شهید حسین سعیدی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | کد شهید : 6610266 | |
− | + | ||
− | + | نام : حسین | |
− | + | ||
− | + | نام خانوادگی : سعیدی | |
− | + | ||
− | + | نام پدر : عزیزاله | |
− | + | ||
− | + | تاریخ تولد: | |
− | + | ||
− | + | محل تولد: مشهد | |
− | + | ||
− | + | تاریخ شهادت: 1366/06/03 | |
− | + | ||
− | + | مکان شهادت : سردشت | |
− | + | ||
− | + | تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : | |
− | + | ||
− | + | شغل : دانش آموز یگان خدمتی : | |
− | + | ||
− | + | گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است . | |
− | + | ||
− | + | نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | |
− | + | ||
− | + | گلزار : | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
خاطرات: | خاطرات: | ||
سطر ۳۴: | سطر ۳۰: | ||
به یاد دارم زمان انقلاب معلمین درمدرسه مرا می زدند و می گفتند : چادر سرت نکن سرت را لخت کن برادرم محمد ابراهیم که از این قضیه مطلع شد به مدرسه آمد و به معلم ما گفت : اگر خواهرم سرش را لخت کند خودم سرش را می برم من به او می گویم سرت را لخت نکن شما چرا می گویید سرت را لخت کن. | به یاد دارم زمان انقلاب معلمین درمدرسه مرا می زدند و می گفتند : چادر سرت نکن سرت را لخت کن برادرم محمد ابراهیم که از این قضیه مطلع شد به مدرسه آمد و به معلم ما گفت : اگر خواهرم سرش را لخت کند خودم سرش را می برم من به او می گویم سرت را لخت نکن شما چرا می گویید سرت را لخت کن. | ||
− | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11559 سایت یاران رضا]</ref> | + | <ref>[http://%20%20%20http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11559 سایت یاران رضا]</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− |
نسخهٔ ۷ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۲۹
کد شهید : 6610266
نام : حسین
نام خانوادگی : سعیدی
نام پدر : عزیزاله
تاریخ تولد:
محل تولد: مشهد
تاریخ شهادت: 1366/06/03
مکان شهادت : سردشت
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : دانش آموز یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار :
خاطرات:
آخرین دفعه در 16/ 4/ 66 به جبهه ایلام اعزام شد . قبل از اعزامش شب ها نحوه خوابیدن در تابوت و ... را تمرین می کرد . هنگامی که می خواست برود با گرمی از همه خداحافظی کرد ، دست پدر را بوسید و گفت : اگر مرا ندیدی حلالم کن . این دفعه او تنها بود و هیچ یک از دوستانش و یا همرزمان قدیمی اش با وی نبودند ، همچنانکه به هنگام پر کشیدن به نزد خداوند تنها بود .
به یاد دارم زمان انقلاب معلمین درمدرسه مرا می زدند و می گفتند : چادر سرت نکن سرت را لخت کن برادرم محمد ابراهیم که از این قضیه مطلع شد به مدرسه آمد و به معلم ما گفت : اگر خواهرم سرش را لخت کند خودم سرش را می برم من به او می گویم سرت را لخت نکن شما چرا می گویید سرت را لخت کن. [۱]