شهید پرویز ایمانی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
پرویز ایمانی
993.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد سواد کوه، روستای ممشی زادروزهای1345
شهادت ایران، خوزستان، شلمچه 1367/04/19/
محل دفن گلزار شهداى عبدالحسن زيرآب سوادكوه
سمت‌ها جانشین فرمانده گردان تخریب لشکر 22 کربلا
عملیات‌ کربلای 6 ، والفجر 10، بیت المقدس 7
فعالیت‌ها تک تیرانداز، آر پی جی زن، مربی واحد تخریب
تحصیلات فوق دیپلم نظامی


زندگینامه

پرويز (كميل) ايمانى از مادرى به نام صغرى ايمانى در سال 1345 در روستاى ممشى از توابع شهرستان سوادكوه استان مازندران به دنيا آمد. پدر او (ابراهيم) در شركت ذغال سنگ البرز كار می کرد و در كنار آن به كشاورزى و دامدارى نيز اشتغال داشت. پرويز پس از پشت ‏سرگذاشتن دوران طفوليت، در سال 1353 تحصيلات ابتدايى را در مدرسه روستاى ممشى (شهيد شيخ فضل ‏اللَّه نورى) آغاز كرد و سه سال اول تحصيلى را در آن گذراند. با جابه جايى خانواده به روستاى بالا زير آب شهرستان سوادكوه سال چهارم و پنجم ابتدايى را در دبستان آن روستا پشت سرگذاشت. او به فوتبال علاقه بسيار داشت و فردى ساكت، آرام و دوست داشتنى بود. از دوران ابتدايى به حضور در مسجد و شركت در جلسات مذهبى و پرچمدارى روز عاشورا گرايش يافت. براى گذراندن دوره راهنمايى به مدرسه راهنمايى اميد زير آب وارد شد و در كنار تحصيل در امور كشاورزى و دامدارى به پدرش كمك می کرد. پرويز به خاطر وضعيت تحصيلى عالى خود هميشه مورد تحسين و تشويق معلمين قرار می گرفت. با شروع نهضت اسلامى مردم ايران در سال 1357، پرويز كه نوجوانى بيش نبود با پخش اعلاميه، شعارنويسى ديوارى و شركت در تظاهرات فعاليتهاى انقلابى خود را آغاز كرد. به تدريج تحول روحى خاصى در او پيدا شد و در راه انقلاب اسلامى از هيچ كوشش و تلاشى دريغ نداشت. پس از پيروزى انقلاب اسلامى در پايگاه بسيج محل حضور مى ‏يافت و حتى بسيارى از شبها تا صبح به نگهبانى و پاسدارى مشغول مى ‏شد. دوره متوسطه را در دبيرستان آية اللَّه كاشانى شهرستان سوادكوه آغاز كرد و مسافت 5 كيلومترى بين روستاى زير آب تا سوادكوه را هر روز طى می کرد. كميل با وجود كم‏ حرفى، بسيار معاشرتى و اجتماعى بود و جاذبه بسيار داشت. دوستان و آشنايان را به امر به معروف و نهى از منكر سفارش می کرد. او هميشه خود را در غم و شادى و مشكلات ديگران شريك می دانست. عشق وعلاقه بسيارى به اباعبداللَّه ‏الحسين(ع) داشت و سخنان آن امام و ائمه ديگر را نور و روشنايى قلب می دانست.

با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران ايمانى در سال سوم دبيرستان مشغول تحصيل بود كه در سال 1360 ترجيح داد درس را رها كند و عازم جبهه شود. از آن سال به بعد به طور مداوم از طرف بسيج سوادكوه در جبهه ها و مناطق عملياتى حضور مى ‏يافت. كميل با كسب آموزشهاى نظامى از 21 ارديبهشت تا 25 مرداد 1362 به عنوان تك تيرانداز و از 25 شهريور همان سال به مدت سه ماه به عنوان كمك آر.پى.جى ‏زن در مناطق عملياتى حضور يافت. در همين دوره و در تاريخ 17 مهر 1362 در اردوگاه كامياران بر اثر اصابت تير به پايش مجروح شد . در 26 آذر 1362 به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلاب درآمد و در مراسمى به اتفاق سى نفر ديگر از رزمندگان عضو لشكر 25 كربلا از دست محسن رضايى فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى لباس سپاهى را دريافت و به تن كرد. از همان زمان به عنوان مربى و مسئول واحد تخريب در گردان تخريب لشكر 25 كربلا مشغول به كار شد. در سال 1363 براى گذراندن دوره آموزش تخصصى فرماندهى در سپاه يكم ثاراللَّه روانه تهران شد. بعد از گذراندن اين دوره آموزشى با مدرك فوق ديپلم نظامى در سمت جانشين فرمانده گردان تخريب‏22 در عمليات بدر حضور يافت. در اوايل سال 1364 درپى توصيه پدر و مادر و تشويق و اقدام يكى از همرزمانش به نام پور احمد على با خانم زينب برارى در مراسمى بسيار ساده و مذهبى ازدواج كرد. به هنگام ازدواج لباس فرم سپاه را بر تن داشت.ايمانى همواره سعى می کرد خود را به تجملات زندگى، مقام و منصب گرفتار نكند و می کوشيد به تكليف الهى عمل نمايد.

بر تعالى روح تأكيد داشت و نماز شب را ترك نمی کرد. حضورى مستمر در مساجد و نمازهاى جماعت و جمعه داشت و هر روز بر عشق و علاقه او به ائمه اطهار افزوده می شد. با تمامى بستگان و آشنايان و همسايگان رابطه ‏اى خوب و صميمى داشت و هيچگاه خود را برتر از ديگران نمی دانست‏ و همه را به چشم برادرى مى ‏نگريست.اخلاق او مورد تحسين همگان بود و همه را مجذوب خود می کرد. پس از ازدواج آرزو داشت فرزند دخترى داشته باشد. به همين علت سوره كوثر را بسيار تلاوت می کرد و به سوره كوثر خوان معروف بود. با تولد اولين فرزند دخترش در سال 1365 او را مطهره ناميد و تا مدتها نماز شكر می گزارد و سوره كوثر تلاوت می کرد. يك سال بعد از ازدواج به همراه همسر و فرزندش در 2 بهمن 1365 عازم اهواز شد و پس از اسكان خانواده ‏اش در خانه ‏هاى سازمانى به جبهه هاى عملياتى رفت و در عمليات كربلاى 6 شركت كرد. كميل در 7 اسفند 1366 در منطقه مريوان وصيت‏نامه ‏اى نوشت و در آن ديدگاه ها و نظرات خود را به روشنى بر روى كاغذ آورد. فرازهايى از اين

وصيت‏نامه

... شهادت می دهم كه خدا يكتاست و محمد(ص) بنده و رسول خدا و على(ع) حجت و محبوب خداست. خدواندا! بنده ضعيف تو كميل (و كان الانسان ضعفاً) وصيت خويش را كه ره ‏آورد حياتش مى ‏باشد با نظارت رب الارباب عرضه می دارد. باشد كه قبول حضرت دوست واقع گردد. معبودا و محبوبا! آنچه كه سبب پيوندم با آيين عزت بخش جهاد شد و جهاد را عطر زندگى دانستم رفتار و كردار ائمه در قالب نورى بوده كه بر قلبم تابيده و آنچه كه سبب انتخاب مرگ خونينم شده اثرات خون سيد جهاد و شهادت اباعبداللَّه الحسين است. وصيتم، وصيت مظلوم تاريخ، دلسوز محرومان و عارف به اللَّه امير مؤمنان على(ع) هست كه در لحظات آخر عمر شريفشان به امت اسلام ارزانى داشتند. الا اى مردم! در اين دنياى پر پيچ و خم آنچه باعث نجات من و شماست و آنچه ما را از سقوط به خوى حيوانيت رهايى مى‏ بخشد تقواى الهيست و چه خوب است همه به تكليفمان عمل كنيم. تكليفمان عبوديت حق تعالى كه غايت آفرينش انسان هست مى ‏باشد نه اينكه به تجملات زندگى، كسب مقام و منصب و طرح منيت مشغول باشيم و از نصرت و رهبرى مولا بى ‏بهره بشويم. چه خوب است كه حق خالقمان را ادا كنيم كه جهاد به گفته قرآن يكى از آنهاست... سعى كنيد كارهايتان در جهت كسب رضاى حق تعالى باشد و تلاش ما بر اين اساس پايه‏ ريزى شود كه حراست از حريم دين خدا را بر حريم زندگى مقدم بدانيم و بدانيد كه با حفظ و مصون بودن اسلام حيات در سايه آن آسايش مى ‏يابد و چه خوب است حركت ما در راستاى به كمال رسيدنمان و اين زهد و پارسايى ‏ست كه لباس عزت بر قامت رعناى انسان مى‏ پوشاند. پس خودمان را به رودخانه معنويت كه از قلل انسانيت و عروج انسانهاى عارف سرچشمه می گيرد پيوند دهيم تا به درياى عظيم و مواج اسلام برسيم و بهترين بندگان خدا شويم ان اكرمكم عنداللَّه اتقيكم. امت بزرگوار! نكند با مصائب و مشكلاتى كه در آينده براى دين خدا پيش مى ‏آيد (رويارويى با صف متحد كفر شهادتها و كمبود امكانات هجرت از موطن) از انقلاب و رهبرى آن كناره جوييد....

پدرم و مادرم! اين شما بوديد كه با اشكهايتان در مصائب اهل بيت(ع) مرواريد عشق آنها را در حياتم افكنديد و خوشا بحالتان كه هديه خدا را در موقع لزوم به دين خدا ارزانى داشتيد. پدرم و مادرم! شما بذر محبت به خدا و ائمه و خود را در دلم كاشتيد اما آهن رباى دلم محبت خدا را برگزيد. ان شاء اللَّه و به اذن‏ اللَّه در يوم ‏القيامه با سرور با هم به خداى كريم و رحيم نظاره می کنيم. برادرانم و خواهرانم! خواسته ‏ام از شما همچون ديگر برادران و خواهران دينست منتها مسئوليت شما بيشتر است. اميدوارم كه خونم يك مرحله از امر به معروف و نهى از منكر براى برادرانم باشد. همسرم! تو به حقيقت به عنوان يك مونس و همدم در زندگى ‏ام درخشيدى و تو را به خاطر مقاومت و تحمل شدائد در فراق من در زندگى به طور مداوم همچون خديجه در فراق پيامبر همچون فاطمه در فراق على همچون زينب در فراق عبداللَّه و به خاطر ايمانت تو را دوست دارم و به دنبال به سعادت رسيدنم در جنات عدن منتظر به سعادت رسيدن تو و رسيدن بهم هستم. همسرم خود تو شاگرد زهراى اطهرى چرا كه آنچه كانون پر مهر زندگى نياز داشت به اجراء در آوردى و حال در تربيت فرزندانمان كه جان مايه من و توست از مكتب ام ‏ابيها بهره‏ گير. از خداوند براى شما صبر جميل خواستارم. خداوندا! شيعيان ائمه ما را از شر كفار و ابليس كه دنيا يكى از وسيله‏ هاى شيطان در جهت فريب آنهاست در امان بدار. خداوندا به همه ملت ما صبر در برابر مشكلات عنايت فرما و همه ما را قرين و مجرى احكام الهى در جهت پيشرفت جامعه گردان. خداوندا! امام ما را در جهت رهبرى اين انقلاب عظيم حافظ باش خداوندا به رزمندگان مظلوم جبهه هاى ايران پيروزى عنايت فرما. خداوندا! همانطور كه آتش را در برابر ابراهيم گلستان كردى گلستان اين آتش برافروخته از طرف دشمن را به عاشقانت كرامت كن.

كميل فرمانده گردان بود و برادرش يارعلى در گردان تحت فرماندهى او به عنوان رزمنده حضور داشت اما هيچ فرقى بين برادرش و ديگر رزمندگان قايل نبود. تواضع و فروتنى او در كنار شجاعت و دليرى در هنگامه نبرد مثال‏زدنى بود. در عرصه‏هاى خطر پيشقدم می شد و حاضر بود خود در معرض خطر قرار گيرد اما به رزمندگان ديگر آسيبى نرسد.

روزى در جريان عمليات شناسايى در خط مقدم به هنگام عبور از ميدان مين دشمن در نزديكى كارخانه نمك شهر فاو، هنگامى كه دشمن پس از شناسايى آنان اقدام به شليك خمپاره كرد، كميل به سرعت خود را روى مينى كه در نزديكى گروه شناسايى قرار داشت و آنها آن را نديده بودند، انداخت تا مبادا افراد گروه با مين برخورد كنند. ايمانى در طول سالهاى حضور مستمر در جبهه و عملياتها به عنوان يكى از شجاع‏ترين، خستگى ناپذيرترين، دليرترين و در عين حال متواضع‏ترين فرماندهان معروف بود.

در تير ماه 1365 پس از شهادت محمدرحيم بردبار فرمانده تخريب لشكر 25 كربلا در عمليات كربلاى 1، ايمانى مسئوليت گردان را بر عهده گرفت. در اين زمان در كنار فرماندهى گردان تخريب در شوراى فرماندهى لشكر 25 كربلا نيز عضويت داشت. به حضور در جبهه عشق مى ‏ورزيد. در سال 1366 در عمليات والفجر 10 در حلبچه شيميايى شد، فرمانده لشكر به وى دستور داد به سرعت به پشت جبهه باز گردد. بعد از انتقال به بيمارستان و بهبودى نسبى به نزد خانواده خود در منازل سازمانى پايگاه شهيد بهشتى اهواز رفت و سه روز بعد به رزمندگان در حلبچه‏ ملحق شد.

فرمانده لشكر به محض مشاهده او گفت: «به شما نگفتم برو تا پيام ندادم برنگرد.» ايمانى در پاسخ گفت: «وجدانم قبول نمی کند در خانه باشم و بچه‏ ها شهيد بشوند.» در خرداد سال 1367 به همراه خانواده در شهرستان سوادكوه در مرخصى سر مى‏برد كه خبر حمله ارتش عراق به شلمچه را از راديو شنيد و بلافاصله عازم جبهه شد. چهار روز بعد در تماسى با همسرش از وى خواست به اهواز برگردد. در پى آن همسرش در حالى كه باردار بود به همراه فرزند يك سال و نيمه ‏اش عازم اهواز شد.

كميل قبل از شركت در عمليات بيت ‏المقدس 7 با نوشتن نامه ‏اى با همسر و دخترش خداحافظى كرد و از آنان حلاليت طلبيد. سپس در آخرين عمليات تهاجمى ايران به نام بيت ‏المقدس 7 در شلمچه، بيست و چهار ساعت قبل از پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد توسط دولت جمهورى اسلامى‏ شركت كرد. كميل در 28 خرداد 1367 به هنگام نصب پل ارتباطى ابتدا بر اثر اصابت تركش از ناحيه كمر قطع نخاع شد و به دنبال آن با اصابت تركش به قسمتى از قلب به شدت مجروح گرديد. بلافاصله در بيمارستانى در اهواز بسترى شد. وقتى همسرش در بيمارستان به ملاقاتش رفت با چشمى گريان گفت: «من كسى نيستم كه بتوانم در منزل بمانم و خبر جبهه و جنگ را از راديو بشنوم.» پس از مدتى از بيمارستان اهواز به بيمارستانى در شيراز انتقال يافت. پس از آن هم به بيمارستان بوعلى سيناى سارى منتقل گرديد. اما سرانجام در تاريخ 19 تير 1367 بر اثر شدت جراحات به درجه شهادت رسيد. او در طول مدت حضور در جبهه شش بار مجروح شده بود و هفتاد درصد جانبازى داشت. پيكر او را در گلزار شهداى عبدالحسن زيرآب سوادكوه به خاك سپردند. پس از شهادت كميل دومين فرزند دختر او متولد شد كه نام او را معظمه نهادند.

[۱]


پانویس

  1. سایت نویدشاهد