شهید محمود عباسی نوکر: تفاوت بین نسخهها
Ahmadzade98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۴۰: | سطر ۴۰: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | زمانی که فرزندم محمود در جبهه بود من به مریضی سختی گرفتار شدم و در بیمارستان بستری بودم به محض اینکه به ایشان خبر دادن که من مریض هستم روز بعد به دیدن من آمد و گفت پدر جان مرا ببخش که در کنار تو نیستم و نمی توانم کارهایتان را انجام دهم تا زمانی که من در بیمارستان بستری بودم پیش من ماند تا اینکه یک روز که من را از بیمارستان مرخص کردند و حالم بهتر شد ایشان به من گفت پدر جان این چند روزی که شما مریض بودید من مرخصی گرفته بودم و حالا که بهتر شدید می خواهم دوباره به جبهه بر گردم چون منتظرم هستند من هم به ایشان گفتم برو پسرم به امان خدا... | + | زمانی که فرزندم محمود در جبهه بود من به مریضی سختی گرفتار شدم و در بیمارستان بستری بودم به محض اینکه به ایشان خبر دادن که من مریض هستم روز بعد به دیدن من آمد و گفت پدر جان مرا ببخش که در کنار تو نیستم و نمی توانم کارهایتان را انجام دهم تا زمانی که من در بیمارستان بستری بودم پیش من ماند تا اینکه یک روز که من را از بیمارستان مرخص کردند و حالم بهتر شد ایشان به من گفت پدر جان این چند روزی که شما مریض بودید من مرخصی گرفته بودم و حالا که بهتر شدید می خواهم دوباره به جبهه بر گردم چون منتظرم هستند من هم به ایشان گفتم برو پسرم به امان خدا... |
− | + | منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14376 | |
− | + | ||
− | + | ||
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:محمود عباسی نوکر}} | {{ترتیبپیشفرض:محمود عباسی نوکر}} | ||
سطر ۵۰: | سطر ۴۸: | ||
[[رده: شهدای ایران]] | [[رده: شهدای ایران]] | ||
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
− | [[رده: شهدای شهرستان گناباد ]] | + | [[رده: شهدای شهرستان گناباد]] |
نسخهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۲
کد شهید: 6120065 تاریخ تولد : نام : محمود محل تولد : گناباد نام خانوادگی : عباسینوکر تاریخ شهادت : 1361/08/12 نام پدر : محمدحسین مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : فرماندهتانک(نفربر) گلزار : خاطرات خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی حسین عباسی متن کامل خاطره
قبل از اینکه فرزندم محمود متولد شود یک روز سر زمین کشاورزی بودم که از شدت خستگی خوابم برد . درخواب دیدم : یک سید نورانی به سمت من می آید وقتی به من رسید از ایشان پرسیدم شما کی هستید ایشان فرمودند من حضرت علی (ع) هستم. ایشان فرمودند : یکی از فرزندان شما به جبهه خواهد رفت و به شهادت می رسد . بعد یک اسلحه ای به من داد و بعد از چند لحظه دوباره از من گرفت . که یک مرتبه از خواب بیدار شدم . وقتی به خانه آمدم دیدم که همسرم فرزندی به دنیا آورده است که پسراست و متوجه شدم که منظور آن آقا همین فرزندم است که بعدها به جبهه رفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به سوی خداوند برگشت. اصلاح بین دیگران موضوع اصلاح بين ديگران راوی امان الله عباسی نوکر متن کامل خاطره
همرزمم محمود عباسی فرد بسیار با منطق و خوش صحبت بود و به مشکلات مردم رسیدگی می کرد یک روز که بین روستای حاجی آباد و روستای هم جوارش در سر مسئله ی آب با هم درگیر شده بودند و هر کسی که پادرمیانی می کرد نمی توانست مسئله ی آنها را حل کند. ایشان به من گفت: من می روم و مشکل آنها را حل می کنم. وقتی همراه ایشان به روستای حاجی آباد رفتیم ایشان با ریش سفیدان و بزرگان آنها با ملایمت و مهربانی صحبت کرد و با منطقی که در سخن گفتن داشت آنها را راضی کرد که دیگر با هم درگیر نشوند و هر دو روستا را با هم آشتی داد و مسئله ی آنها را حل کرد. نفوذ و تاثیر کلام موضوع نفوذ و تاثير کلام راوی حاج نعمت الله عباسی نوکر متن کامل خاطره
به خاطر دارم یک دفعه که برادر زاده ام محمود از جبهه برگشته بود وقتی فهمید که من با عمویش قهر هستم خیلی ناراحت شد و به من گفت عمو جان شما بزرگترید نباید با هم قهر کنید و بلافاصله موتورش را سوارش شد و رفت و بعد از نیم ساعتی با عمو محسنش برگشت و ما را با هم آشتی داد کار بسیار بزرگی انجام داد که هیچکس نتوانسته بود انجام دهد. امدادهای غیبی موضوع امدادهاي غيبي راوی مرضیه عباسی متن کامل خاطره
به یاد دارم سالها پیش زمانی که برادرم محمود کوچک بود در گناباد زلزله ای شدید اتفاق افتاد و خانه مان به کلی ویران شد ولی ما و برادرم محمود به طور معجزه آسایی نجات پیدا کردیم و قسمت برادرم محمود این بود در آن زلزله سالم بماند و به جبهه برود و بعد از هشت ماه جنگ به درجه رفیع شهادت نائل گردد . حرمت والدین موضوع حرمت والدين راوی محمد حسین عباسی متن کامل خاطره
زمانی که فرزندم محمود در جبهه بود من به مریضی سختی گرفتار شدم و در بیمارستان بستری بودم به محض اینکه به ایشان خبر دادن که من مریض هستم روز بعد به دیدن من آمد و گفت پدر جان مرا ببخش که در کنار تو نیستم و نمی توانم کارهایتان را انجام دهم تا زمانی که من در بیمارستان بستری بودم پیش من ماند تا اینکه یک روز که من را از بیمارستان مرخص کردند و حالم بهتر شد ایشان به من گفت پدر جان این چند روزی که شما مریض بودید من مرخصی گرفته بودم و حالا که بهتر شدید می خواهم دوباره به جبهه بر گردم چون منتظرم هستند من هم به ایشان گفتم برو پسرم به امان خدا... منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14376