شهید سید حسین حسینی جهانگیر: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « کد شهید: 6606257 تاریخ تولد : نام : سیدحسین محل تولد : مشهد نام خانوادگی : حسینی...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۶۳: | سطر ۶۳: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | وقتی که از جبهه برگشته بود برای ما تعریف می کرد که در ایلام با چند تن از برادران رزمنده نشسته بودیم که تیر می آمد و از بیخ گوش من عبور کرد به خاطر همین همیشه می گفت که چرا در آن موقع لیاقت شهید شدن را نداشتم . | + | وقتی که از جبهه برگشته بود برای ما تعریف می کرد که در ایلام با چند تن از برادران رزمنده نشسته بودیم که تیر می آمد و از بیخ گوش من عبور کرد به خاطر همین همیشه می گفت که چرا در آن موقع لیاقت شهید شدن را نداشتم.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=6972 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | |||
+ | <references /> |
نسخهٔ ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۷
کد شهید: 6606257 تاریخ تولد : نام : سیدحسین محل تولد : مشهد نام خانوادگی : حسینی جهانگیر تاریخ شهادت : 1366/05/09 نام پدر : سیدمراد مکان شهادت : مکهمکرمه
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : سایر گلزار : بهشترضا
خاطرات
محبت و مهرباني راوی بی بی زهرا حسینی متن کامل خاطره
زمانی که همسرم به جبهه رفته بود من و فرزندانم به خانه برادرم سید حسین رفتیم وقتی داشتیم با هم صحبت می کردیم که یکدفعه روی پای یکی از بچه های من آبجوش ریخت و فردای روز بعد نزدیکهای ظهر بود که ایشان با خانواده شان به منزل ما آمدند و با خوشان ناهار هم آوردند و گفتند ما برای عیادت از فرزند شما آمده ایم و بعد از کمی دلداری رفتند. غيرت و تعصب ديني راوی سید احمد حسینی متن کامل خاطره
روز برائت از مشرکین ایشان حج بودند و همراهانشان تعریف می کردند که ایشان غسل شهادت کردند و بسیار مرتب به راهپیمایی برائت از مشرکین رفتند و می گفتند که خدایا تا اینجا به درگاه تو راز و نیاز کردم و اعمال حج را بجا آوردم خدایا خودت این اعمالم را بپذیر و راهی که جدم امام حسین (ع) و پسرم محمود رفتند نصیب من هم بگردان. کسانی که در راهپیمایی با ایشان بودند می گفتند با اینکه راهپیمایی شلوغ بود خودشان را به صفهای جلو رسانده بودند. روحانی کاروان به ایشان گفتند که زیاد جلو نروید چون شرطه ها (وهابیها) رحم ندارند بعد ایشان در جواب گفتند که اینجا دیگر جای این حرفها نیست ناموس و اسلام در خطر است و بعد از به درک واصل کردند چند تا از شرطه ها ایشان را به شهادت رساندند. جهاد با نفس راوی سید احمد حسینی متن کامل خاطره
دفعه اولی که رفته بودند جبهه وقتی که به مرخصی آمده بودند دیگر روی تشک نمی خوابید این مطلب برای من جای سوال داشت و یک روز هم که دور هم نشسته بودیم من از ایشان این سوال را کردم در جوابم گفتند که: مگر نمی دانید که رزمندگان ما در جبهه میان سنگرهای مرطوب و زیر آتش بعثیها چه می کنند به خاطر همین من به خودم اجازه نمی دهم که در جای گرم و نرم استراحت کنم در حالی که رزمنده ها اینطور در جبهه می جنگند. امر به معروف و نهي از منکر راوی سید احمد حسینی متن کامل خاطره
وقتی من به آموزش رفته بودم پسر شهید سید حسین در جبهه بود که من بازگشتم چند روز بعد خبر شهادت سید محمود - پسر سید حسین- را برای من آوردند و من هم به خاطر همین مجبور شدم که بلافاصله بعد از آموزشی به جبهه بروم و تا چهلم برادر زاده ام در مشهد ماندم وقتی خواستم بروم جبهه با خودم فکر کردم که دیگر برادرم سید حسین به خاطر شهادت فرزندش نگذارد کسی از خانواده به جبهه برود. بعد از چند روز برادر شهیدم سید حسین مرا صدا زد و گفت حالا که اینقدر اصرار داری که به جبهه بروی من مخالفتی ندارم ما آفریده شده ایم که با دشمنان خدا مبارزه کنیم و حکم خداوند را عمل نماییم خداوند از رزمندگانی که در راهش به مبارزه و جنگ می روند خشنود می شود و خودش اجر این کار شما را می دهد. لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی علی حسینی متن کامل خاطره
به نقل از همسر شهید: روز برائت از مشرکین ایشان حج بودند و همانجا سخنرانی پرشوری در رابطه با مقام پیامبر و امیر المومنین و مقام امام خمینی (ره) انجام می دهند. و به این نکته اشاره می کنند که امروز روز برائت از مشرکین است و یکی از اعمال واجب دیگر راهپیمایی است و به دوستانشان گفته بودند تا اینجا که من حجم را انجام دادم خدا قبول کند و راهی که امام حسین (ع) رفته اند من هم خواهم رفت و راه فرزندم را ادامه خواهم داد بعد از شهادت پسرشان به خاطر راهپیمایی مسیر خیلی شلوغی شده بود و با این وجود ایشان خودشان را به صفهای جلو رساندند روحانی کاروان به ایشان گفت که شما خیلی رفته اید ایشان هم در جواب گفتند ناموس و اسلام در خطر است و بعد هم درگیر شدند و تعداد زیادی از مأموران آنجا که به شرطه ها لقب گرفته بودند را به درک و اصل کرد و بعد هم به شهادت رسیدند. حج راوی علی حسینی متن کامل خاطره
سال 66 که می خواستند بروند حج خیلی خوشحال بودند و خدا را شاکر بودند که چنین توفیقی بهشون داده بود که بتوانند خانه امن او را زیارت کنند و لحظه ای که لباس احرام را بر تن کردند از شوق دیدار خود را به روی خاکها انداختند و سجده شکر به جا آوردند. عشق به ائمه اطهار راوی علی حسینی متن کامل خاطره
پسرش رفته بود از سپاه لباس گرفته بود برای رفتن به جبهه وقتی که آمد خانه همسر سید حسین گفت پسرم لباسهایت را بپوش که من و پدرت ببینیم. وقتی که لباسها را پوشید سید حسین گفت پسرم یک چند قدمی راه برو تا قامتت را ببینم وقتی پسرش سید محمود لباسها را پوشید اشک از چشمان سید حسین جاری شد بعد همسرش گفت شما که صبور بودید و همیشه می گفتید که من در برابر حوادث ایستادگی دارم بعد سید حسین گفت من از رفتن پسرم ناراحت نیستم بلکه به یاد جد غریبم امام حسین (ع) افتادم آن زمانی که جوانش حضرت علی اکبر را می خواستند به میدان نبرد بفرستد. بعد هم به پسرش گفت برو جبهه که شهید می شوی و من هم بعد از تو به شهادت می رسم و همین طور هم شد.
عنوان بسلیم بودن در برابر پروردگار موضوع بسليم بودن در برابر پروردگار راوی علی حسینی متن کامل خاطره
وقتی که پسر سید حسین برگه جبهه را می آوری که ایشان امضاء کنند ایشان بعد از امضاء و رضایت دادن به رفتن ایشان می گوید که برو پسرم تو را برای رضای خدا به جبهه می فرستم و بعد از رفتن پسرش به جبهه می گفت که خدایا این قربانی را از من بپذیر. هيبت و صلابت راوی علی حسینی متن کامل خاطره
ایشان برای تبلیغ به کلوکن رفته بودند و بعد هم به گنبد. در یکی از شبها که از گنبد می خواستند به کلوکن برگردند ماشینی که ایشان را سوار کرده بود قصد سوء نسبت به ایشان داشتنه است به خاطر همین به طرف بیابان ماشین را هدایت می کند که سید حسین از این مطلب با خبر می شود و راننده را مورد خطاب قرار می دهد که چرا داری بی راه می روی ... و راننده هم از ترسش مسیرش را عوض می کند و به طرف کلوکن می رود وقتی که مقصد می رسند راننده خود را روی پاهای سید حسین می اندازد و از ایشان طلب عفو می کند که از این ماجرا کسی اطلاع پیدا نکند. عشق شهادت راوی علی حسینی متن کامل خاطره
وقتی که از جبهه برگشته بود برای ما تعریف می کرد که در ایلام با چند تن از برادران رزمنده نشسته بودیم که تیر می آمد و از بیخ گوش من عبور کرد به خاطر همین همیشه می گفت که چرا در آن موقع لیاقت شهید شدن را نداشتم.[۱]