شهید حسن ابراهیمی - متولد سال 1343

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

تاریخ تولد :1343/11/01


تاریخ شهادت : 1363/12/16


محل شهادت : نامشخص


محل آرامگاه :مازندران - نور - مسجدجامع رویان



زندگینامه

بار دیگر سخن از عاشقی دیگر از عاشقان خدا سرداری دیگر از سرداران اسلام و شاهدی دیگر از شهدای کربلای حسین(علیه السلام) و سربازی دیگر از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پاکبازی دیگز از یاران خمینی بت شکن است .



آری سخن از شهید است و شهادت سخت از شور و دلدادگی است .سخن از عشق است و عاشقی .سخن از حضور است در بارگاه پر جلالت دوست و آنگاه حضور در قلب تاریخ سخن از شهید است که قلب تاریخ است .سخن از کسی است که شمع تاریخ است .سخن از تجلی حق است بر پیکر بنده ای از بندگان پاک خدا و سخن از هم نشینی زانو به زانوی خداست . سخن از برادر درد آشنا و درد کشیده ما و شهید عزیز حسن ابراهیمی است که امروز مصداق بارز همه این مفاهیم است .



حدیث حسن حدیث یک فرد نیست حدیث یک زندگانی نیست لبکه حدیث زندگی هجرت است و رهایی حدیث شوریدگی است .


راستی از کدامین بعد از ابعاد روحی و اخلاقی شهید حسن بگوئیم در کدامین صحنه پیش تازیش ندیدیم تا بگوئیم در کجا بود چون حدیث حسن حدیث یک مرد نیست حدیث مردانگی است .



شهید حسن در سال 1343 در خانواده ای از طبقه کارگر و مسلمان و معتقد به دنیا آمده است . از طبقه ای که همیشه در تاریخ مظلوم و زحمت کش بودند. براستی که اسلام و ایمان واقعی را در چنین خاناده ای بهتر می توان یافت . به گفته خانواده اش شهید حسن از کودکی علاقه زیادی به نماز داشته بطوری که هر گاه پدر یا مادرش برای نماز قیام می جستند او نیز با یک سجاده کوچک که مخصوص او بود در کنارشان به نماز می ایستاد و حرکات آنها را زیر نظر داشته و از آنها تقلید می کرد.



چه کسی میدانست که او با آن قلب کوچکش از معبود خویش چه می خواسته تا اینکه بزرگتر شد و به مدرسه رفته به کلاس سوم که رسیده از خانواده خودش در خواست کرده تا برای فراگیری کتاب آسمانی و مسائل دینی او را به کلاس قرآن بفرستند با تقاضای او موافقت شده و او را به کلاس قرآن فرستادند و از آنجا که خیلی علاقه داشت خیلی زود خواندن قرآن کریم را آموخته بطوری که در ماه مبارک رمضان همان سال در مسجد جامع شهر خودش در حضور روحانی محترم آن زمان حجت الاسلام عماد الدین کریمی که ایشان نیز در حادثه انفجاز دفتر حزب جمهوری اسلام در تاریخ 7/4/1340 توسط منافقین کوردل و از خدا بی خبر به شهادت رسیدن و اکنون جای ایشان در مسجد شهرمان خالی می باشد .



قرآن کریم را قرائت می خواند و آن روحانی معظم بسیار خوشحال شدند و او را تشویق نموده و یک جلد کتاب دینی جایزه دادند. از آنجا که خانواده ایشان از طبقه ضعیف بودند شهید حسن خیلی از مسائل زندگی را بسیار خوب درک می کرد و پدرش یک باب مغازه کوچک مغازه که چه عرض کنم به یک دکه بیشتر شباهت داشت تا مغازه اجاره نموده و تره بار فروشی می کرد شهید حسن در همان سن کودکی دوش به دوش پدر خویش مغازه را اداره می کرد و در تابستان که مدرسه تعطیل می شد روزها از صبح تا غروب در مغازه بسر می برد و نهار و شام را هم به منزل نمی رفت و بیشتر اوقات شبها جلوی مغازه که پیاده رو خیابان بود برای حراست از مغازه می خوابید شاید این سوال پیش بیاید که چرا جلوی مغازه می خوابید قبلا عرض کردم که مغازه آنقدر کوچک بود که اگر جمعا ده تا جعبه بار درونش گذاشته می شد دیگر جایی برای ایستادن نبود .



شهید حسن بعد از آنکه بزرگتر شده درست یک سال قبل از شهادت که در سربازی خدمت می کرد می گفت که آن وقتها آنقدر کوچک بودم که می ترسیدم شبها در مغازه بخوابم ولی چه کنم که چاره ای داشتم چونکه میدیدم اداره کردن آری شهید حسن در سن کودکی هم بصیرت خوبی داشته و زندگی را با آن فر کوچک خود خیلی خوب درک می کرد.



از سن 9 سالگی بطور کامل روزه اش را گرفته و نمازش هرگز قضا نمیشد چون معتقد بوده و ایمان به خدا داشته و همیشه می گفت که بهترین ماه برای من ماه مبارک رمضان است چون در ماه مبارک در قلبم احساس سبکی می کنم و بعد از پایان ماه مبارک درست در روز عید فطر احساس می کنم که تازه ا مادر متولد شدم . آری او عاشقی پاک باخته بود عاشقی که به معشوق خویش خالصانه عشق م ورزید



وصیت نامه

وصیت نامه شهید حسن ابراهیمی:


با سلام و درود فراوان بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با سلام بر تمامی شهدایی که خون خود را نثار این کشور اسلامی کردند.



و خدایا تو خود می دانی راهی را که قدم می نهم راه امام حسین (علیه السلام) است راه علی اکبر امام حسین و راه امام عزیز خمینی بت شکن و راهی را که خودت خواستی .


و در بین یاران حسین (علیه السلام) خجالت می کشم در شهادت فرزند کوچک خودتان خوشحال و تو ای پدرم مثل حسین باش مثل حسینی که علی اکبر خود را برا دست خودش کفن پوشید و به میدان جنگ فرستاد و تو ای مادرم چه خوب این امانت را نگه داشتی فرزندت راه پاکی را انتخاب کرده است و شما خواهرانم راهم را مثل زینب (سلام الله علیها) ادامه دهید و مثل زینب (سلام الله علیها) صبر داشته باشید و برایم گریه نکنید و از شما برادرانم می خواهم که درس هایتان را ادامه دهید همانطوری که که می دانید شما محصلین چشم و امید امام بزرگوار ما هستید و از شما بستگان و بخصوص خواهران و دامادهایم این وصیت را دارم که پدر و مادرم را تنها نگذارید و صفوف نماز جماعت را پر نمائید و بر سر نمازها امام و رزمندگان امام عزیز را دعا کنید به امید ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف).



داد می پوئیم راهتان را تا رهائی قدس عزیز-می مانیم بر راهتان می پائیم بر آرمانتان



جنگ جنگ تا پیروزی جنگ جنگ تا پیروزی


مرا در قبرستان عمومی گلزار شهدای هرکجا که پدر و مادرم گفتند مرا به خاک بسپارید.


حسن ابراهیمی جمعه 10/12/1363

منبع: سایت شهدای ارتش