شهید زال (یوسف)یوسف پور

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۰۶ توسط Kheyri9803 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو


نام : یوسف پور / زال (یوسف)

نام پدر : سلطانعلی

تاریخ تولد : ۱۳۳۹-۴-۱۲

محل تولد : ناغان (از توابع شهرکرد)

تاریخ شهادت : ۱۳۶۱-۰۳-۰۱

محل شهادت : خرمشهر -بیت المقدس

شهرستان : اصفهان

یگان :

مسئولیت : فرمانده گردان امام سجاد(علیه السلام) لشکر 14 امام حسین(علیه السلام)

تحصیلات : دیپلم هنرستان

محل تحصیل :

گلزار : گلستان شهدای اصفهان


زندگی نامه

شهید زال(یوسف) یوسف پور درسال1339 هجری شمسی در روستای ناغان از توابع شهرکرد واقع در استان چهار محال و بختیاری متولد شد . وی آخرین فرزند خانواده ای بود که مانند عموم مردم منطقه در محرومیت شدیدی به سر می برد. . تا کلاس دوم ابتدائی در زادگاهش مشغول تحصیل بود آنگاه به همراه خانواده‌اش به مسجد سلیمان رفت در آنجا پدرش در بستر بیماری افتاد. پدرش در سنین پیری بود ولی به اسلام و تربیت اسلامی اهمیت خاص می داد و همواره فرزندان خود را به نماز و عبادت توصیه می‌کرد و به همین دلیل آرزو داشت که فرزندش بر این اساس تربیت شود. به همین خاطر از سن 10 سالگی مقید به انجام نماز و روزه بود. در سال 48 پدرش فوت کرد و برادرش سرپرستی آنها را به عهده گرفت. در سال 1353 شهید یوسف پور ،به اصفهان آمده و در مدرسه راهنمائی ارشاد ،مشغول تحصیل شد و به دنبال آن وارد هنرستان فنی در رشته برق شد تا در سال 56 سال چهارم هنرستان بود. در این موقع برادرش نجف، دوران دانشجوئی خود را در تهران می گذراند و از دانشجویان فعال در زمینه سیاسی بود که به همراه چند تن دیگر از دانشگاهیان توسط ساواک دستگیر شده بود، دستگیری و زندانی شدن شهید نجف بخاطر فعالیت سیاسی،روی زال تاثیر میگذاشت و او را با این مسائل آشنا میکرد. شهید یوسف پور در سال سوم هنرستان به تهران رفت(55-56) و در آنجا با برادر دیگرش که دانشجو بود زندگی میکرد. این برادرش نیز از دانشجویان فعال در مسائل انقلاب و فعالیتهای سیاسی دانشگاهی بود، که زندگی با او نیز فرصت و زمینه رشد بیشتر و تعالی شخصیت او را فراهم میکرد او در تهران برادرش ، با دانشجویانی چون شهید عباس سلیمانی و شهید محمود شهبازی و.........آشنا شد. به خصوص شدیداًً تحت تاثیر شخصیت عباس سلیمانی بود.به همراه او در کلاسهای درس شهید مظلوم دکتر بهشتی که آن موقع در منزلش تشکیل میشد ، شرکت میکرد و بدین ترتیب با شخصیتهای اسلامی و ابعاد مختلف اسلام و محیط سیاسی دانشگاه آشنائی پیدا کرده و از همه آنها تجربه اندوخته و درس می گرفت. او از قرآن خواندنها و مناجاتها و گریه های شبانه شهید سلیمانی درس اخلاق گرفت و در زندگی خود بکار برد.

او دیگر به جائی رسیده بود که سراسر وجودش آکنده از عشق به اسلام شده بود و با تمام توان خود در خدمت انقلاب اسلامی قرار گرفته بود .در سال 56 با پیام های مکتبی و انقلابی امام خمینی مرحله جدید و شکوفائی خود را آغاز کرد.او علیرغم سن کم، بیش از آنچه که از وی مورد انتظار باشد فعالیت میکرد آنچنان که در سالهای 56 و 57 جزء فعالترین عناصر در برنامه های تظاهرات و تخریبها و انفجارات و عملیات های گشت که در اصفهان صورت گرفت بود.. شهید از سال 56 در ارتباط با گروه اسلامی مهدویون قرار گرفت. او در این موقع هنوز محصل بود ولی به خاطر شجاعت زیاد و اخلاص و تقوائی که داشت در این گروه اسلامی رشد زیادی پیدا کرد. پشتکار و پرکاری او جزء جوهر وجودیش بود. در اینجا به ذکر بعضی فعالیتهای شهید که ما از آن مطلع هستیم اشاره میکنیم. شهید عضو گروه تخریب، انفجار وعملیات نظامی در اصفهان بود که از5-6 نفر تشکیل شده بود و بخش اعظم اقدامات فوق در اصفهان را اداره میکرده است وی در جابجائی کوکتل مولوتوف و سه راهیها و سایر موارد انفجاری ،بسیار تلاش کرد و در زمان حکومت نظامی شاه در اصفهان، مسلح و با موتور سیکلت رفت و آمد کرده و عملیاتها را انجام میداد. همچنین شهید در سالهای 56 و 57 درکار حمل و نقل اسلحه که از ارومیه تهیه شده و به تهران و اصفهان منتقل میشد شرکت داشته است .این سلاحها به جمعهای اسلامی در اصفهان داده میشده. او در یک خانه کار تکثیر اعلامیه امام و پخش آن را بر عهده داشت ، و به طور کلی تمام وقت در اختیار انقلاب اسلامی بود. در سال 57 به همراه دو تن دیگر از برادران در به هلاکت رساندن معاون مزدور ساواک اصفهان (دهقان) شرکت داشت که بعد از اعدام آن جنایتکار اسلحه او را نیز برداشت.

شجاعت شهید زبانزد همه کسانی است که او را میشناسند. البته شجاعت به معنی واقعی کلمه، یعنی او تهور وجسارت عادی نداشت بلکه از نظر ایمان و اخلاص بحدی قوی بود که ترس را جز از خدا در وجود خود کشته بود شجاعت او مبتنی بر عقیده و ایمان توحیدیش و توام با توکل بود چرا که ، او واقعاًً به توکل اهمیت داده و از آن بهره میگرفت. در موقع درگیریهای 21 و22 بهمن ، برادر زال در تهران به سر میبرد که به طور فعال در عملیاتها شرکت کرد. در جریان تصرف کلانتری نارمک او و برادر دانشجویش شرکت داشتند که پس از زد وخورد های شدید و تیر اندازیهائی که صورت گرفت وی اولین کسی بود که وارد کلانتری شد و به اسلحه خانه آن دست یافت و تعداد زیادی از اسلحه ها را بیرون آورده و بین مردم توزیع کرده و برادرش نیز تعدادی از افسران را که قصد فرار داشتند دستگیر و در یکی از خانه های اطراف کلانتری زندانی کرد، که مجموعاًً این دو برادر نقش موثری در خلع سلاح کلانتری نارمک به عهده داشتند.شهید یوسف پور در تصرف پادگان عباس آباد نیز شرکت داشت که البته در آنجا درگیری چندانی نبود در این درگیری که برادرش شهید نجف هم حضور داشت ،اسلحه بدست آوردند.سپس برادران شهید زال و نجف و برادر دیگرشان که دانشجو هست در حمله به پادگان گارد باصطلاح شاهنشاهی شرکت کردند وکه شهید نجف فرماندهی بخشی از نیروها را به عهده داشته است ، درگیریهای شدیدی در این جریان پیش آمد که بالاخره با پیروزی مردم مسلمان خاتمه یافت ، و این برادران اسلحه های زیادی بدست آوردند ولی در همان محل ماندند و به نگهبانی از آن پرداختند تا گروهکهای فرصت طلب امثال فدائیان و سایر گروههای خلقی نما ، نتوانند به سرقت اسلحه و سایر تجهیزات بپردازند .میگفت که من همواره برای مرگ آماده ام و هر جا باشم به تکلیف اسلامی عمل میکنم .

پس از پیروزی انقلاب به خدمت سربازی اعزام و بالاخره پس از 11 ماه خدمت سربازی، به اصفهان برگشت و وارد سپاه پاسداران اصفهان گردید .در سپاه اصفهان مسئول آموزش نظامی بود، سپس به عنوان معاون آموزش نظامی پادگان غدیر اصفهان نیز مشغول فعالیت شد .وی همواره دلش می خواست در جبهه های جنگ و درمناطق حساس وخطرناک خدمت کند.اما به دلیل تاکید مسئول سپاه مبنی بر اهمیت آموزش نظامی و بسیج واعزام نیرو ، او به حرف مسئولین سپاه گوش فرا داده و علیرغم میل شدید خود در اصفهان ماند و میگفت از نظر شرعی درست نیست که با این همه تاکید ، گوش به حرف آنها ندهم. اما سرانجام او توانست رضایت سپاه اصفهان را جلب کرده و عازم جبهه شود . او میگفت با شرکت در جبهه ما میتوانیم علاوه بر انجام وظیفه خود نتیجه آموزش نظامی خود را برآورد کنیم و ببینیم که در میدان جنگ ، چگونه به کار آنها می آید ، چون او از کسانی بود که در زمینه مسائل نظامی و رزمی متخصص بود و بر آموزش کامل نیروهای اعزامی به جبهه ، تاکید میورزید. شهید یوسف پور در جبهه دارخوین شرکت کرد سپس در عملیات تنگه چزابه حضور یافت که پس از انجام عملیات شجاعانه براثر اصابت ترکش زخمی شد(به دلیل در خط مقدم بودن جبهه) مدتی نیز ایشان و یکی از برادران سپاه اصفهان ، از طرف برادر رحیم صفوی مسئول عملیات ستاد مرکزی، مسئول جمع آوری تجربیات رزمندگان اسلام در جبهه ها و جمع بندی و تدوین آن شدند و مدتی به این کار مشغول بودند، و تا شروع عملیات بزرگ فتح المبین این کار را ادامه داد و پس از آن مجدداًً در جبهه شرکت کرد.در عملیات فتح المبین پس از این که سایتها به محاصره درآمد بعثیهای عراقی به مقاومت پرداخته و کار شکستن مقاومت آنها به طول کشیده بود ، در این موقع این برادر شجاع فرمانده گردانی از سپاه شد که ماموریت شکستن مقاومت مزدوران رژیم بعثی صهیونیستی رابه عهده گرفته بود او در این هنگام با عزم استوار و رزم دشمن کوب خویش، در حالیکه دست از جان خود شسته وتنها به پیروزی اسلام وانجام رسالت الهی می اندیشید ، به پیش تاخت.شهید یوسف پور در عملیات بیت المقدس نیز شرکت کرد او در این عملیات فرمانده گردان امام سجاد (ع) از تیپ امام حسین(ع) بود که یکی از تیپهای بسیار خوب سپاه پاسداران محسوب میشد، در مرحله اول این عملیات پس از20 کیلو متر پیاده روی ، به خاکریز دشمن رسیدند و پس از در هم کوبیدن آن به جاده اهواز خرمشهر دست یافتند.در مرحله دوم این عملیات از شلمچه 3 کیلومتر وارد خاک عراق شدند و از انجا ضربات کوبنده ای بر دشمن وارد کردند، دراین عملیات تیپ امام حسین (ع) و تیپ محمد رسول الله (ص)در جوار هم عمل میکردند که در یک قسمت آن برادر محمود شهبازی جانشین فرمانده تیپ محمد رسول الله (ص)در خط مقدم عمل میکرده است که احتیاج به کمک پیدا میکند و شهید یوسف پور که قبل از انقلاب سابقه آشنائی با این برادر را داشت به کمک او میشتابد و در حین کمک رسانی مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت که از ناحیه کتف زخمی شد و ترکش در بدن وی ماند.به خاطر همین قضیه(زخمی شدن) برادر زال(یوسف) با هواپیما به تهران منتقل شد و در بیمارستان شهید مصطفی خمینی بستری گردید، د ر آنجا پزشکان گفتند که باید سه روز استراحت کند ، تا تحت عمل جراحی قرار گرفته و ترکش را از بدن او خارج کنیم ولی پس از اینکه پزشکان از اتاق خارج شدند در حالیکه هنوز سه ساعت از ورود او به بیمارستان نگذشته بود با یک نقشه حساب شده از بیمارستان فرار کرد و درحالیکه لباس بیمارستان را بر تن داشت سوار یک تاکسی شد تا او را بمنزل برادر دانشجویش در تهران برساند تا آنجا لباس تهیه کرده و دوباره به جبهه برگردد. در منزل برادرش پس از نیم ساعت توقف د ر آنجا و پوشیدن لباس ، قصد خروج از خانه را داشت تا سریعاًً به اصفهان رفته و از آنجا به جبهه برگردد. برادرش می گوید او در آن شب حال دیگری داشت از شهادت دوستانش نظیر حبیب خلیفه سلطانی ،شهادت میریان، شهادت محمد احمدی و سایر دوستانش بسیار متاثر بود و میگفت معاون گردان ما شهید شده است ،منهم که اینجا هستم ، نمیتوانم تحمل کنم، باید به جبهه روم تا به سهم خود ادای وظیفه کنم، او نسبت به دفعات قبل کم حرفتر بود ، گویا از چهره اش نور میبارید و شهادت از چشمانش خوانده میشد معلوم بود او دیگر در این دنیای تنگ نمی تواند بماند ،روحش برای لقاءالله بیتابی می کند ، از عشقی عمیق می سوزد، هیچکس نمی تواند سرعت او را در این خدا جوئی، کم کند.او آنچنان که فطرتش او را میخواند حرکت میکرد، به هر حال برادرش تعریف می کند که با این وصف به اصرار من آنشب را در خانه ماند چرا که به من الهام شده بود این دیدار آخر است .

در نهایت او با برگشت به منطقه و شرکت در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید.[۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای خین