شهید حمیدرضا بدری گوجه

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

تاریخ تولد : 1346/09/11 نام : حمید رضا محل تولد : قوچان نام خانوادگی : بدری‌ گوجه‌ تاریخ شهادت : 1366/01/06 نام پدر : علی‌ مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : مسئول‌خدمه‌خمپاره‌ گلزار : باغ‌بهشت‌


خاطرات

شهید حمیدرضا بدری می‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌‌‌‌‍‌گفت: به این دلیل عضو سپاه شده‌ام و می‌خواهم این لباس مقدس و خونین را به تن کنم که تا لحظه شهادت در جبهه خدمت کنم. نحوه شهادتش هم به این صورت بود که خودرویی می‌آید و برای خط مقدم مهمات و همچنین آذوقه می‌آورده در یک سه‌راهی که چند تا خاک‌ریز به هم اتصال پیدا می‌کردند این تویوتا مورد اصابت گلوله دشمن قرار می‌گیرد و راننده‌اش مجروح می‌شود و همراهانی که داشتند شهید و مجروح می‌شوند و ایشان هم بلافاصله بااینکه سنگرش با محل اصابت که همین تویوتا بوده فاصله زیادی داشته می‌آید و درصدد برمی‌آید که این‌ها را نجات بدهد. پشت تویوتا می‌نشیند ولی چون ماشین ازکارافتاده موفق نمی‌شود که این کار را بکند. بعد هم تلاش می‌کند که مجروحین را به‌هرحال نجات بدهد و به قول ما امدادرسانی و کمک بکند که همان‌جا باز دوباره دشمن همان منطقه سه‌راه را به‌صورت رگبار زیر آتش قرار می‌دهد و این شهید بزرگوار هم یکی از پاهایش قطع می‌شود و در آنجا به شهادت می‌رسد. دسته ما قرار بود برای دومین بار در طی همان روزهایی که در دز مستقر بودیم به خط مقدم برود (و روز اوّل و یا دوّم عید سال 1366 بود) شهید بدری داشت لباس‌های نظامی خودش را می‌شست و هوا هم ابری بود نم‌نم ریزش باران شروع‌شده بود و ما سوار خودروها شدیم تا به‌طرف خط مقدم برویم. چون بسیجی بودیم مدت چند ماهی بود بچه‌ها آنجا بودند فرماندهان و مسئولین تصمیم گرفته بودند بچه‌ها را مرخصی بفرستند تا بعد از مرخصی باز به منطقه غرب حرکت کنند. به‌هرحال بااینکه سوار خودروها بودیم گفتن‌اند: که بچه‌های دسته یک پایین بیایند. ما پایین آمدیم و بعد گفتند: شما باید مرخصی بروید و بعد از مرخصی باز در این گردان جایگاه خواهید داشت. بلافاصله این مسئله مطرح شد که پس کی به خط برود و جایگزین نیروها بشود. شهید بدری کسی بود که بلافاصله از لباس شستن دست کشید و چون مسئله تسلیحات گردان نازعات هم بود. گفت: من را هم به خط مقدم بفرستید. می‌خواهم بروم و در خط باشم. در اینجا حوصله‌ام سر رفته است. بعد به او گفتم: حمید تو تازه از خط برگشتی وضعیت جسمی تو هم خوب نیست. در عملیات قبلی مجروح شده بود و صورتش هم حالت سوختگی داشت. گفتم: که یک مقداری باید بهبودی پیدا کنی، بعد تقاضا کن که به خط مقدم بفرستمت. الآن وضعیت جسمیت خوب نیست. ولی ایشان نپذیرفتند و گفتند که: من به‌طرف خط می‌روم؛ و تعدادی از نیروهای تازه هم آماده شدند برای اینکه بروند و خط را از برادرهای دیگر تحویل بگیرند. ایشان هم جز اولین نفراتی بود که آمادگی خودش را اعلام نمود. همیشه برای ازخودگذشتگی و ایثار و نهایتاً شهادت آماده بود. پلاک هم‌دستش بود و با پلاک داشت بازی می‌کرد؛ و با همدیگر خداحافظی کردیم؛ و با فردی که دوست خوبی در جبهه‌های حق علیه باطل بودیم. به‌هرحال صحبت‌های دوستانه‌ای هم داشتیم. آن روزهای آخری خیلی باهم صمیمی بودیم. رابطه‌مان بیش‌ازحد زیاد شده بود و شاید نمی‌دانستیم که حمید عزیز تا چند روز دیگر به شهادت می‌رسد. [۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای یاران رضا