت بودیم . در کنار روستای ما جوی آبی بود و همین طور که بازی کنان در حال حرکت بودیم و با هم دیگر شوخی می کردیم . یک دفعه چشم برادرم محمد سعید درویشی به یک کودک 3 ساله ای افتاد که در جوی آب افتاده بود و روی آب بال بال می زد . محمد سعید وقتی آن وضعیت را مشاهده کرد سریعاً خودش را به درون آب انداخت و فوری آن کودک را از آب بیرون آورد . من به او گفتم : سعید این بچه مرده است . بگذار روی زمین و من چون بچه را می شناختم فوراً به خانه همسایه رفته و آنها را خبر کردم وقتی آمدند دیدم برادرم سر کودک را سرازیر گرفته و آب از دهان و بینی کودک می آمد و صدای ضعیفی از دهان کودک به گوش می رسید . مادر کودک هم خبر دار شده بود آمد و بچه را سریعاً به بیرجند بردند و بهبودی کامل حاصل شد .[۱]