شهید نوروز ایمانی نسب

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

نوروز ایمانی نسب فرزند : محمد متولد : 1339/07/16 در سرخه تحصیلات : زیر دیپلم تاهل : متاهل یگان: سپاه سرخه-تیپ12-گردان ادوات مدت حضور : 76ماه و25روز مسئولیت : فرمانده گردان ادوات نوع عضویت : پاسدار نوع شغل : نظامی تاریخ شهادت : 1367/05/05 محل شهادت : اسلام آباد غرب عملیات : مرصاد محل دفن : سرخه گلزارشهدا

زندگینامه خاطرات نوروز فرزند محمد ايماني‌نسب در شانزدهم مهر هزار و سيصد و سي و نه، در سرخه پا به جهان گشود.

دوم راهنمايي را مي‌خواند که به پدر کشاورزش پيشنهاد داد او را سرکار بفرستد.

پس از پايان دوره سربازي، از اولين نفرات اعزامي به جبهه بود. به جز چند روزي که براي مرخصي مي‌آمد يا براي درمان مجروحيت‌ها، بقيه روزها و سال‌ها را در جبهه گذراند.

در فرم اعزام به جبهه قسمت « تاريخ پايان مأموريت » جمله‌ي « پايان جنگ » را ‌نوشت.

پس از ازدواج، در سال هزار و سيصد و شصت و يک، خانواده‌اش را هم با خود همراه کرد؛ به شهرهايي که در تيررس موشک‌هاي دوربرد و بمباران عراقي‌ها قرار داشت.

مسؤوليت دژباني لشکر هفده علي بن ابيطالب عليه‌السلام، مسؤوليت قبضه، سپس واحد خمپاره، جانشيني ادوات لشکر هفده و در نهايت فرماندهي گردان ادوات تيپ دوازده قائم آل محمد عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف از وظايف مهم ايماني‌نسب بود.

در عمليات‌هاي رمضان، خيبر، بدر، والفجر مقدماتي يک، چهار و هشت، کربلاي چهار و پنج، نصر هشت، بيت‌المقدس دو و مرصاد شرکت داشت. در والفجر هشت از ناحيه چشم و قبل از عمليات کربلاي يک پايش مجروح شد.

سرانجام همانطور که خواسته او بود همزمان با پایان جنگ در عملیات مرصاد به فیض شهادت نائل آمد.

به هنگام شهادت در عمليات مرصاد، در پنجم مرداد هزار و سيصد و شصت و هفت، دخترش، زهرا، پانزده روزه و پسرش، مجيد، حدوداً سه ساله بود. ايماني‌نسب با تير مستقيم منافقين به پا، پشت گردن و قلب به شهادت رسيد.

گلزار شهداي سرخه محل تجديد عهد همرزمان با اين شهيد است.


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

« انالله و انا الیه راجعون »
« و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون »
سلام بر امام زمان (عج) و یاور مستضعفین و نایب برحقش امام خمینی (ع)، سلام بر امت شهیدپرور و قهرمان ایران. سلام بر تمام مردم آزادة دنیا سلام بر پدر و مادر عزیزم که مرا در دامان پاکشان، پرورش دادند تا بتوانم سربازی از سربازان نایب امام زمان باشم. ولی چند پیام برای شما پدر و مادرم ، برادران و خواهرم ، ملت قهرمان ایران و همرزمان دلیر و شجاع دارم: اول به شما پدر و مادر برادران و خواهر عزیزم که : از اینکه مرا در راه اسلام و برپایی پرچم جمهوری اسلامی از دست می دهید، هیچ ناراحتی نداشته باشید که من در جایگاهی بهتر و بالاتر از این دنیای مادی جای دارم. و به شما ای برادرانم : امیدوارم که همچون من لباس رزم بپوشید و راه مرا، که جز راه اسلام و اطاعت از امام نیست، ادامه دهید. و تو ای خواهرم : تو باید ، همچون زینب، پیام مرا به تاریخ برسانی و کاخ یزیدیان را به لرزه افکنی و از دامن پاک تو همچون فاطمه (س) حسین ها و حسن ها و زینب ها پرورش یابد. و شما ای ملت شهیدپرور ایران ، اطاعت از امام راه شماست و پیروی از دستورات اسلام وظیفۀ شماست . امام را دریابید که دریافته اید و تنهایش مگذارید که نمی گذارید وهمیشه پشتیبان روحانیت مبارز و این یاوران امام باشید که سعادت شما و نسل آیندة شما در گرو همین اطاعت است و شما ای همرزمان و ای برادران پاسدار ! بجنگید و کاخ های ستم را یکی پس از دیگری ویران کنید که پیروزی با شماست و بدانید تا زمانی که فقط برای خدا و اسلام و راه امام، که راه اسلام است می جنگید، پیروزی با شماست. خدایا، تو شاهد باش ؛ امام زمان ، تو بنگر ؛ تاریخ ، تو بنگار که ما فقط برای اسلام می جنگیم.
« والسلام علی من اتبع الهدی »
مورخه  1/3/1360
برادرتان، نوروز ایمانی

خاطرات

پدر شهید :

تابستان سال هزار و سيصد و شصت و هفت بود. فرزند دوم آقا نوروز، زهرا، تازه به دنيا آمده بود. اگر چه از تولد فرزندش خوشحال بود اما پذيرش قطع‌نامه پانصد و نود و هشت و پيام امام در مورد نوشيدن جام زهر حال و هوايش را به هم ريخته بود.

دير وقت بود که کسي با شدت به در مي‌كوبيد. از طرف سپاه احضار شده بود.

نوروز سريع حاضر شد و رفت. وقتي از سپاه برگشت نوروز قبلي نبود، شاد بود و سرحال.

انگار روي زمين راه نمي‌رفت و مي‌خواست پرواز کند. خيلي زود ساکش را بست. زهرا را بوسيد و عازم جبهه شد. مدت زيادي نگذشت که خبر شهادتش را آوردند.

علي سعيدي :

در طول چند سالي که در جبهه‌ها با هم بوديم، اصلاً آرزو و خواسته‌اي از او نشنيديم. فقط در اواخر جنگ مي‌گفت که اگر بتواند ساختمان نيمه‌کاره‌اش را تمام كند، خوب است. لااقل خانواده‌اش‌ سرپناهي داشته باشند.

نوروز بر اجراي فرمان امام خميني رحمت‌الله عليه بسيار تأکيد داشت. يکي دو شب قبل از شهادت و حتي بعد از پذيرش قطع‌نامه پانصد و نود و هشت، خيلي در فکر بود و بي‌قرار. دائم مي‌گفت:« ديگه نمي‌خوام توي اين دنيا بمونم. ».

مي‌گفتيم:« تو تازه خونه‌ات رو تمام کردي. ».

پاسخ مي‌داد:« مگه من اون رو براي خودم ساختم؟ ».

مهدي‌مهدوي‌نژادوعلي‌اکبراشرف :

جنگ سختي در گرفته است. مدتي از عمليات کربلاي پنج مي‌گذرد. در جزيره بوارين نيروهاي عمل‌کننده تيپ دوازده قائم آل‌ محمد عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف به شدت درگير هستند. هر لحظه به تعداد شهدا و مجروحين اضافه مي‌شود. دستور پيشروي از « بوراين» به طرف « جزيره ماهي » صادر شده است. تو در جايگاه معاونت تيپ ‌دوازده حتي يک لحظه آرام و قرار نداري. از يک سو بخشي از گردانها، پس از زدن به خط و رسيدن به اهداف تعيين شده برگشتند عقب. آنها براي سازماندهي مجدد و ترميم گردان نياز به استراحت دارند. از سوي ديگر تيپ با نيروهاي باقي مانده بايد عمليات را ادامه بدهد. هدف بعدي ورود به « جزيره ماهي» است. استعداد نيرويي تيپ را بررسي مي‌کني. ديگر نيروي چنداني باقي نمانده است. از اين سو به آن سو مي‌دوي و با بي‌سيم و پيک به دنبال فرماندهان گردان‌ها مي‌گردي. در آن وضعيت سخت، ايماني‌نسب را مي‌بيني، ولي او که نيروي پياده ندارد. گردان ادوات وظيفه‌ي پشتيباني آتش را به عهده دارد و چه خوب هم از عهده کارش برآمده است. تيپ دوازده از نظر آتش پشتيباني هيچ دغدغه‌اي ندارد. در حالي که بعضي يگانهاي ديگر اين طور نيستند. همه اين آمادگي مديون آقا نوروز است و برنامه‌ريزي دقيق او.

« آقا نوروز! گردان‌هاي پياده عقب رفتن و اين شما هستين که بايد کاري بکنين. ما نيرو نياز داريم که جزيره ماهي رو پاکسازي کنيم. ».

« با چند قبضه خمپاره شصت ميلي‌متري و دوشکا اين کار رو بکنين!».

اين دستور را صادر مي‌کني در حالي که به ايماني‌نسب اطمينان داري که از عهده‌اش برخواهد آمد. او امتحانش را توي عمليات‌هاي قبلي به خوبي پس داده، ولي مشکل ديگري هست. نيروهاي گردان ادوات هم بالاخره در عمليات بودند و عده‌اي براي تجديد قوا به عقب رفتند. اصلاً کار ادوات در خط دوم و پشت سر گردان‌هاي پياده است. پاکسازي جزيره ماهي از وظايف ادوات نيست، آن هم با خمپاره و دوشکا... اگر اين را هم بگويد حق دارد، ولي شرايط فرق مي‌کند. تيپ در شرايط و وضعيت اضطراري است. بايد هر طوري شده با چنگ و دندان عمليات را پيش ببرد. چاره‌اي نيست. در همين فکرها هستي که مي‌بيني آقا نوروز همراه تعدادي نيرو با خمپاره شصت و دوشکا براي پاکسازي « جزيره ماهي» به راه مي‌افتد.

براي ساماندهي کارها حرکت مي‌کني و مشغول مي‌شوي. مدت زيادي نمي‌گذرد. بي‌سيم‌چي فوراً خودش را به تو مي‌رساند و مي‌گويد خبر مهمي دارد. گوشي بي‌سيم را با نگراني از بي‌سيم چي مي‌گيري. نکند در جزيره ماهي اتفاقي افتاده باشد؟ اصلاً اينها توانسته‌اند وارد جزيره شوند؟ اگر وسط کار مانده باشند چکار کنيم؟ اگر نيرو بخواهند چي؟

اينها همه سؤالاتي است که از لحظه‌ي گرفتن گوشي تا بردن به کنار گوش تو، مثل برق از ذهنت مي‌گذرد. آن طرف خط صدايي آشناست. ايماني‌نسب با اطمينان خاصي صحبت مي‌کند:« آقا مهدي! ما الآن به جزيره ماهي رسيديم. همه‌ي جزيره رو پاکسازي کرديم و آماده اجراي مأموريت جديد هستيم. ».

برايت باور کردني نيست که به اين سرعت بتوانند به آن جا برسند و پاکسازي کنند.[۱]


پانویس

  1. منبع سايت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهيد استان سمنان