شهید علی اصغر فتح ابادی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی « کد شهید: 6009729 تاریخ تولد : نام : علی‌اصغر محل تولد : نیشابور نام خان...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
نوع عضویت :    سایر شهدا    مسئولیت :    رزمنده‌
 
نوع عضویت :    سایر شهدا    مسئولیت :    رزمنده‌
 
گلزار :     
 
گلزار :     
خاطرات
+
==خاطرات==
    عشق به جهاد
+
عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
راوی     
 
راوی     
سطر ۱۷: سطر ۱۷:
  
 
یک روز دایی ام پیش پدرم آمد و گفت: شما که می خواهید به جبهه بروید چند روز دیگر صبر کنید تا باهم به جبهه برویم. پدرم در جواب ایشان گفت: شاید تا شما آماده اعزام شوید، جنگ تمام شود. من نمی توانم صبرکنم تا شما هم بیایید.
 
یک روز دایی ام پیش پدرم آمد و گفت: شما که می خواهید به جبهه بروید چند روز دیگر صبر کنید تا باهم به جبهه برویم. پدرم در جواب ایشان گفت: شاید تا شما آماده اعزام شوید، جنگ تمام شود. من نمی توانم صبرکنم تا شما هم بیایید.
    عشق به جهاد
+
عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
راوی     
 
راوی     
سطر ۲۳: سطر ۲۳:
  
 
علی اصغر روز قبل از رفتن به جبهه به من گفت : به شهر برویم وهر چه می خواهی برای بچه ها و خانه بخریم با هم رفتیم و خریدمان راکردیم بعد او به من گفت: من فردا می خواهم به جبهه بروم همه ی اقوام را دعوت کرده بود تا از آنها خداحافظی کند لباس نو پوشیده بود وقتی به او گفتند : مگر تو به عروسی می خواهی بروی که لباس نو پوشیده ای او د رجواب گفت : آنجایی که من می روم برای من کمتر ازمجلس عروسی نیست.
 
علی اصغر روز قبل از رفتن به جبهه به من گفت : به شهر برویم وهر چه می خواهی برای بچه ها و خانه بخریم با هم رفتیم و خریدمان راکردیم بعد او به من گفت: من فردا می خواهم به جبهه بروم همه ی اقوام را دعوت کرده بود تا از آنها خداحافظی کند لباس نو پوشیده بود وقتی به او گفتند : مگر تو به عروسی می خواهی بروی که لباس نو پوشیده ای او د رجواب گفت : آنجایی که من می روم برای من کمتر ازمجلس عروسی نیست.
    خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
 
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
راوی     
 
راوی     
سطر ۲۹: سطر ۲۹:
  
 
دختردایی ایشان می گفت : خواب دیدم علی اصغر دریک باغ سر سبز و زیبا هست به اوگفتم : تودر این باغ چه کارمی کنی ؟ ایشان گفت : من باغبان این باغ هستم این باغ مال من است شما هر چه میوه می خواهی از درختهای این باغ بردار .
 
دختردایی ایشان می گفت : خواب دیدم علی اصغر دریک باغ سر سبز و زیبا هست به اوگفتم : تودر این باغ چه کارمی کنی ؟ ایشان گفت : من باغبان این باغ هستم این باغ مال من است شما هر چه میوه می خواهی از درختهای این باغ بردار .
    پیش بینی شهادت
+
پیش بینی شهادت
 
موضوع    پيش بيني شهادت
 
موضوع    پيش بيني شهادت
 
راوی     
 
راوی     
سطر ۳۵: سطر ۳۵:
  
 
سه روزقبل ازشهادت اشیان ما در شادگان بودیم علی اصغر صورت خود را اصلاح کرد و به حمام رفت و خود را پاک و تمیز کرد صبح روز شهادتش به همسنگران گفت : امروز بوی خون و شهادت می آید و من امروز به آرزوی خود می رسم .
 
سه روزقبل ازشهادت اشیان ما در شادگان بودیم علی اصغر صورت خود را اصلاح کرد و به حمام رفت و خود را پاک و تمیز کرد صبح روز شهادتش به همسنگران گفت : امروز بوی خون و شهادت می آید و من امروز به آرزوی خود می رسم .
    خبر شهادت
+
خبر شهادت
 
موضوع    خبر شهادت
 
موضوع    خبر شهادت
 
راوی     
 
راوی     
سطر ۴۱: سطر ۴۱:
  
 
یکروز که من مشغول پنبه جمع کردن بودم یکی از اقوام آمد و به من گفت : علی اصغر زخمی شده است من به او گفتم : اگر علی اصغر شهید شده بگو اما او گفت : نه اوزخمی شده شما باید برای دیدن او به شهر بروید من گفتم : من نمی آیم اگر مجروح است او خودش می آید اما بعد از چند روز دیدم که پیکر مطهر اورا آوردند مراسم باشکوهی برای او گرفتیم ویادش را گرامی داشتیم .
 
یکروز که من مشغول پنبه جمع کردن بودم یکی از اقوام آمد و به من گفت : علی اصغر زخمی شده است من به او گفتم : اگر علی اصغر شهید شده بگو اما او گفت : نه اوزخمی شده شما باید برای دیدن او به شهر بروید من گفتم : من نمی آیم اگر مجروح است او خودش می آید اما بعد از چند روز دیدم که پیکر مطهر اورا آوردند مراسم باشکوهی برای او گرفتیم ویادش را گرامی داشتیم .
    عشق به جهاد
+
عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
راوی     
 
راوی     
سطر ۴۷: سطر ۴۷:
  
 
119. روزی علی اصغر با یکی از دوستان خود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودند. بعد از گذشت چند روزی به ایشان اعلام کردند که نوبت اعزام به جبهه شما فرا رسیده است. با شنیدن این خبر ایشان با خوشحالی توام با ابهتی خاص از جایش بلد شد و این آیه شریفه را بر زبان جاری کرد " انا لله و انا الیه راجعون
 
119. روزی علی اصغر با یکی از دوستان خود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودند. بعد از گذشت چند روزی به ایشان اعلام کردند که نوبت اعزام به جبهه شما فرا رسیده است. با شنیدن این خبر ایشان با خوشحالی توام با ابهتی خاص از جایش بلد شد و این آیه شریفه را بر زبان جاری کرد " انا لله و انا الیه راجعون
    خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
 
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
راوی     
 
راوی     
 
متن کامل خاطره
 
متن کامل خاطره
  
119. یک شب خواب دیدم که روز عاشوراست و مردم روستا به اتفاق روحانی روستا به طرف خانه ما می آیند من متوجه پدرم در هیئت نشدم. بلافاصله یکی از بچه های روستا هم که پدرم را دیده بود با دست خود به پشت من زد و گفت: پدرت دارد می آید، بلافاصله من به طرف پدرم هم چند قدم جلوتر آمد و دستهای خود را باز کرد و مرا در آغوش گرفت. بعد از خواب بیدار شدم.
+
119. یک شب خواب دیدم که روز عاشوراست و مردم روستا به اتفاق روحانی روستا به طرف خانه ما می آیند من متوجه پدرم در هیئت نشدم. بلافاصله یکی از بچه های روستا هم که پدرم را دیده بود با دست خود به پشت من زد و گفت: پدرت دارد می آید، بلافاصله من به طرف پدرم هم چند قدم جلوتر آمد و دستهای خود را باز کرد و مرا در آغوش گرفت. بعد از خواب بیدار شدم.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15716 سایت یاران رضا]</ref>
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15716
+
==پانویس==
 +
<references />

نسخهٔ ‏۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۴۰

کد شهید: 6009729 تاریخ تولد : نام : علی‌اصغر محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : فتح‌ابادی‌ تاریخ شهادت : 1360/08/04 نام پدر : حسین‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار :

خاطرات

عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی متن کامل خاطره

یک روز دایی ام پیش پدرم آمد و گفت: شما که می خواهید به جبهه بروید چند روز دیگر صبر کنید تا باهم به جبهه برویم. پدرم در جواب ایشان گفت: شاید تا شما آماده اعزام شوید، جنگ تمام شود. من نمی توانم صبرکنم تا شما هم بیایید. عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی متن کامل خاطره

علی اصغر روز قبل از رفتن به جبهه به من گفت : به شهر برویم وهر چه می خواهی برای بچه ها و خانه بخریم با هم رفتیم و خریدمان راکردیم بعد او به من گفت: من فردا می خواهم به جبهه بروم همه ی اقوام را دعوت کرده بود تا از آنها خداحافظی کند لباس نو پوشیده بود وقتی به او گفتند : مگر تو به عروسی می خواهی بروی که لباس نو پوشیده ای او د رجواب گفت : آنجایی که من می روم برای من کمتر ازمجلس عروسی نیست. خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره

دختردایی ایشان می گفت : خواب دیدم علی اصغر دریک باغ سر سبز و زیبا هست به اوگفتم : تودر این باغ چه کارمی کنی ؟ ایشان گفت : من باغبان این باغ هستم این باغ مال من است شما هر چه میوه می خواهی از درختهای این باغ بردار . پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی متن کامل خاطره

سه روزقبل ازشهادت اشیان ما در شادگان بودیم علی اصغر صورت خود را اصلاح کرد و به حمام رفت و خود را پاک و تمیز کرد صبح روز شهادتش به همسنگران گفت : امروز بوی خون و شهادت می آید و من امروز به آرزوی خود می رسم . خبر شهادت موضوع خبر شهادت راوی متن کامل خاطره

یکروز که من مشغول پنبه جمع کردن بودم یکی از اقوام آمد و به من گفت : علی اصغر زخمی شده است من به او گفتم : اگر علی اصغر شهید شده بگو اما او گفت : نه اوزخمی شده شما باید برای دیدن او به شهر بروید من گفتم : من نمی آیم اگر مجروح است او خودش می آید اما بعد از چند روز دیدم که پیکر مطهر اورا آوردند مراسم باشکوهی برای او گرفتیم ویادش را گرامی داشتیم . عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی متن کامل خاطره

119. روزی علی اصغر با یکی از دوستان خود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودند. بعد از گذشت چند روزی به ایشان اعلام کردند که نوبت اعزام به جبهه شما فرا رسیده است. با شنیدن این خبر ایشان با خوشحالی توام با ابهتی خاص از جایش بلد شد و این آیه شریفه را بر زبان جاری کرد " انا لله و انا الیه راجعون خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره

119. یک شب خواب دیدم که روز عاشوراست و مردم روستا به اتفاق روحانی روستا به طرف خانه ما می آیند من متوجه پدرم در هیئت نشدم. بلافاصله یکی از بچه های روستا هم که پدرم را دیده بود با دست خود به پشت من زد و گفت: پدرت دارد می آید، بلافاصله من به طرف پدرم هم چند قدم جلوتر آمد و دستهای خود را باز کرد و مرا در آغوش گرفت. بعد از خواب بیدار شدم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا