شهید محمد حسین مهدویان دلاوری
کد شهید: 6536426 تاریخ تولد : نام : محمدحسین محل تولد : مشهد نام خانوادگی : مهدویاندلاوری تاریخ شهادت : 1365/05/21 نام پدر : محمدمهدی مکان شهادت : مهران
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : پاسدار یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشترضا خاطرات لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی عباس تیموری متن کامل خاطره
داشتیم خط را تغییر و تحول می کردیم. به حسین گفتم : تو سمت چپ را عوض کن و من هم سمت راست را عوض می کنم . دشمن منطقه را زیر خمپارة 60 گرفت و بارانی از خمپاره زمین و زمان را بهم می دوخت که ناگهان حسین به زمین افتاد. سراسیمه خودم را بالای سرش رساندم . ترکش دقیقاُ به سرش خورده بود و خون مانند آب سرازیر بود . در همان وضعیت سرش را با چفییه بستم و به اورژانس خط رساندم و از آنجایی که حسین با خدایش عهد و پیمان داشت بعد از پنجاه روز بی هوشی در تهران به شهادت رسید و دوستان را در ماتم خود باقی گذاشت. ایجاد روحیه در رزمندگان موضوع ايجاد روحيه در رزمندگان راوی عباس تیموری متن کامل خاطره
در راهپیمایی های طولانی که گاهی اوقات به بیست کیلومتر هم می رسید، بچه ها خسته و کوفته بودند و کسی نای صحبت کردن نداشت. حسین طوری راه می رفت که بچه ها ی گردان از خنده دلهایشان را می گرفتند و با روحیة بالایی به فعالیت ادامه می دادند. فکاهی شوخ طبعی موضوع فکاهي شوخ طبعي راوی عباس تیموری متن کامل خاطره
برادری تازه وارد چادر فرماندهی شده بود و هنوز با روحیه شهید حسین آشنا نبود . آن شب شام آبگوشت داشتیم و شهردار هم حسین بود . آبگوشت را خوردیم و همه منتظر گوشت کوبیده بودیم . حسین بعد از کوبیدن گوشتها گفت: بقیه اش برای صبحانه فردا باشد . این مسئله برای ما طبیعی بود اما برادر تازه وارد یکسره رنگش عوض می شد _ سرخ و زرد می شد_ و چیزی نمی گفت و واقعاً گوشت آبگوشت را نداد . این بندة خدا هم برایم تعریف کرد که آن شب از عصبانیت می خواستم سر حسین را قطع کنم . فکاهی شوخ طبعی موضوع فکاهي شوخ طبعي راوی عباس تیموری متن کامل خاطره
یکی از برادران روحانی که از درجه بالای عرفان نیز برخوردار بود به گردان مأمور شد و از قضا حسین مهدویان دلاور که حجب و حیای او را می دید بیشتر سعی می کرد حاج آقا را در خط بیاورد- شوخی های حسین به هیچ عنوان خارج از ادب و نزاکت نبود- روی ارتفاعات فسیل با برادر علی رفیعی نشسته بودیم که صدای خنده های بلند قطع نمی شد. متوجه شدیم که حسین در سنگر خط مقدم برای حاجی لطیفه تعریف کرده و حاجی با آخرین توان می خندید. مثلاً : (برادر اگر آن دنیا تشریف بردید سلام برسانید و بگویید ما فعلاً کار داریم) حسین این را با لحجه های مختلف و با حالت خاص بیان می کرد. سعه صدر موضوع سعه صدر راوی عباس تیموری متن کامل خاطره
یک روز حسین به درب منزل ما آمد و بعد از احوالپرسی و کلی شوخی خداحافظی کرد و رفت . دو مرتبه برگشت و گفت: نزدیک بود یادم برود فردا تشییع جنازه برادرم مجید است تشریف بیاورید. این را گفت و رفت . تعجب کردم و با خودم گفتم که : آمده بود تا خبر شهادت برادرش را بدهد ! _ شهادت و فلسفة آن واقعاً برایش حل شده بود .[۱]