شهید محمد تقی عباس پور خلیل آباد

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۱ توسط Jafarnezhad98 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

rId4

کد شهید : 6119922

نام : محمدتقی‌

محل تولد : کاشمر

نام خانوادگی : عباس‌پورخلیل‌اباد

تاریخ شهادت : 1361/09/09

نام پدر : حسین‌ مکان شهادت :


تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :

شغل : دانش آموز یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : تخریب‌

گلزار :

خاطرات

خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

راوی

متن کامل خاطره


اوایلى که برادرم به درجه رفیع شهادت نائل گشته بودند خیلى ناراحت بودم طورى که همسرم از من به پدرم شکایت کرده بود یک شب خواب دیدم در یک باغ بزرگى هستم که همه چیز دارد خیابان کشى در یکى از خیابان هایش راه مى‏رفتیم یک دفعه برادرانم محمد تقى و حسن را دیدم که دارند مى‏آیند به برادر بزرگم حسن چسبیدم و گفتم شما از ما راضى هستید و در حالى که در همان عالم خواب مى‏دانستم که شهید شده‏اند او را تکان مى‏دادم و مى‏گفتم از ما راضى هستید؟ محمد تقى گفت خواهر مگر شما چه کار کرده‏اى که مکرر مى‏گوئى از ما راضى هستید؟ تو که کارى مى‏کردى بعد وقتى این طورى گفت باز صحبتم را عوض کردم و گفتم که درآن دنیا شما شفاعت ما را مى‏کنید بعدحسن گفت خواهرم سه نوبت اعمالتان، اعمالتان، اعمالتان بایدخودتان کار خیر انجام دهید ما چه کاره‏ایم گفتم پس شهیدان در قیامت شفاعت خواهى نمى‏کنند؟ گفت : خواهرم رفتار و اعمال خودتان شفیع خودتان خواهد بود سپس شفاعت خواهى ما .

خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

راوی

متن کامل خاطره


بعد از شهادت فرزند عزیزم محمد تقى خیلى گریه و زارى مى‏کردم یک شب خواب دیدم در یک باغ بزرگى که خانه هایش مانند حرم ائمه ( ع ) آئینه کارى شده دیدم این بچه در حال رفت و آمداست گفتم محمد تقى بیا گفت نه مادر از اینجا نمى‏آیم ببیم مادر جان ناراحت نباش ما چه جاى خوبى داریم من همین جا هستم و جایى نمى‏آیم با او سر و صدا کردم که بیا برویم سرانجام مجبور شد برگردد رفت پوتین هایش را بپوشد که از خواب بیدار شدم .

پیش بینی شهادت

موضوع پيش بيني شهادت

راوی

متن کامل خاطره


آقاى الهى که بعداً خودش نیز به شهادته رسید برایم نقل مى‏کرد : یک روز محمد تقى بعداز اینکه سحر نمازش را خواند نگهبان بود و من پاسخبش بودم رفتم خبر بگیرم دیدم سخت ناراحت است پرسیدم عباسپور چه شده؟ گفت یک نگهبان بگذار تا برویم آن طرف‏تر برایت صحبت کنم بعدبا هم راه افتادیم گفت درحال نگهبانى بودم ناگهان احساس کردم امام خمینى دستش را روى شانه‏ام گذاشت و گفت غصه نخور دو سه شب دیگر مهمام مادرم هستى و آقاى الهى نیز بعداً به تو ملحق خواهد شد و دقیقاً همین طور هم شد دو روز بعد در عملیات به درجه رفیع شهادت نائل گشت .

خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

راوی

متن کامل خاطره


بعد از گذشت دو سال از شهادت برادر عزیزم محمد تقى برادرم دیگرم حسن آقا به شهادت رسید پیش از آنکه خبر شهادت حسن را بیاورند خواب دیدم محمد تقى با حسن آقا از درب حیاط آمدند داخل محمد تقى بسیار خوشحال بود و چون دو سال قبل به شهادت رسیده بود، حسن سر تا پا سیاه پوش بود و ما یک مجلسى داشتیم دویدم جلوى اینها و گفتم شما هم آمدید بیائید برویم خانه غذا آماده است و سفره هم پهن آمدند داخل حسن صحبت نمى‏کرد فقط مثل اینکه از دور مى‏درخشید و سر تا پایش سیاه پوش بود ولى محمد تقى بسیار خوشحال بود و ذوق مى‏زد سر سفره که نشستند از خواب بیدار شدم .

بدون موضوع

موضوع بدون موضوع

راوی

متن کامل خاطره


زمان شهادت محمد تقى امام خمینى (ره) را خواب دیدم که به خانه مان تشریف آورده‏اند در خانه میزى قرار داشت که آنها آن طرف میز و ما رو به رو در این طرف میز یک خرزه‏اى بود که ازان یک قاچ در آوردند و به دستم دادند و گفتند مى‏خواهیم برویم مکه، گفتم : پس آقا جان حالا که مى‏خواهیم به مکه برویم به پدرم هم بگویم بیاید اسمش را جاى شما بنویسد که با هم بروید بعد قاچ خربزه را آقا گرفتم آمدم بیرون که بروم و به پدرم بگویم که از خواب بیدار شدم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا


رده