شهید تقی کیانی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

زندگینامه

تقى كيانى ، در 1 فروردين 1335 در روستاى ولاغوز شهرستان كردكوى به دنيا آمد. او سومين فرزند لطف ‏اللَّه كيانى و رحيمه معلم بود . پدرش كشاورزى و كارگرى مى ‏كرد و زندگى سختى داشتند. تمام اعضاى خانواده مجبور بودند براى امرار معاش و گذراندن زندگى كار و تلاش كنند. كيانى در اين شرايط سخت زندگى رشد كرد و به سنى رسيد كه مى ‏توانست دوشادوش ساير اعضاى خانواده كار كند . به همين جهت موفق به رفتن به مدرسه و تحصيل نشد .

كيانى در ده يازده سالگى در كلاس هاى پيكار با بيسوادى به صورت شبانه شركت كرد و سال پنجم ابتدايى را به پايان رساند اما به دليل مشكلات مالى موفق به ادامه تحصيل نشد. در مدت تحصيل، در كارخانه پنبه پاك‏كنى كردكوى - كه در مجاورت زادگاهش قرار داشت - كارگرى مى ‏كرد. حدود پنج سال در آن كارخانه به كارگرى مشغول بود. در اين ايام، پدر خود را از دست داد. پس از آن به عنوان شاگرد بنّا مشغول شد. در اين دوره به انجام فرائض دينى علاقه عجيبى داشت و وقتى در كارخانه كار مى‏ كرد نماز اول وقت او ترك نمى ‏شد. در مراسم مذهبى شركت مى‏ جست و عضو هيئت زنجيرزنى محله بود.

مادرش درباره خصوصيات اين دوره از زندگى او مى ‏گويد: در پانزده تا هيجده سالگى از نظر اخلاقى، عصبى مزاج بود و بعضى وقتها مجبور بوديم كه حرفهاى او را گوش كنيم. نسبت به انجام آنچه كه مى‏ خواست حساس بود و در غير اين صورت عصبانى مى ‏شد. به افراد خانواده و به برادران و خواهران خود علاقه ‏مند بود و با همسايه‏ ها گرم بود و مخصوصاً با بچه هاى محل دوست بود و با آنان بازى مى‏ كرد. در ايام زمستان براى تامين مخارج زندگى به صيد ماهى از رودخانه و يا دريا مى ‏پرداخت و ماهيها را در بازار مى ‏فروخت. گاهى اوقات براى جمع ‏آورى هيزم به جنگل مى ‏رفت و با سختى و مرارت فراوان هيزم جمع ‏آورى مى ‏كرد.

كيانى در 2 تير 1354 به خدمت سربازى رفت. دوره آموزشى را در بيرجند گذراند و سپس به خرم آباد اعزام شد. در دوران خدمت سربازى از سوى ارتش شاهنشاهى براى مبارزه با چريك هاى ظفار به عمان اعزام شد. پس از بازگشت به كشور، دوره سربازى را در 2 تير 1356 به پايان رساند. . بعد از مدتى با يكى از دخترهاى فاميل كه در رشت زندگى مى ‏كردند، ازدواج كرد. مراسم عقد و ازدواج در روستاى ولاغوز كردكوى برگزار و او به همراه همسرش - نرگس‏خاتون كيانى - روانه رشت شدند. آنها در منزل پدرى خانم به مدت شش ماه ساكن بودند كه انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى آغاز شد. در اين شرايط، به دليل بروز ركود امور ساختمانى، تقى به كردكوى باز گشت و در اين شهر در فعاليتهاى انقلابى شركت كرد. مادرش مى‏گويد:

وقتى كه حمزه طيبى به دست ژاندارمرى رژيم شاه به شهادت رسيد او جوانان را براى انتقام از خون آن شهيد تحريك و تشويق كرد و بالاخره با كشتن يك سرباز طاغوت انتقام خون او را گرفتند. تقى در اين زمان بيشتر در خدمت انقلاب بود و زندگى را از طريق صيادى و بنايى مى ‏گذراند.

همسرش مى ‏گويد: «به تأمين مخارج زندگى اهميت خاصى مى ‏داد.» در اين ايام صاحب دخترى شدند كه نامش را مريم نهادند.

با شروع جنگ تحميلى در 31 شهريور 1359 به عنوان سرباز منقضى خدمت سال 1356 براى گذراندن دوران احتياط به جبهه فراخوانده شد. بعد از پايان دوره احتياط نظام وظيفه و بازگشت به زادگاهش در سال 1360 در مقابله با منافقين شركت فعال داشت. برادرش - محمدرضا - مى‏گويد:

در روستاى ما منافقين خيلى فعال بودند و او محور مبارزه با ضدانقلاب بود و در سازماندهى نيروهاى حزب ‏اللهى براى سركوبى منافقين نقش بسيار گسترده ‏اى داشت.

در تمام برنامه ‏هاى مذهبى همچون نماز جمعه و راهپيماييها حضور مى‏ يافت. پايگاه بسيج محله و نانوايى پايگاه را تاسيس كرد كه هنوز هم فعال است.

در 12 آبان 1360 از طريق بسيج به جبهه رفت و تا 30 آذر همان سال به عنوان تك‏تيرانداز در منطقه عملياتى بود. در 15 دى 1360 به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كردكوى در آمد و در واحد عمليات به عنوان نيروى عملياتى مشغول خدمت شد. در همين سال احمد (دومين فرزند او) به دنيا آمد.

با پاسداران خيلى صميمى بود و علاقه خاصى به بسيجيان داشت. در سال 1361 در عمليات بيت ‏المقدس، جانشين فرمانده گروهان بود و به علت شايستگى ‏هايش به فرماندهى گروهان حضرت ابوالفضل(ع) - از گردان امام محمدباقر(ع) تيپ 25 كربلا - منصوب شد.

سيدابراهيم سيدالنگى مى‏گويد:

در سال 1361 با او در يك گردان بوديم. فرمانده گروهان بود و در عمليات بيت‏المقدس شركت داشتيم. در مرحله اول عمليات در محور جاده اهواز - خرمشهر در محاصره نيروهاى دشمن قرار گرفتيم. نيروهاى عراقى از جناحين به ما فشار مى‏آوردند و مهمات ما تمام شده بود. وضعيت طورى بود كه نمى ‏توانستيم به عقب برگرديم. بچه‏ ها به علت حضور در عمليات شب و روز قبل خسته بودند. همه سرگردان بوديم كه چكار بايد بكنيم. بى ‏سيم از كار افتاده بود و جنازه شهدا در هر طرف به چشم مى ‏خورد. در سمت چپ ما دشمن به وسيله دوشكا شليك مى ‏كرد و از ما تلفات مى‏ گرفت و تصميم گرفتيم كه براى به دست آوردن مهمات به هر وسيله‏اى كه شده دوشكا را منهدم و خاموش كنيم. من كه فرماندهى گروه را به عهده داشتم به بچه‏ها كه تعدادشان از ده تا پانزده نفر تجاوز نمى ‏كرد. گفتم اگر مى ‏خواهيد سالم برگرديم و اسير نشويم بايد اين دوشكا را منهدم كنيم و براى اين كار به چند داوطلب احتياج داريم. يادم هست كه تقى كيانى اولين نفرى بود كه داوطلب اين كار شد و قبل از همه جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت سيد من با تو هستم و شجاع نصرت آنجاتى هم با ما آمد. رفتيم دوشكا را خاموش كرديم و با استفاده از مهمات عراقى‏ ها از محاصره خارج شديم.

كيانى بعد از بازگشت از عمليات بيت‏المقدس در واحد عمليات سپاه كردكوى مشغول شد و در 11 ارديبهشت 1362 بار ديگر به جبهه اعزام شد. سومين فرزند او (امير) در همين سال به دنيا آمد. او قريب به دو سال تا 14 بهمن 1364 به عنوان فرمانده گردان صاحب‏ الزمان لشكر 25 كربلا در جبهه‏ ها حضور داشت. چهارمين فرزندش (سيف اللَّه) در سال 1364 به دنيا آمد. ابراهيم سيدالنگى - از همرزمانش - مى‏ گويد: «برخورد او با نيروهاى تحت‏امر قابل تحسين و ستودنى بود. چه در منطقه و چه در پشت جبهه به نماز اول وقت و نماز شب بسيار مقيد بود.» برادرش - محمدرضا - نيز مى ‏گويد:

اين خاطره را او بارها تعريف كرده است: به همراه هفت نفر از فرماندهان گردانهاى لشكر 25 كربلا از جمله سردار حاج حسين بصير مأموريت يافتند براى شناسايى به مواضع دشمن بروند. آنها بايد از درگيرى اجتناب مى ‏كردند. در بين راه تقى يك قبضه آرپى‏ جى بدون گلوله پيدا كرد. راه طولانى و حمل سلاح انفرادى مشكل بود. با وجود اين، آن قبضه آرپى‏ جى را برداشت و با خود آورد تا اينكه به مواضع دشمن رسيدند. عراقيها متوجه آنها شدند و با تيربار به طرف آنها شليك كردند. فاصله آنها با سنگر تيربار حدود پنجاه متر نبود. آنها حدود بيست دقيقه زير آتش تيربار بودند تا اينكه تقى كيانى به حاج بصير گفت: «من آرپى ‏جى را به طرف عراقيها نشانه مى‏گيريم و شما از زير آتش آنها عبور كنيد. سپس به حالت شليك نشست و تيربارچى عراقى از ترس از سنگر بيرون آمد و فرار كرد و همه افراد و گروه شناسايى، سالم به عقب برگشتند.

كيانى در 15 بهمن 1364 به كردكوى مراجعت كرد و به مدت سيزده ماه در واحد بسيج سپاه اين شهر مشغول شد. در كنار آن، مدتى هم در پايگاه بسيج روستاى ول آغوز انجام وظيفه كرد.27 سيد ابراهيم سيد النگى مى‏گويد:

در كلاسهاى آموزش نظامى كه در پايگاه براى جوانان برگزار مى ‏شد آنان را تشويق به اقامه نماز جماعت مى ‏كرد و سپس آموزش را پى مى‏گرفت. عاشق ولايت و هميشه گوش به فرمان امام خمينى بود و در بخش ادارى سپاه و ماموريتهاى اعزامى، هرگز بيكار نبود. مسئوليتهاى متعددى داشت و در رفع و رجوع به كارهاى پايگاهاى بسيج پر تلاش بود و بيشتر شبها را در پايگاه‏هاى بسيج به سر مى ‏برد.

به خانواده‏ هاى شهدا علاقه زيادى داشت و معمولاً هفته‏ اى يك بار از آنها ديدار مى‏ كرد. برادرش مى ‏گويد: «فردى رئوف و مهربان بود و به ديگران احترام مى ‏گذاشت.» در حل مشكلات ديگران كوتاهى نمى‏كرد. بسيارى از مردم و جوانان براى رفع گرفتاريهاى خود به منزل او مى‏ آمدند و مشكلات خود را با او در ميان مى ‏گذاشتند. نسبت به مفاسد اجتماعى و بى‏بند و بارى بسيار حساس بود.

همسرش مى‏ گويد: با مشاهده اين امور بسيار ناراحت مى ‏ شد و رنج مى‏ برد. بيشتر توصيه ‏هاى او درباره حفظ حجاب و شركت در بسيج نمازهاى جمعه و حضور در صحنه‏ هاى سياسى انقلاب بود. مى ‏گفت كه بايد براى ديگران الگو باشيم و از موقعيتهاى خود سوءاستفاده نكنيم.

در سال 1365 بمبى در يكى از دبيرستان هاى شهر كردكوى كشف شد. تقى كيانى به همراه على زمانى براى خنثى‏ سازى بمب به محل اعزام شدند. بمب پس از خروج از مدرسه و انتقال به داخل ماشين تويوتا منفجر و در نتيجه انفجار، مچ دست راست تقى قطع شد، بازوى چپش شكست و جراحات شديدى به شكمش وارد آمد. زمانى هم به شدت مجروح گرديد.

باباعلى پاكدل مى‏گويد: به هنگام ترخيص از بيمارستان، لباس پاسدارى و پوتين نظامى پوشيد و با صلابتى كامل از بيمارستان مرخص شد. مردم روستا به خاطر علاقه ‏اى كه به او داشتند و مشتاقانه در انتظار بودند از او استقبال به عمل آوردند. وقتى كه به روستا وارد شد به راننده آمبولانس گفت كه مستقيم به مسجد برود. براى انبوه جمعيت در مسجد روستا سخنرانى كرد. بااين سخنرانى، جوّ را به نفع حزب‏اللَّه و خانواده‏ هاى شاهد تغيير داد. بعد از آن در حالى كه وضع جسمى مساعدى نداشت از مسجد تا خانه را پياده پيمود.

كيانى كه بر اثر انفجار بمب، يك دست خود را از ناحيه مچ و انگشتان دست ديگرش را از دست داده بود، توسط كميسيون پزشكى واجد 45 درصد جانبازى و از كارافتادگى شده بود. با وجود اين، در 26 اسفند 1365 به جبهه‏ ها رفت و مسئوليت گردان ويژه شهداى لشكر ويژه 25 كربلا را عهده ‏دار شد .

تقى كيانى پس از آخرين عزيمت خود به جبهه چند روزى براى ديدار خانواده به كردكوى بازگشت. همسرش مى‏گويد:

آخرين شبى كه در منزل بود و فردا مى‏ خواست به جبهه برگردد ماه رمضان بود. بعد از خوردن سحرى به نماز صبح ايستاد. نمازى كه در آن روز به جا آورد در طول زندگى مشترك نديده بودم. در سجده دوم آنقدر گريه كرد كه هرگز از او نديده بودم. بعد از سلام، نشست. آنقدر مشغول فكر بود كه متوجه هيچ‏كس نمى ‏شد. حدود دو تا سه ساعت با چشمان بسته در سجاده نشسته بود و عميقاً به فكر فرو رفته بود. از همان حركات و عبادت او متوجه خيلى چيزها شدم. صبح كه عازم جبهه بود، مقدارى غذا كه براى بين راه او درست كرده بودم به او دادم. وقتى كه از بچه‏ها خداحافظى كرد هنوز از حياط خارج نشده بود كه برگشت و غذا را از ساك بيرون آورد و به يكى از بچه‏ها داد.

كيانى در عمليات نصر 4 در منطقه ماووت عراق شركت كرد. در اين عمليات مأموريت سختى به لشكر 25 كربلا واگذار شده بود. فرماندهى لشكر، گردان ويژه شهدا به فرماندهى كيانى را به ماموريت اعزام كرد، با اينكه اين گردان تازه از ماوريت برگشته بود. كيانى به همراه نيروهاى گردان تحت امر، بى ‏درنگ حركت كردند و با رشادتهايى كه از خود نشان دادند ماموريت را با موفقيت كامل انجام دادند. پس از اين ماموريت بود كه سردار تقى كيانى در ماه مبارك رمضان در حالى كه در سجده نماز ظهر و عصر بود در منطقه عملياتى نصر 4 در ماووت عراق بر اثر اصابت تركش راكت هواپيماهاى عراقى بر پيشانى مجروح شد و در 4 تير 1366 در بيمارستان - پس از چهل ماه حضور در جبهه‏ هاى نبرد - به شهادت رسيد. پيكر او را در شهر كردكوى تشييع و در گلزار شهداى اين شهر به خاك سپردند. از او به هنگام شهادت دخترى هفت ساله به نام مريم و سه پسر به نامهاى احمد (شش ساله) و امير (چهارساله) و سيف‏ اللَّه (دو ساله) به يادگار ماند. دختر دوم او - زهرا - نيز در سال 1366 بعد از شهادت پدر به دنيا آمد.[۱]

پانویس

  1. سایت نوید شاهد

رده

کدگزاری

Jabe