شهید رضا خاک: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۵: سطر ۵:
 
سئولیت : رزمنده‌
 
سئولیت : رزمنده‌
 
گلزار : باغمزار
 
گلزار : باغمزار
خاطرات:
+
==خاطرات==
 
هیچ گاه پیش نیامد که او از جبهه برگردد و لباس مقدس سربازی بر تن نداشته باشد و هر گاه از او علت را می پرسیدیم که چرا لباس عادی نمی پوشی؟ جواب می داد این لباس ما بسیار مقدس است می خواهم هر کدام از شما که من را در آغوش می گیرید بوی جبهه و کربلا را استشمام کنید و براستی چنین بود وقتی او را در آغوش می گرفتیم و سرم را بر شانه اش می گذاشتم چشمهایم را می بستم و با یک نفس عمیق بوی کربلا به مشام می رسید. بوی جبهه، بوی عشق و هنگامیکه او را با لباس مقدسش به خاک می سپردند من برای آخرین بار بوسیدمش. لباسش این بار بوی تازه ای می داد بوی شهید کربلا. یک بار که از جبهه برگشته بود برایم سوغاتی آورده بود که تازگی داشت، رضا عاشق نماز و عبادت بود و این بار از جبهه برایم سوغاتی آورده بود. مهری که خودش از خاک به خون تپیده جبهه ساخته بود و هر بار که سر بر مهر می گذاشتی و نماز می خواندی بی اختیار یاد شهیدان و جبهه ها در ذهنت جان می گرفت یادآوری شهیدان هنگام عبادت و راز و نیاز با خدا کم سعادتی نبود. این سعادت را او با سوغاتی خود نصیب من کرده بود و من این هدیه را به عنوان عزیزترین یادگار نگه داشته ام تا یادآور گلبرگی از بوستان عاطفه و محبت او باشد.
 
هیچ گاه پیش نیامد که او از جبهه برگردد و لباس مقدس سربازی بر تن نداشته باشد و هر گاه از او علت را می پرسیدیم که چرا لباس عادی نمی پوشی؟ جواب می داد این لباس ما بسیار مقدس است می خواهم هر کدام از شما که من را در آغوش می گیرید بوی جبهه و کربلا را استشمام کنید و براستی چنین بود وقتی او را در آغوش می گرفتیم و سرم را بر شانه اش می گذاشتم چشمهایم را می بستم و با یک نفس عمیق بوی کربلا به مشام می رسید. بوی جبهه، بوی عشق و هنگامیکه او را با لباس مقدسش به خاک می سپردند من برای آخرین بار بوسیدمش. لباسش این بار بوی تازه ای می داد بوی شهید کربلا. یک بار که از جبهه برگشته بود برایم سوغاتی آورده بود که تازگی داشت، رضا عاشق نماز و عبادت بود و این بار از جبهه برایم سوغاتی آورده بود. مهری که خودش از خاک به خون تپیده جبهه ساخته بود و هر بار که سر بر مهر می گذاشتی و نماز می خواندی بی اختیار یاد شهیدان و جبهه ها در ذهنت جان می گرفت یادآوری شهیدان هنگام عبادت و راز و نیاز با خدا کم سعادتی نبود. این سعادت را او با سوغاتی خود نصیب من کرده بود و من این هدیه را به عنوان عزیزترین یادگار نگه داشته ام تا یادآور گلبرگی از بوستان عاطفه و محبت او باشد.
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7729 یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7729 یاران رضا]</ref>
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>

نسخهٔ ‏۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۲

شهید رضا خاک نام : رضا محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : خاک‌ تاریخ شهادت : 1362/06/19 نام پدر : علی‌اکبر سئولیت : رزمنده‌ گلزار : باغمزار

خاطرات

هیچ گاه پیش نیامد که او از جبهه برگردد و لباس مقدس سربازی بر تن نداشته باشد و هر گاه از او علت را می پرسیدیم که چرا لباس عادی نمی پوشی؟ جواب می داد این لباس ما بسیار مقدس است می خواهم هر کدام از شما که من را در آغوش می گیرید بوی جبهه و کربلا را استشمام کنید و براستی چنین بود وقتی او را در آغوش می گرفتیم و سرم را بر شانه اش می گذاشتم چشمهایم را می بستم و با یک نفس عمیق بوی کربلا به مشام می رسید. بوی جبهه، بوی عشق و هنگامیکه او را با لباس مقدسش به خاک می سپردند من برای آخرین بار بوسیدمش. لباسش این بار بوی تازه ای می داد بوی شهید کربلا. یک بار که از جبهه برگشته بود برایم سوغاتی آورده بود که تازگی داشت، رضا عاشق نماز و عبادت بود و این بار از جبهه برایم سوغاتی آورده بود. مهری که خودش از خاک به خون تپیده جبهه ساخته بود و هر بار که سر بر مهر می گذاشتی و نماز می خواندی بی اختیار یاد شهیدان و جبهه ها در ذهنت جان می گرفت یادآوری شهیدان هنگام عبادت و راز و نیاز با خدا کم سعادتی نبود. این سعادت را او با سوغاتی خود نصیب من کرده بود و من این هدیه را به عنوان عزیزترین یادگار نگه داشته ام تا یادآور گلبرگی از بوستان عاطفه و محبت او باشد. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا