شهید محمد رجبی همدانی: تفاوت بین نسخهها
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←خاطرات مرتبط با شهید محمد رجبی همدانی) |
Ghalandari98 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۷۴: | سطر ۷۴: | ||
</gallery> | </gallery> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | ردهها == | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:محمد_رجبی همدانی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان همدان]] |
نسخهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۹
زندگینامه
«شهید محمد رجبی همدانی» سال 1360 در سن 37 سالگی و عملیات آزادسازی بستان شهید شد. او از حول و حوش آبان 59، یعنی همان اوایل جنگ به جبهه رفت و در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران حضور داشت.
دو فرزند به نامهای محمدحسن و حوریه دارد. که امروز نام پدر را زنده نگه میدارند.
http://www.farhangnews.ir/content/21171
خاطرات مرتبط با شهید محمد رجبی همدانی
- برای اولین بار
«محمدحسن رجبی همدانی» پسر شهید رجبی همدانی، متولد 1350 و فرزند ارشد خانواده است. او 10 ساله بوده که پدرش شهید میشود. هماکنون یک پزشک است و برای ما از خاطرات کودکی خود و پدرانههای شهید رجبی همدانی تعریف میکند. او میگوید: یکبار که پدر نمیتوانست برای مرخصی بیاید خانه، ما برای دیدنش رفتیم و در جبهه عباسیه او را دیدیم که با شهید چمران و شهید رستمی نشسته بودند و نقشهای را بررسی میکردند. من آنجا حضورا و برای اولین بار شهید چمران را دیدم.
- به اسم حج میرفت لبنان
شهید رجبی همدانی در فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاه آبدیده شده بود. و تمام روشهای مبارزاتی را خوب میدانست. پسرش میگوید: چون قبل از انقلاب علیه رژیم طاغوت فعالیت میکرد. به ما یاد میداد که اگر از ساواک آمدند خانه یا کسی در مورد پدر چیزی از ما پرسید به او حرفی نزنیم. مثلا اگر کسی پرسید بابا کجاست؟ کی میآید؟ و با کی رفته؟ چیزی نگوییم. به اسم حج میرفت لبنان ملاقات امام موسی صدر و شهید چمران و ما یاد گرفته بودیم این مسئله را نگوییم
- سرباز فراری
یکبار نزدیکیهای پیروزی انقلاب، چند سرباز فراری را آورده و در خانه پناه داده بود. یکی دو ماهی را اینها در خانه ما بودند تا انقلاب پیروز شد و رفتند. اما تا وقتی در خطر بودند، پدر آنها را در خانه پناه داده بود و ما نباید در مورد آنها به کسی چیزی میگفتیم.
- میروم سینما
ناشناخته ماندن از دید ساواک، همیشه لباسهای متعددی داشت و دائماً چهره عوض میکرد و بیرون میرفت. او میگوید: بارها به من گفته بود که میرویم سینما، ولی هیچگاه به سینما نمیرفتیم، بلکه پدر در پوشش این عنوان بیرون میآمد و به اقدامات سیاسیاش میرسید و به ملاقات آدمهای مبارز و مهم میرفت. اینگونه وانمود میکرد تا اگر کسی جلویمان را گرفت و پرسید کجا میرویم بگوییم سینما.
- دوست داشت چریک شوم
بابا وقتی به خانه میآمد برای ما وقت میگذاشت، صحبت میکرد. بازی میکردیم. قبل از انقلاب علاقه داشت چریک بشوم. گاهی صحبتها و بازیهایمان هم در همین جهت بود. وقتی بازی میکردیم به ما یاد میداد که فردا روز اگر بزرگتر شدیم بدانیم چگونه زندگی کنیم.
- کارگر کارخانه
سالها قبل، کارخانهای داشتیم که داشت ورشکست میشد. وقتی کارگر آن کارخانه را جواب کردیم و گفتیم برو گفت من حاضرم مجانی برایتان کار کنم اما به من نگویید برو چون پدر شما به من خیلی کمک کرد تا خانهدار شدم درحالیکه خودش هنوز مستأجر بود و خانه نداشت.
- خاطره شهادت
نحوه شهادتش را یکی از همرزمانش که از بستگانمان هست برایمان گفته که تیر از پشت به طحالش خورده و مجروح شده است. او را به بیمارستان منتقل میکنند و همان روز زیر عمل دوام نمیآورد و به شهادت میرسد.
http://www.farhangnews.ir/content/21171
نگارخانه تصاویر
ردهها ==