شهید عباسعلی جوان‌ط‌رزقی‌

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۶ توسط AhmadAlipour98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو
عباسعلی جوان طرزقی
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد سبزوار
شهادت ۱۳۶۳/۱۲/۲۲
یگانهای خدمت لشکر ۵ نصر
سمت‌ها خمپاره زن_ ادوات
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدرصفر علی

خاطرات

خاطرات بعد از مجروحيت راوی زهرا جوان طرزقی متن کامل خاطره

عباسعلی ترکش خورده بود و در بیمارستان بستری شده بود. و ما از این موضوع اطلاعی نداشتیم وقتیکه از بیمارستان مرخص شد مادرم موقع شستن لباسها متوجه خون روی لباسها یش شد و از او در این مورد سئوال کرد اما او به بهانه های مختلف از جواب دادن طفره رفت،تا مادرم متوجه مجروح شدنش نشودو به دوستانش سپرده بود که در این مورد با کسی صحبت نکنند عشق به جهاد راوی زهرا جوان طرزقی متن کامل خاطره

وقتیکه عباسعلی وارد سپاه شد. برای خدمت کردن به مدرسه خمین رفت. موقعیکه به مرخصی آمد به من گفت: آنجا برای من خیلی سخت می گذرد. اما در جبهه راحتر هستم و نسبت به آنجا به من بهتر می گذرد. عشق به جهاد راوی زهرا جوان طرزقی متن کامل خاطره

در مورد علاقه او به جبهه بگویم . یک روز پدرم به او گفت :می خواهم برای تو مغازه ای باز کنم.پدر می خواست عکس العمل او را ببیند، اما او در جواب پدر گفت:کسی که این راه را انتخاب می کند اسارت ،شکنجه و شهادت آن را هم با دل و جان می پذیرد. ما بزرگانی همچون با هنر و بهشتی بهتر که نیستیم که خونمان را برای این انقلاب تقدیم نکنیم. اولين اعزام راوی سلطان خان جان متن کامل خاطره

در مورد اجازه رفتن به جبهه مادرم یک روز گفت:عباس آمده و به من گفته : که مادر جان این کاغذ را امضاءکن . من از او پرسیدم این کاغذ چیست. او گفت: این برگة اعزام به جبهه است. من هم با رضایت کامل آن کاغذ را امضاء کردم. قداست لباس سپاه راوی زهرا جوان طرزقی متن کامل خاطره

وقتی از جبهه می آمد. من به او گفتم: چرا شما با لباس بسیجی نمی آیی؟ نه خواهرجان این لباس قداست خاصی دارد. من ترسم این است که شاید همراه با این لباس اشتباهی ازمن سر بزند. و حرمت این لباس از بین برود و من هم مدیون دیگر برادران بسیجی خود بشوم. دقت در بيت المال راوی زهرا جوان طرزقی متن کامل خاطره

روزی عباسعلی خواست به جبهه اعزام شود به من گفت: خواهر جان این لباسها را من از سپاه تحویل گرفته ام شما از این لباسها استفاده نکنید. چون ممکن است اشکال شرعی داشته باشد و ولی دیگر لباسها از خودم است آنها را می توانید استفاده کنید. شجاعت و شهامت راوی محمد حسن پور طرزقی متن کامل خاطره

ما در حدود دو ماه بود که خط مقدم جبهه بودیم. یک روز در حدود ساعت دو بعد از ظهر بود که متوجه شدیم هواپیماهای عراقی برای بمباران منطقه حمله کردند. ما برای در امان ماندن از بمباران به سنگرها پناه بردیم. برای ما باعث تعجب بود که چرا امروز هواپیماهای عراقی حمله کردند. با دوربین لحظه ای پشت خط را دیدم تانکهای عراقی دارند به سمت ما حرکت می کنند. عباسعلی با یک آرپی جی به سمت تانکهای عراقی رفت اما بخاطر نداشتن سنگر مجبور شد که برگردد. تانکهای عراقی نزدیک خاکریز که رسیدند توقف کردند و با تیربار به سمت ما شروع به تیراندازی کردند. ما برای مقابله با آنها نارنجکها را آماده کردیم تا در صورت نزدیک شدن بیشتر آنها به طرفشان پرتاب کنیم. شهادتین را گفتیم و آماده نبرد شدیم. اما عباسعلی با کمال خونسردی به سنگرها سرکشی می کرد به بچه ها روحیه می داد و آنها را آماده نبرد می کرد. برای بچه ها مهمات می آورد. در یک لحظه دیدم که صدای تانکها کم شد. بعد که با دوربین به خط نگاه کردیم0متوجه شدیم که عراقیها دارند عقب نشینی می کنند. عباسعلی یک آرپی جی برداشت و با جسارت تمام به سمت تانکها حمله ور شد و ما نتوانستیم مانع او شویم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده