شهید رازمیک داوتیان (داودیان)

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۴ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۰۶ توسط Bazi9802 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

زندگی نامه

رازمیك فرزند چهارم خانواده در تابستان ۱۳۳۹ در روستای میلاگرد از توابع فریدن در استان اصفهان چشم به جهان گشود. دوران کودکی وی در زادگاهش گذشت. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ارامنه تونیان تهران سپری گشت. او سپس وارد مقطع راهنمایی گردید، لیكن به علت علاقه شدید به كار، دست از تحصیلات كشیده و در یك كارگاه آهنگری به كار مشغول گردید.


  • مبارزات انقلاب

[ویرایش]

رازمیك در مبارزات انقلاب اسلامی شركت داشت و پس از پیروزی انقلاب پانزده ماه با نهادهای انقلابی مثل سپاه همکاری می کرد. او در ابتدای سال ۱۳۵۹ به خدمت رفت. بعد از طی سه ماه دوره آموزشی در بیرجند، به تهران منتقل و مدت سه ماه را نیز در تهران خدمت کرد. پس‌ازآن به جبهه خرمشهر و آبادان منتقل‌شده و به نبرد با نیروهای متجاوز بعثی پرداخت.


  • شهادت

[ویرایش]

در روز شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۶۰، حین درگیری شدید با سربازان دشمن چند گلوله به پهلو و سینه اش اصابت كرده و این سرباز شجاع سپاه اسلام بر اثر شدت جراحت وارده و خونریزی شدید به شهادت رسید. پیكر مطهر شهید رازمیك بعد از انتقال به تهران و انجام تشریفات مذهبی با بدرقه هزاران نفر از ارامنه تهران، سایر هم‌وطنان مسلمان، نمایندگان ارتش و سایر نهادهای دولتی در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی در تهران به خاك سپرده شد.


  • رازمیک به روایت برادر و خواهرش

[ویرایش]

من برادر کوچک‌تر او بودم. روز آخر كه به همراه دو برادر دیگرم او را به میدان راه‌آهن می‌رساندیم، نزدیك به عید پاك مسیحی بود و مادرم اصرار داشت كه رازمیك بماند و همراه خانواده باشد. اما او اصرار به رفتن نمود و می‌گفت: هم‌رزمانم منتظر من هستند و حتماً بایستی برگردم. روز عاشورا بود و خیابان ها مملو از جمعیت. به خاطر دارم كه چقدر ناراحت بود از ترس اینكه مبادا به‌ قطار نرسد. سرانجام از کوچه‌پس‌کوچه‌ها توانست خود را به‌موقع به قطار برساند. توصیه او به ما كه برادر کوچک‌ترش بودیم این بود كه درس بخوانیم. وی به تحصیلات اهمیت می‌داد و از ما می‌خواست تا آن چیزی را كه او نتوانسته بود به دست آورد، به دست آوریم. نمی‌توان فردی را پیدا نمود كه از رازمیك دلگیر یا ناراحت باشد. جداً پسری بود كه همه از او راضی بودند.


  • افتخار به لباس سربازی

[ویرایش]

او هیچ‌گاه از سختی¬های جبهه برایمان چیزی نمی‌گفت. از شب‌هایی كه با هم‌رزمانش در سنگر می‌گذراند، تعریف می‌نمود. همیشه می‌گفت: من به لباس مقدس سربازی¬ام افتخار می‌كنم. او از این‌که لباس پرافتخار سربازی را به تن داشت، بسیار خرسند بود. كار همیشگی من این بود كه هرگاه از مدرسه به خانه بازمی‌گشتم، درب جعبه پست را بازکنم تا ببینم از رازمیك نامه‌ای آمده یا خیر؟


  • یتیم‌نوازی رازمیک

[ویرایش]

پسر همسایه¬ای داشتیم كه همیشه او را به خانه می‌آورد. وقتی از او دلیل این كار را می‌پرسیدیم، جواب می‌داد: گناه دارد، او پدر ندارد. نمی‌دانید چقدر سخت است وقتی پسربچه‌ای پدر نداشته باشد حالا آن پسر كوچك بزرگ‌شده و صاحب‌خانه وزندگی است و مرتباً به مادرم سر می‌زند. وقتی برادرم به مرخصی می‌آمد، مادرم به‌زور لباس ها و کفش‌هایش را از تنش بیرون می‌آورد. او می‌گفت: با این لباس ها، احساس دیگری دارم. او به مرخصی می‌آمد، اما تمام فكر و ذكرش، دوستانش در جبهه بودند..


وصیت‌نامه

...هم‌وطنان عزیز، من هم در راه استقلال وطن جان باختم. دوستان، در شهادتم ناراحتی نكنید، زیرا از بدو انقلاب، جانبازی در راه وطن و حفظ این آب‌وخاک، هدف نهایی من بود. در لباس سربازی به این افتخار رسیدم تا نامم در زمره وطن دوستان ثبت شود...[۱]

پانویس

  1. بوداغیانس، آرمان، گل مریم، نشر صریر، تهران، ۱۳۸۵، ص۲۳۵-۲۳۸


رده‌ها