شهید مرتضی رضا پور: تفاوت بین نسخهها
Shykhiani98 (بحث | مشارکتها) |
Shykhiani98 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۳۷: | سطر ۳۷: | ||
http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10100 | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10100 | ||
− | |||
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:مرتضی_رضاپور}} | {{ترتیبپیشفرض:مرتضی_رضاپور}} |
نسخهٔ ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۸
نام : مرتضی
محل تولد : تربت جام
نام خانوادگی : رضاپور
تاریخ شهادت : 1365/11/04
نام پدر : غلامعلی مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار :
خاطرات
- زمانی که فرزندم مرتضی از عملیات کربلای چهار برگشت دو مرتبه عازم جبهه شد و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید موقع شهادتش شب خواب دیدم که در حال طواف به دور خانه ی خدا هستم یک سید آمد و گلو بند قرمزی به من داد از خواب بلند شدم به ساعت نگاه کردم دیدم هنوز صبح نشده است با خودم فکر کردم و گفتم که حتما مرتضی به شهادت رسیده است تا این که بالاخره دوستان مرتضی از جبهه برگشتند و دیدم که مرتضی همراه آن ها نیست رفتم خانه ی حاج اسدالله خاکی گفتم حاج اسدالله : پسر من کجاست؟ گفت : پسرت مجروح شده گفتم : نخیر مجروح نیست احتمالا به شهادت رسیده است .
- شب و روز در این فکر بودم که پسرم مرتضی چگونه به شهادت رسیده است که خواب دیدم که مرتضی وارد منزل شد و جای خمپاره از بالا تا پایین دوخته شده است خطاب به من گفت : پدر جان تو چرا برای من غضه می خوری می بینی که همه جایم سالم است و جایی که من زندگی می کنم بهترین جاست . بعد از این نبینم غصه بخوری من هم به خودم فهماندم که پسرم سالم است و هر موقع که بخواهم به یاد او طریقه ی شهادتش باشم یاد صحبت هایش می افتم که گفت من سالم هستم .
- زمانی که مهمات به خط می بردند تا به بچه ها برسانند کسی جرات نمی کرد که از میان سنگر بیرون آید و مهمات را خالی کند از بس که گلوله از آسمان می بارید مرتضی بر می خیزد تا ماشین مهمات را خالی کند اما دوستان و همرزمانش می گویند که مرتضی الان حجم آتش زیاد است صبر کن تا این خمپاره و توپ کمتر شود بعدا می رویم اما مرتضی می گوید : الان نیروها احتیاج دارند حالا شما می گویید صبر کنیم تا حجم آتش کم شود هر چه مشیت الهی باشد همان می شود یک دفعه دیدیم که مرتضی و یکی از بچه های نیشابور بند پوتین هایشان را محکم کردند و به کنار ماشین مهمات رفته در همان حین خمپاره ای سوت کشان به طرف آن ها به زمین خورد همرزمان مرتضی علی رمضانی و رمضان رمضانی می گفتند ما زمین گیر شدیم ولی مرتضی چون جعبه ی مهمات در دستش بود فرصت زمین گیر شدن پیدا نکرد و خواست خداوند هم بود که مهمات دستش منفجر نشد وقتی به روی زمین افتاد رفتیم بالای سرش دیدیم که سر مرتضی پودر شده و به درجه ی رفیع شهادت نائل گشته است .
- شب های آخری که مرتضی قبل از شهادتش به سر می برد مدام در حال نماز خواندن و ذکر و توسل بود یک شب فرمانده مان گفت : کدام یک از شما حاضرید به دیده بانی در خط مقدم بروید تنها فردی که داوطلب شد مرتضی بود و با توجه به شرایط سخت کار و تاریکی شب ایشان به راحتی این کار را پذیرفت و داوطلب برای انجام آن ماموریت شد .
- بعد از شهادت فرزندم مرتضی خیلی گریه می کردم و غصه می خوردم چون مرتضی نامزد داشت خیلی ناراحت و غمگین بودم مراسم سالگردش بود بعد از شام وقتی همه خوابیدند رفتم در اتاقی که عکس مرتضی بر دیوارش زده بود و شروع کردم با عکسش به صحبت کردن بعد رفتم خوابیدم . خواب دیدم که مرتضی آمد و گفت : مادر مگر وصیت نامه ام را نخواندید، توصیه کرده بودم وقتی به شهادت رسیدم گریه نکنید گفتم بیا مادرجان تا صورتت را ببوسم یک سال است که تو را ندیدم محلی که مرتضی ایستاده بود روشن بود اما جای من تاریک . وقتی رو به رویم ایستاد گفت : دیگر به پیشت نمی آیم چون به وصیتم عمل نکردی و در ادامه گفت : من وصیت کرده بودم گریه نکنید، لباس سیاه نپوشید اما شما به هیچ یک از وصایای من عمل نکردید و من دیگر به خواب شما نمی آیم و با شما صحبت نمی کنم، شما مدیون من هستید اگر برایم گریه کنید هر وقت خواستی گریه کنی آهسته گریه کن و نگو فرزندم شهید شده و بیشتر برای امام حسین علیه السلام و هفتاد و دو تن و شهدای کربلا و فاطمه زهرا سلام الله علیها گریه کنید .
منبع سایت یاران رضا
http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10100